کلیله و دمنه/مقدمه عبداله ابن المقفع
مفتتح کتاب بر ترتیب ابن المقفع
بسم الله الرحمن الرحیم
چنین گوید ابوالحسن عبدالله ابن المقفع، رحمه الله، پس از حمد باری عز اسمه، و درود بر سید المرسلین، علیه الصلاة و السلام، که ایزد تبارک و تعالی به کمال قدرت و حکمت عالم را بیافرید، و آدمیان را به فضل و منت خویش به مزیت عقل و رجحان خرد از دیگر جانوران ممیز گردانید، زیرا که عقل بر اطلاق کلید خیرات و پایبند سعادات است، و مصالح معاش و معاد و دوستکامی دنیا و رستگاری آخرت بدو بازبسته است. و آن دو نوع است: غریزی که ایزد جل جلاله ارزانی دارد، و مکتسب که از روی تجارب حاصل آید. و غریزی در مردم به منزلت آتش است در چوب، و چنان که ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نباشد اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشد، و حکما گفتهاند که التجارب لقاح العقول. و هر که از فیض آسمانی و عقل غریزی بهرهمند شد و بر کسب هنر مواظبت نمود و در تجارب متقدمان تأمل عاقلانه واجب دید آرزوهای دنیا بیاید و در آخرت نیک بخت خیزد، والله الهادی الی ما هو الاوضح سبیلا و الارشد دلیلا.
و بباید دانست که ایزد تعالی هر کار را سببی نهاده است و هر سبب را علتی و هر علت را موضعی و مدتی، که حکم بدان متعلق باشد، و ایام عمر و روزگار دولت یکی از مقبلان بدان آراسته گردد. و سبب و علت ترجمه این کتاب و نقل آن از هندوستان به پارس آن بود که باری عز اسمه آن پادشاه عادل بختیار و شهریار عالم کامگار انوشروان کسری بن قباد را، خفف الله عنه، از شعاع عقل و نور عدل حظی وافر ارزانی داشت، و در معرفت کارها و شناخت مناظم آن رای صائب و فکرت ثاقب روزی کرد، و افعال و اخلاق او را به تأیید آسمانی بیاراست. تا نهمت به تحصیل علم و تتبع اصول و فروع آن مصروف گردانید، و در انواع آن به منزلتی رسید که هیچ پادشاه پس از وی آن مقام را در نتوانست یافت، و آن درجت شریف و رتبت عالی را سزاوار مرشح نتوانست گشت. و نخوت پادشاهی و همت جهانگیری بدان مقرون شد تا اغلب ممالک دنیا در ضبط خویش آورد، و جباران روزگار را در ربقه طاعت و خدمت کشید، و آن چه مطلوب جهانیان است از عز دنیا بیافت.
و در اثنای آن به سمع او رسانیدند که در خزاین ملوک هند کتابی است که از زبان مرغان و بهایم و وحوش و طیور و حشرات جمع کردهاند، و پادشاهان را در سیاست رعیت و بسط عدل و رأفت، و قمع خصمان و قهر دشمنان، بدان حاجت باشد، و آن را عمده هر نیکی و سرمایه هر علم و راهبر هر منفعت و مفتاح هر حکمت میشناسند، و چنانکه ملوک را از آن فواید تواند بود اوساط مردمان را هم منافع حاصل تواند شد، و آن را کتاب کلیله و دمنه خوانند.
آن خسرو عادل، همت بر آن مقصور گردانید که آن را ببیند و فرمود که مردی هنرمند باید طلبید که زبان پارسی و هندوی بداند، و اجتهاد او در علم شایع باشد، تا بدین مهم نامزد شود. مدت دراز بطلبیدند، آخر برزویه نام جوانی نشان یافتند که این معانی در وی جمع بود، و به صناعت طب شهرتی داشت. او را پیش خواند و فرمود که: پس از تأمل و استخارت و تدبر و مشاورت ترا به مهمی بزرگ اختیار کردهایم، چه حال خرد و کیاست تو معلوم است، و حرص تو بر طلب علم و کسب هنر مقرر. و میگویند که به هندوستان چنین کتابی است، و میخواهیم که بدین دیار نقل افتد، و دیگر کتب هندوان بدان مضموم گردد. ساخته باید شد تا بدین کار بر وی و به دقایق استخراج آن مشغول شوی. و مالی خطیر در صحبت تو حمل فرموده میآید تا هر نفقه و موونت که بدان حاجت افتد تکفل کنی، و اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد باز نمایی تا دیگر فرستاده آید، که تمامی خزاین ما در آن مبذول خواهد بود.
