وحشی بافقی (غزلیات)/گر دیده به دریوزهی دیدار نیاید
گر دیده به دریوزهی دیدار نیاید | دل در نظر یار چنین خوار نیاید | |||||
ور دعوی جانبازی عشقی نکند دل | بر جان کسی اینهمه آزار نیاید | |||||
فرماندهی کشور جان کار بزرگیست | نو دولت حسنی، ز تو این کار نیاید | |||||
ندهد دل ما گوشهی هجر تو به سد وصل | عادت به قفس کرده به گلزار نیاید | |||||
با بوی بسازم که گل باغچه وصل | بیش از بغل و دامن اغیار نباید | |||||
ناپخته ثمر اینهمه غوغای خریدار | نو باوهی این باغ به بازار نیاید | |||||
بس ذوق که حاصل کند از زمزمهی عشق | از وحشی اگر یار مرا عار نیاید |