کلیات سعدی/مواعظ/رفتی و صدهزار دلت دست در رکیب

ط

در وداع شاه جهان سعدبن ابی‌بکر[۱]

  رفتی و صد هزار دلت دست در رکیب ای جان اهل دل که تواند ز جان[۲] شکیب؟  
  گوئی که احتمال کند مدتی[۳] فراق آنرا که یکنفس نبود طاقت عتیب  
  تا همچو آفتاب برآئی دگر ز شرق[۴] ما جمله دیده بر ره و انگشت بر حسیب  
  از دست قاصدی که کتابی بمن[۵] رسد در پای قاصد افتم و بر سر نهم کتیب  
  چون دیگران ز دل نروی گر روی ز چشم کاندر میان جانی و از دیده در حجیب  
  امید روز وصل دل خلق میدهد ورنه فراق خون بچکانیدی از نهیب  
  در بوستانسرای تو بعد از تو کی شود[۶] خندان انار و، تازه به و، سرخ روی سیب؟  
  این عید متفق نشود خلق را نشاط عید آنکه بر رسیدنت آذین[۷] کنند و زیب  
  این طلعت خجسته که با تست غم مدار کاقبال یاورت بود اندر فراز و شیب  
  همراه تست خاطر سعدی بحکم آنک خلق خوشت چو گفتهٔ سعدیست دلفریب  
  تأیید و نصرت و ظفرت باد همعنان هر بامداد و شب که نهی پای در رکیب  


  1. این عنوان در یک نسخه است که بعبارت نقل شد.
  2. ز تو.
  3. مدت، شدت.
  4. ز شوق.
  5. کتابت بما.
  6. بود.
  7. چندانکه بر رسیدنش آئین، از بسکه بر رسیدنت آئین.