و آن گاه مثال داد تا روزی مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین کردند، و او بر آن اختیار روان شد، و در صحبت او پنجاه صره که هر یک ده هزار دینار بود حمل فرمود. و به مشایعت او با جملگی لشکر و بزرگان ملک برفت.
و برزویه با نشاط تمام روی بدین مهم آورد، و چون به مقصد پیوست گرد درگاه پادشاه و مجلسهای علما و اشراف و محافل سوقه و اوساط میگشت و از حال نزدیکان رای و مشاهیر شهر و فلاسفه میپرسید، و به هر موضع اختلافی میساخت. و به رفق و مدارا بر همه جوانب زندگانی میکرد، و فرا مینمود که برای طلب علم هجرتی نموده است. و بر سبیل شاگردی به هر جای میرفت، و اگر چه از هر علم بهره داشت نادانوار در آن خوضی میپیوست، و از هر جنس فرصت میجست، و دوستان و رفیقان میگرفت، و هر یک را به انواع آزمایش امتحان میکرد. اختیار او بر یکی از ایشان افتاد که به هنر و خرد مستثنی بود، و دوستی و برادری را با او به غایت لطف و نهایت یگانگی رسانید تا به مدت اندازه رای و رویت و دوستی و شفقت او خود را معلوم گردانید، و به حقیقت بشناخت که اگر کلید این راز به دست وی دهد و قفل این سر پیش وی بگشاید در آن جانب کرم و مروت و حق صحبت و ممالحت را به رعایت رساند.
چون یک چندی برین گذشت و قواعد مصدقت میان ایشان هرچه مستحکمتر شد و اهلیت او این امانت و محرمیت او این سر را محقق گشت در اکرام او بیفزود و مبرتهای فراوان واجب دید. پس یک روز گفت: ای بذاذر، من غرض خویش تا این غایت بر تو پوشیده داشتم، و عاقل را اشارتی کفایت باشد.
هندو جواب داد که: همچنین است، و تو اگر چه مراد خویش مستور میداشتی من آثار آن میدیدم، لکن هوای تو به اظهار آن رخصت نداد. و اکنون که تو این مباثت پیوستی اگر باز گویم از عیب دور باشد. و چون آفتاب روشن است که تو آمدهای تا نفایس ذخایر از ولایت ما ببری، و پادشاه شهر خویش را به گنجهای حکمت مستظهر گردانی، و بنای آن بر مکر و خدیعت نهادهای. اما من در صبر و مواظبت تو خیره مانده بودم. و انتظار میکردم تا مگر در اثنای سخن از تو کلمهای زاطد که به اظهار مقصود ماند، البته اتفاق نیفتاد. و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات تو صافیتر گشت. چه هیچ آفریده را چندین حزم و خرد و تمالک و تماسک نتواند بود خاصه که در غربت، و در میان قومی که نه ایشان او را شناسند و نه او بر عادات و اخلاق ایشان وقوف دارد.
و عقل بهشت خصلت بتوان شناخت: اول رفق و حلم، و دوم خویشتنشناسی، سوم طاعت پادشاهان و طلب رضا و تحری فراغ ایشان، و چهارم شناختن موضع راز و وقوف بر محرمیت دوستان، و پنجم مبالغت در کتمان اسرار خویش و از آن دیگران، و ششم بر درگاه ملوک چاپلوسی و چربزبانی کردن و اصحاب را به سخن نیکو به دست آوردن، و هفتم بر زبان خویش قادر بودن و سخن به قدر حاجت گفتن، و هشتم در محافل خاموشی را شعار ساختن و از اعلام چیزی که نپرسند و از اظهار آن چه به ندامت کشد احتراز لازم شمردن. و هرکه بدین خصال متحلی گشت شاید که بر حاجت خویش پیروز گردد، و در اتمام آن چه به دوستان برگیرد اهتزاز نمایند.
