وحشی بافقی (غزلیات)/کسی خود جان نبرد از شیوهی چشم فسون سازت
کسی خود جان نبرد از شیوهی چشم فسون سازت | دگر قصد که داری ای جهانی کشتهی نازت | |||||
نمیدانم که باز ای ابر رحمت بر که میباری | که بینم در کمینگاه نظر سد ناوک اندازت | |||||
همای دولتی تا سایه بر بام که اندازی | خوشا بخت بلندی را که سوی اوست پروازت | |||||
چه گفتم ، اله ، اله آنچنان سرکش نیفتادی | که آساید کسی در سایهی سرو سرافرازت | |||||
من آن روز آستان بوسیدم و بار سفر بستم | که سر درخانهی جان کرد عشق خانه پردازت | |||||
ز وحشی فاش شد رازی که حسنت داشت پنهانی | بکش او را که اشک و آه او کردند غمازت |