کلیات سعدی/بوستان/باب نهم/یکی غله مرداد مه توده کرد
حکایت
یکی غله مرداد مه توده کرد | ز تیمار دی خاطر آسوده کرد | |||||
شبی مست شد آتشی برفروخت | نگون بخت کالیوه خرمن بسوخت | |||||
دگر روز در خوشه چینی[۱] نشست | که یکجو ز خرمن نماندش بدست | |||||
چو سرگشته دیدند درویش را | یکی گفت پروردهٔ خویش را | |||||
نخواهی که باشی چنین تیره روز | بدیوانگی خرمن خود مسوز | |||||
گر از دست شد عمرت اندر بدی | تو آنی که در خرمن آتش زدی | |||||
فضیحت بود خوشه اندوختن | پس از خرمن خویشتن سوختن | |||||
مکن جان من تخم دین ورز و داد | مده خرمن نیکنامی بباد | |||||
چو برگشته بختی در افتد ببند | ازو نیکبختان بگیرند پند | |||||
تو پیش از عقوبت در عفو کوب | که سودی ندارد فغان زیر چوب | |||||
برآر از گریبان غفلت سرت | که فردا نماند خجل در برت |
- ↑ چیدن.