کلیات سعدی/بوستان/باب اول/در اخبار شاهان پیشینه هست
حکایت
در اخبار شاهان پیشینه هست | که چون تکله بر تخت زنگی[۱] نشست | |||||
بدورانش از کس نیازرد کس | سبق برد اگر خود، همین بود و بس | |||||
چنین گفت یکره بصاحبدلی | که عمرم بسر رفت بیحاصلی | |||||
بخواهم بکنج عبادت نشست | که دریابم این پنجروزی که هست | |||||
چو میبگذرد جاه و ملک و سریر | نبرد از جهان دولت الّا فقیر | |||||
چو بشنید دانای روشن نفس | بتندی برآشفت کای تُکله بس | |||||
طریقت بجز خدمت خلق نیست | بتسبیح و سجاده و دلق نیست | |||||
تو بر تخت سلطانی خویش باش | باخلاق پاکیزه درویش باش | |||||
بصدق و ارادت میان بستهدار | ز طامات و دعوی زبان بستهدار | |||||
قدم باید اندر طریقت نه دم | که اصلی ندارد دم بیقدم | |||||
بزرگان که نقد صفا داشتند | چنین خرقه زیر قبا داشتند |
- ↑ شاهی.