و این معانی در تو جمع است، و مقرر شد که دوستی تو با من از برای این غرض بوده است، لکن هر که به چنین فضایل متحلی باشد اگر در همه ابواب رضای او جسته آید و در آن چه به فراغ او پیوندد مبادرت نموده شود از طریق خرد دور نیفتد، هر چند این التماس هراس بر من مستولی گردانید، که بزرگ سخنی و عظیم خطری است. چون برزویه بدید که هندو بر مکر او واقف گشت این سخن بر وی رد نکرد، و جواب نرم و لطیف داد. گفت: من برای اظهار این سر فصول مشبع اندیشیده بودم، و آن را اصول و فروع و اطراف و زوایا نهاده و میمنه و میسره و قلب و جناح آن را به حقوق صحبت و ممالحت و سوابق اتحاد و مخالصت بیاراسته، و مقدمات عهود و سوالف مواثیق را طلیعه آن کرده و حرمت هجرت و وسیلت غربت را مایه و ساقه گردانیده، و بسیجیده آن شده که بر این تعبیه در صحرای مباسطت آیم و حجاب مخافت از پیکر مراد بردارم، و به یمن ناصیت و برکت معونت تو مظفر و منصور گردم. لکن تو به یک اشارت بر کلیات و حزویات من واقف گشتی، و از اشباع و اطناب مستغنی گردانید و به قضای حاجت و اجابت التماس زبان داد. از کرم و مروت تو همین سزید و امید من در صحبت و دوستی تو همین بود. و خردمند اگر به قلعتی ثقت افزاید که بن لاد آن هر چه موکدتر باشد و اساس آن هر چه مستحکمتر، یا به کوهی که از گردانیدن باد و ربودن آب در آن ایمن توان زیست، البته به عیبی منسوب نگردد.
هندو گفت: هیچ چیز به نزدیک اهل خرد در منزلت دوستی نتواند بود. و هر کجا عقیدتها به مودت آراسته گشت اگر در جان و مال با یکدیگر مواسا رود در آن انواع تکلف و تنوق تقدیم افتد هنوز از وجوب قاصر باشد. اما مفتاح همه اغراض کتمان اسرار است و هر راز که ثالی در آن مرحم نشود هر آینه از شیاعت مصون ماند، و باز آن که به گوش سومی رسید بیشبهت در افواه افتد، و بیش انکار صورت نبندد. و مثال آن چون ابر بهاری است که در میان آسمان بپراکند و به هر طرف قطعهای بماند، اگر کسی از آن اعلام دهد به ضرورت او را تصدیق واجب باید داشت، چه انکار آن در وهم و خرد نگنجد. و مرا از دوستی تو چندان مسرت و ابتهاج حاصل است که هیچ چیز در موازنه آن نیاید، اما اگر کسی را بر این اطلاع افتد برادری ما چنان باطل گردد که تلافی آن به مال و متاع در امکان نیاید که ملک ما درشتخوی و خرد انگارش است، بر گناه اندک عقوبت بسیار فرماید، چون گناه بزرگ باشد پوشیده نماند که چه رود.
برزویه گفت: قویتر رکنی بنای مودت را کتمان اسرار است، و من در اطن کار محرم دیگر ندارم و اعتماد بر کرم و عهد و حصافت تو مقصور داشتهام. و میتوانم دانست که خطری بزرگ است، اما به مروت و حریت آن لایقتر که مرا بدین آرزو برسانی، و اگر از آن جهت رنجی تحمل باید کرد سهل شمری، و آن را از موونات مروت و مکرمت شناسی.
و ترا مقرر است که فاش گردانیدن این حدیث از جهت من ناممکن است، لکن تو از پیوستگان و یاران خویش میاندیشی، که اگر وقوف یابند ترا در خشم ملک افکنند. و غالب ظن آنست که خبری بیرون نگنجد و شغلی نزاید.
