وحشی بافقی (غزلیات)/کی بود کز تو جان فکاری نداشتم
کی بود کز تو جان فکاری نداشتم | درد دلی و نالهی زاری نداشتم | |||||
تا بود نقد جان ، به کف من نیامدی | آنروز آمدی که نثاری نداشتم | |||||
گفتم ز کار برد مرا خنده کردنت | خندید و گفت من به تو کاری ندشتم | |||||
شد مانع نشستنم از خاک راه خویش | خاکم به سر که قدر غباری نداشتم | |||||
پیوسته دست بر سرم از عشق بود کار | هرگز به دست دست نگاری نداشتم | |||||
در مجلسی میانه جمعی نبود یار | کانجا پی نظاره کناری نداشتم | |||||
وحشی مرا به هیچ گلستان گذر نبود | کز نوگلی فغان هزاری نداشتم |