وحشی بافقی (غزلیات)/گرم آمد و بر آتش شوقم نشاند و رفت
گرم آمد و بر آتش شوقم نشاند و رفت | آتش به جای آب ز چشمم فشاند و رفت | |||||
آمد چو باد و مضطربم کرد همچو برق | وز آتشم زبانه به گردون رساند و رفت | |||||
برخاستم که دست دعایی برآورم | دشنام داد و راه دگر کرد و راند و رفت | |||||
از پی دویدمش که عنان گیریی کنم | افراشت تازیانه و مرکب جهاند و رفت | |||||
وحشی نشد نصیبم ازو تازیانهای | چشمم به حسرت از پی او بازماند و رفت |