وحشی بافقی (غزلیات)/کسی کز رشک من محروم از آن پیمان شکن گرید
کسی کز رشک من محروم از آن پیمان شکن گرید | اگر در بزم او بیند مرا، بر حال من گرید | |||||
به بزم عیش بی دردان به جانم ، کو غم آبادی | که سوزد یک طرف مجنون و یک سو کوهکن گرید | |||||
چه میپرسی حدیث درد پروردی که احوالش | کسی هرگز نفهمد بسکه هنگام سخن گرید | |||||
نشینم من هم از اندوه و، دور از کوی او گریم | غریب و دردمندی هر کجا دور از وطن گرید | |||||
برو ای پند گو بگذار وحشی را که این مسکین | دمی بنشیند و بر روزگار خویشتن گرید |