وحشی بافقی (غزلیات)/گو جان ستان از من که من تن در بلای او دهم
گو جان ستان از من که من تن در بلای او دهم | پیکر به خون اندر کشم جان خونبهای او دهم | |||||
بزم فراغ آراست دل کو بی محابا غمزهای | کش من ز راه چشم خود سر در سرای او دهم | |||||
جانی به حسرت میکنم بهرعیادت گو میا | کی بهر حفظ جان خود تشویش پای او دهم | |||||
ماخولیا گر نیست این جویم چرا خونخوارهای | کو قصد جان من کند من جان برای او دهم | |||||
چون عشق خواهم دشمنی این جان ایمن خفته را | تا باز سد ره هر شبی تغییر جای او دهم | |||||
وحشی شکایت تا به کی از روزگار عافیت | ایام رشک عشق کو تا من سزای او دهم |