کلیات سعدی/مواعظ/وقت آنست که ضعف آید و نیرو برود

۲۵ – ب

  وقت آنست که ضعف آید و نیرو برود قدرت از منطق شیرین سخنگو برود  
  ناگهی[۱] باد خزان آید و این رونق و آب که تو می‌بینی ازین گلبن خوشبو برود  
  پایم از قوت رفتار فرو خواهد ماند[۲] خنک آنکس که حذر گیرد و نیکو برود  
  تا بروزی که بجوی شده بازآید آب یعلم‌الله که اگر گریه کنم جو برود  
  من و فردوس بدین نقد بضاعت که مراست؟ اهرمن را که گذارد که بمینو برود؟  
  سعیم اینست که در آتش اندیشه چو عود خویشتن سوخته‌ام تا بجهان بو برود[۳]  
  همه سرمایهٔ سعدی سخن شیرین بود وین ازو ماند ندانم که چه با او برود  


  1. ناگهان.
  2. رفت.
  3. در بعضی نسخه‌ها این بیت بعد از شعر آخر غزل و چنین است:
      بچه کار آیدم این شعر و بلاغت که چو عود عمرها سوخته‌ام تا بجهان بود برود