کلیات سعدی/بوستان/باب نهم/بیا ای که عمرت به هفتاد رفت
بیا ایکه عمرت بهفتاد رفت | مگر خفته بودی که بر باد رفت | |||||
همه برگ بودن همی ساختی | بتدبیر رفتن نپرداختی | |||||
قیامت که بازار مینو نهند | منازل باعمال نیکو دهند | |||||
بضاعت بچندانکه آری بری | و گر مفلسی شرمساری بری | |||||
که بازار چندانکه آکندهتر | تهیدست را دل پراکندهتر | |||||
ز پنجه درم پنج اگر کم شود | دلت ریش سرپنجهٔ غم شود | |||||
چو پنجاه سالت برون شد ز دست | غنیمت شمر پنجروزی که هست | |||||
اگر مرده مسکین زبان داشتی | بفریاد و زاری فغان داشتی | |||||
که ای زنده چون هست امکان گفت | لب از ذکر چون مرده بر هم مخفت | |||||
چو ما را بغفلت بشد روزگار | تو باری دمی چند فرصت شمار |