دیوان کامل وحشی بافقی/کس نزد هرگز در غمخانهٔ اهل وفا

۲۱

  کس نزد هرگز در غمخانهٔ اهل وفا گر بدو گویند بر در کیست گوید آشنا  
  چیست باز این زود رفتن یا چنین دیر آمدن بعد عمری کامدی بنشین زمانی پیش ما  
  چون نمیآید بساحل غرقهٔ دریای عشق میزند بیهوده از بهر چه چندین دست و پا  
  گفته‌ای هر جا که می‌بینم فلان را میکشم خوش نویدی داده‌ای اما نمی‌آری بجا  
  چهره خاک آلود وحشی میرسد چون گردباد[۱]  
  از کجا می‌آید این دیوانهٔ سر در هوا