کلیات سعدی/مواعظ/شکر و فضل خدای عزوجل
< کلیات سعدی | مواعظ
در مدح امیر سیفالدین (محمد)
شکر و فضل خدای عزّوجل | که امیر بزرگوار اجل | |||||
شرف خاندان و دولت و ملک | خانه تحویل کرد و جامه[۱] بدل | |||||
دیوش از راه معرفت میبرد | ملکش بانگ زد که لاتفعل | |||||
نیکبختان براحت ماضی | نفروشند عیش مستقبل | |||||
حاصل لهو و لعب[۲] دنیا چیست؟ | نام زشت و خمار و جنگ و جدل | |||||
جای دیگر نعیم بار خدای | چشمهٔ سلسبیل و جوی عسل[۳] | |||||
حیف بر خویشتن کند نادان | زخم بر خویشتن زند منبل | |||||
نه تو بازآمدی که بازآورد | حسن توفیقت از خطا و زلل | |||||
غرقه را تا یکی نگیرد دست | نتواند برآمدن ز وحل | |||||
تا نگوئی اناالذی یسعی | ای برادر هوالذّی یقبل | |||||
بندگان سرکشند و بازآرد | دست اقبال سیف دین و دول | |||||
همه شمعند پیش این خورشید | همه پروانه گرد[۴] این مشعل | |||||
لاجرم چون ستاره راست بود | نتواند که کژ رود جدول | |||||
فکر من چیست پیش همت او[۵]؟ | نخل کوته بود بپای جبل | |||||
زحل و مشتری چنان نگرند | پایهٔ قدرت ای بزرگ محل | |||||
که یکی از زمین نگاه کند | بتأمل بمشتری و زحل | |||||
سعدیا قصه ختم کن بدعا | اِن خیرالکلام قَلّ و دل | |||||
دوستانت چو بوستان بادند | دشمنانت چو بیخ مستأصل | |||||
همه کامی و دولتی داری | چه دعا گویم ای امیر اجل؟ | |||||
دشمنت خود مباد و گر باشد | دیده بردوخته بتیر اجل |