کلیات سعدی/مواعظ/آن به که چون منی نرسد در وصال دوست
< کلیات سعدی | مواعظ
۹ – خ
آن به که چون منی نرسد در وصال دوست | تا ضعف خویش حمل کند بر کمال دوست | |||||
رشک آیدم ز مردمک دیده بارها | کاین شوخ دیده چند ببیند جمال دوست | |||||
پروانه کیست تا متعلق شود بشمع | باری بسوزدش سبحات جلال دوست | |||||
ای دوست روزهای تنعم بروزه باش | باشد که درفتد شب قدر وصال دوست | |||||
دور از هوای نفس، که ممکن نمیشود | در تنگنای صحبت دشمن مجال دوست | |||||
گر دوست جان و سر طلبد ایستادهایم | یاران بدین قدر بکنند احتمال دوست | |||||
خرّم تنی که جان بدهد در وفای یار | اقبال در سری که شود پایمال دوست | |||||
ما را شکایتی ز تو گر هست هم بتست | در پیش دشمنان نتوان گفت حال دوست | |||||
بسیار سعدی از همه عالم بدوخت چشم | تا مینمایدش همه عالم خیال[۱] دوست |
- ↑ در بیشتر نسخهها: جمال.