کلیات سعدی/مواعظ/تو پس پرده و ما خون جگر می‌ریزیم

۴۴ – ب

  تو پس پرده و ما خون جگر میریزیم وه که[۱] گر پرده برافتد که چه شور انگیزیم  
  دیگران را غم جان دارد و[۲] ما جامه‌دران که[۳] بفرمائی تا از سر جان برخیزیم  
  مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما بتمنای تو در حسرت رستاخیزیم  
  دل دیوانه سپر کرده و جان بر کف دست ظاهر آنست که از تیر بلا نگریزیم[۴]  
  باغ فردوس میارای که ما رندان را سر آن نیست که در دامن حور آویزیم  
  ور بزندان عقوبت بری از دیدهٔ شوق[۵] ای بسا آب که بر آتش دوزخ ریزیم  
  رنگ زیبائی و زشتی بحقیقت در غیب چون تو آمیختهٔ با تو چه رنگ آمیزیم؟  
  سعدیا قوت بازوی عمل هست ولیک تا بجائی نه که با حکم ازل بستیزیم[۶]  


  1. آه اگر.
  2. دیگری را غم جان باشد و.
  3. گر.
  4. بگریزیم.
  5. ور برانی بامید تو، نه از هول عذاب.
  6. در بعضی از نسخ مقطع چنین است:
      سعدیا دعوی بیصدق بجائی نرسد کند رفتار و بگفتار چنین برتیزیم