وحشی بافقی (غزلیات)/یک بار نباشد که نیازردهام از تو
یک بار نباشد که نیازردهام از تو | در حیرتم از خود که چه خوش کردهام از تو | |||||
خواهم که حریفی چو تو خوبت بچشاند | ته ماندهی این رطل که من خوردهام از تو | |||||
این میوه که آلوده به زهرم لب و دندان | نوباوهی شاخیست که پروردهام از تو | |||||
سد پردهی خون گشت بر عقدهی غم خشک | دل مردهتر از غنچهی پژمردهام از تو | |||||
چون وحشی اگر عمر بود بر تو فشاندم | جانی که به نزدیک لب آوردهام از تو |