کلیات سعدی/بوستان/باب ششم/خدا را ندانست و طاعت نکرد

بوستان از سعدی
تصحیح محمدعلی فروغی

خدا را ندانست و طاعت نکرد
  خدا را ندانست و طاعت نکرد که بر بخت و روزی قناعت نکرد  
  قناعت توانگر کند مرد را خبر کن[۱] حریص جهانگرد را  
  سکونی بدست آور ای بی ثبات که بر سنگ گردان نروید نبات  
  مپرور تن ار مرد رای و هشی که او را چو می‌پروری میکشی  
  خردمند مردم هنر پرورند که تن پروران از هنر لاغرند  
  کسی سیرت آدمی گوش کرد که اول سگ نفس خاموش کرد  
  خور و خواب تنها طریق ددست برین بودن آیین نابخردست  
  خنک نیکبختی که در گوشهٔ بدست آرد از معرفت توشهٔ  
  بر آنان که شد سر حق آشکار نکردند باطل برو اختیار  
  ولیکن چو ظلمت نداند ز نور چه دیدار دیوش چه رخسار حور  
  تو خود را از آن در چه انداختی که چَه را ز ره باز نشناختی  
  بر اوج فلک چون پرد جره باز که در شهپرش بستهٔ سنگ آز؟  
  گرش دامن از چنگ شهوت رها کنی، رفت تا سدرةالمنتهی  
  بکم کردن از عادت خویش خورد توان خویشتن را ملک خوی کرد  
  کجا سیر[۲] وحشی رسد در ملک نشاید پرید از ثری بر فلک[۳]  
  نخست آدمی سیرتی پیشه کن پس آنگه ملک خویی اندیشه کن  
  تو بر کرهٔ توسنی بر کمر نگر تا نپیچد ز حکم تو سر  
  که گر پالهنگ از کفت در گسیخت تن خویشتن کشت و خون تو ریخت  
  باندازه خور زاد اگر مردمی چنین پر شکم، آدمی یا خمی؟  
  درون جای قوتست و ذکر و نفس تو پنداری از بهر نانست و بس  
  کجا ذکر گنجد در انبان آز بسختی نفس میکند پا دراز  
  ندارند تن پروران آگهی که پر معده باشد ز حکمت تهی  
  دو چشم و شکم پر نگردد بهیچ تهی بهتر این روده پیچ پیچ  
  چو دوزخ که سیرش کنند از وقید دگر بانگ دارد که هل من مزید  
  همی میردت عیسی از لاغری تو در بند آنی که خر پروی  
  بدین ای فرومایه دنیا مخر تو خر را[۴] بانجیل عیسی مخر  
  مگر می‌نبینی که دد را و دام[۵] نینداخت جز حرص خوردن بدام  
  پلنگی که گردن کشد بر وحوش بدام افتد از بهر خوردن چو موش  
  چو موش آنکه نان و پنیرش خوری بدامش درافتی و تیرش خوری  


  1. نه.
  2. نسخه چاپی: شیر.
  3. این بیت در بعضی از نسخه‌ها نیست.
  4. چو خر را. جوِ خر.
  5. مدام.