کلیات سعدی/مواعظ/خلاف راستی باشد خلاف رای درویشان

۴۷ – ب

  خلاف راستی باشد، خلاف رای درویشان بنه گر همتی داری سری در پای درویشان[۱]  
  گرت آئینهٔ باید که نور حق درو بینی نبینی در همه عالم مگر سیمای درویشان  
  قبا بر قد سلطانان چنان زیبا نمی‌آید که این خلقان گردآلوده را بالای[۲] درویشان  
  بمأوی سر فرود آرند درویشان معاذلله وگر خود جنت‌المأوی بود مأوای درویشان  
  وگر خواهند درویشان ملک را صنع آن باشد که ملک پادشاهان را کند یغمای[۳] درویشان  
  گر از یک نیمه زور[۴] آرد سپاه مشرق و مغرب ز دیگر نیمه بس باشد تن تنهای درویشان  
  کسی آزار درویشان تواند جست لا والله که گر خود زهر پیش آرد بود حلوای درویشان  
  تو زر داری و زن داری و سیم و سود و سرمایه کجا با این همه شغلت بود پروای درویشان  
  که حق بینند و حق گویند و حق جویند و حق باشد هر آن معنی که آید در دل دانای درویشان  
  دو عالم چیست تا در چشم اینان قیمتی دارد دوئی هرگز نباشد در دل یکتای درویشان[۵]  
  سرای و سیم و زر در باز و عقل و جان و دل سعدی حریف اینست اگر داری سر سودای درویشان  


  1. در یک نسخهٔ قدیم که چندان اعتباری ندارد مطلع چنین است:
      شدم مجنون و سرگردان من از سودای درویشان ندانم تا کجا باشد مقام و جای درویشان  

    و درین نسخه بیت چهارم این:

      اگر سلطان آفاقی و گر مغنی (؟) و مشتاقی بنه گر همتی داری سر در پای درویشان  
  2. گرد آلوده بر بالای، که آن تن جامهٔ دولت که بر بالای.
  3. ممکن است «نعما» خوانده شود.
  4. روی.
  5. در یک نسخه است:
      در آن ساعت که درویشان شراب وصل می‌نوشند در آید خضر پیغمبر که من سقای درویشان