کلیات سعدی/مواعظ/ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه‌ایم

۴۱ – ط

  ساقیا می ده که ما دردی‌کش میخانه‌ایم با خرابات آشنائیم از خرد بیگانه‌ایم  
  خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمع‌وار هر کجا در مجلسی شمعیست ما پروانه‌ایم  
  اهل دانش را درین گفتار با ما کار نیست[۱] عاقلان را کی زیان دارد که ما دیوانه‌ایم  
  گرچه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهر است[۲] ما بقلاشی و رندی در جهان افسانه‌ایم  
  اندرین راه ار بدانی هر دو بر یک جاده‌ایم واندرین کوی ار ببینی هر دو از یکخانه‌ایم  
  خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگیست گو مباش اینها که ما رندان نافرزانه‌ایم  
  عیب تست ار چشم گوهربین نداری ورنه ما هر یک اندر بحر معنی گوهر یکدانه‌ایم  
  از بیابان عدم دی آمده فردا شده کمتر از عیشی یک امشب کاندرین کاشانه‌ایم  
  سعدیا گر بادهٔ صافیت باید باز گو ساقیا! می ده که ما دردی‌کش میخانه‌ایم  


  1. بدین گفتار نیکو کار نیست.
  2. گر چه ایشان بر صلاح و عافیت مستظهرند.