کلیات سعدی/بوستان/باب دوم/یکی در بیابان سگی تشنه یافت
حکایت
یکی در بیان سگی تشنه یافت | برون از رمق در حیاتش نیافت | |||||
کله دلو کرد آن پسندیده کیش | چو حبل اندر آن بست دستار خویش | |||||
بخدمت میان بست و بازو گشاد | سگ ناتوان را دمی آب داد | |||||
خبر داد پیغمبر از حال مرد | که داور گناهان ازو عفو کرد | |||||
الا گر جفا کاری[۱] اندیشه کن | وفا پیش گیر و کرم پیشه کن | |||||
یکی با سگی نیکوئی گم نکرد | کجا گم شود خیر با نیکمرد؟ | |||||
کرم کن چنان[۲] کت برآید ز دست | جهانبان در خیر بر کس نبست[۳] | |||||
بقنطار زر بخش کردن ز گنج | نباشد چو قیراطی از دسترنج | |||||
برد هر کسی بار در خورد زور | گرانست پای ملخ پیش مور |
***