کلیات سعدی/بوستان/باب اول/چو الپ ارسلان جان به جانبخش داد
چو الب ارسلان جان بجانبخش داد | پسر تاج شاهی بسر برنهاد | |||||
بتربت سپردندش از تاجگاه | نه جای نشستن بد آماجگاه | |||||
چنین گفت دیوانهٔ هوشیار | چو دیدش پسر روز دیگر سوار | |||||
زهی ملک و دوران سر در نشیب | پدر رفت و پای پسر در رکیب | |||||
چنینست گردیدن روزگار | سبکسیر و بدعهد و ناپایدار | |||||
چو دیرینه روزی سرآورد عهد | جواندولتی سر برآرد ز مهد | |||||
منه بر جهان دل که بیگانهایست | چو مطرب که هر روز در خانهایست | |||||
نه لایق بود عیش با دلبری | که هر بامدادش بود شوهری | |||||
نکوئی کن امسال چون ده تراست | که سال دگر دیگری دهخداست |