کلیات سعدی/بوستان/باب هفتم/شبی دعوتی بود در کوی من

حکایت

  شبی دعوتی بود در کوی من ز هر جنس مردم درو انجمن  
  چو آواز مطرب[۱] درآمد ز کوی بگردون شد از عاشقان[۲] های و هوی  
  پریچهرهٔ[۳] بود محبوب من بدو گفتم ای لعبت خوب من  
  چرا با رفیقان[۴] نیایی بجمع که روشن کنی بزم ما را[۵] چو شمع  
  شنیدم سهی قامت سیمتن که میرفت و میگفت با خویشتن  
  محاسن چو مردان ندارم[۶] بدست نه مردی بود پیش مردان[۷] نشست  
  سیه نامه تر زان مخنث مخواه که پیش از خطش روی گردد سیاه  
  از آن بی حمیت بباید گریخت که نامردیش آب مردان بریخت  
  پسر کو میان قلندر نشست پدر گو ز خیرش فروشوی دست  
  دریغش مخور بر هلاک و تلف که پیش از پدر مرده به ناخلف  

***


  1. بربط.
  2. عارفان. ز یاران برآمد همی.
  3. پری پیکری.
  4. جوانان.
  5. مجلس ما.
  6. نداری.
  7. مردم.