کلیات سعدی/بوستان/باب اول/نکوکار مردم نباشد بدش
نکوکار مردم نباشد بدش | نورزد کسی بد که نیک افتدش | |||||
شر انگیز هم بر سر شر شود[۱] | چو کژدم که با خانه کمتر شود[۱] | |||||
اگر نفع کس در نهاد تو نیست | چنین گوهر و سنگ خارا یکیست | |||||
غلط گفتم ای یار شایسته[۲] خوی | که نفعست در آهن و سنگ و روی | |||||
چنین آدمی مرده به ننگ را | که بروی فضیلت بود سنگ را | |||||
نه هر آدمیزاده از دد بهست | که دد ز آدمیزادهٔ بد بهست | |||||
بهست از دد انسان صاحبخرد | نه انسان که در مردم افتد چو دد | |||||
چو انسان نداند بجز خورد و خواب | کدامش فضیلت بود بر دواب؟ | |||||
سوار نگونبخت بی راهرو | پیاده برد زو برفتن گرو | |||||
کسی دانهٔ نیکمردی نکاشت | کزو خرمن کام دل برنداشت | |||||
نه هرگز شنیدیم در عمر خویش | که بد مرد را نیکی آمد بپیش |