وحشی بافقی (غزلیات)/که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید
که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید | کلاه کج نهد از ناز و بر سرگذر آید | |||||
رسید بار دگر بار حسن حکم چه باشد | دگر که از نظر افتد که باز در نظر آید | |||||
ز سوی مصر به کنعان عجب رهیست که باشد | هنوز قافله در مصر و قاصد و خبر آید | |||||
کمینه خاصیت عشق جذبهایست که کس را | ز هر دری که پرانند بیش ، بیشتر آید | |||||
سبو به دوش و صراحی به دست و محتسب از پی | نعوذبالله اگر پای من به سنگ بر آید | |||||
مگو که وحشیم آید ز پی اگر بروم من | چه مانعست نیاید چرا به چشم و سر آید |