هندو اهتزاز نمود و کتابها بدو داد. و برزویه روزگار دراز با هراس تمام در نبشتن آن مشغول گردانید، و مال بسیار در آن وجه نقفه کرد. و از این کتاب و دیگر کتب هندوان نسخت گرفت، و معتمدی به نزدیک نوشروان فرستاد، و از صورت حال بیاگاهانید.
نوشروان شادمان گشت و خواست که زودتر به حضرت او رسد تا حوادث ایام آن شادی را منغص نگرداند، و بر فور بدو نامه فرمود و مثال داد که: در آن مسارعت باید نمود، و قویدل و فسیح امل روی باز نهاد، و آن کتب را عزیز داشت که خاطر به وصول آن نگران است، و تدبیر بیرون آوردن آن بر قضیت عقل بباید کرد، که خدای عزوجل بندگان عاقل را دوست دارد، و عقل به تجارب و صبر و حزم جمال گیرد. و نامه را مهر کردند و به قاصد سپرد، و تأکیدی رفت که از راههای شارع تحرز واجب بیند تا آن نامه بدست دشمنی نیفتد.
چندان که نامه به برزویه رسید بر سبیل تعجیل بازگشت و به حضرت پیوست. کسری را خبر کردند، در حال او را پیش خواند. برزویه شرط خدمت و زمینبوس به جای آورد و پرسش و تقرب تمام یافت. و کسری را به مشاهدت اثر رنج که در بشره برزویه بود رقتی هر چه تمامتر آورد و گفت: قویدل باش ای بنده نیک و بدان که خدمت تو محل مرضی یافتست و ثمرت و محمدت آن متوجه شده، باز باید گشت و یک هفته آسایش داد، و آن گاه به درگاه حاضر آمد تا آن چه واجب باشد مثال دهیم.
چون روز هفتم بود بفرمود تا علما و اشراف حضرت را حاضر آوردند و برزویه را بخواند و اشارت کرد که مضمون این کتاب را بر اسماع حاضران باید گذرانید. چون بخواند همگنان خیره ماندند و بر برزویه ثناها گفت، و ایزد را عز اسمه بر تیسیر این غرض شکرها گزارد. و کسری بفرمود تا درهای خزاین بگشادند و برزویه را مثال داد موکد به سوگند که بیاحتراز در باید رفت، و چندان که مراد باشد از نقود و جواهر برداشت.
برزویه زمین بوسه کرد و گفت: حُسن رای و صدق عنایت پادشاه مرا از مال مستغنی گردانیده است، و کدام مال در این محل تواند بود که از کمال بندهنوازی شاهنشاه گیتی مرا حاصل است؟ اما چون سوگند در میان است از جامهخانه خاص، برای تشریف و مباهات، یک تخت جامه از طراز خوزستان که بابت کسوت ملوک باشد برگیرم. و آن گاه بر زبان راند که: اگر من در این خدمت مشقتی تحمل کردم و در بیم و هراس روزگار گذاشت، به امید طلب رضا و فراغ ملک بر من سهل و آسان میگذشت، و به دست بندگان سعی و جهدی به اخلاص باشد. و الا نفاذ کار و ادراک مراد جز به سعادت ذات و مساعدت بخت ملک نتواد بود. و کدام خدمت در موازنه آن کرامات آید که در غیبت اهل بیت بنده را ارزانی فرموده است؟ و یک حاجت باقی است که در جنب عواطف ملکانه خطری ندارد، واگر به قضا مقرون گردد عز دنیا و آخرت به هم پیوندد، و ثواب و ثنا ایام میمون ملک را مدخر شود.
نوشروان گفت: اگر در ملک مثلا مشارکت توقع کنی مبذول است، حاجت بیمحابا بباید خواست. برزویه گفت: اگر بیند رای ملک بزرجمهر را مثال دهد تا بابی مفرد در این کتاب به نام من بنده مشتمل بر صفت حال من بپردازد، و در آن کیفیت صناعت و نسب و مذهب من مشبع مقرر گرداند، و آن گاه آن را بفرمان ملک موضعی تعیین افتد، تا آن شرف من بنده را بر روی روزگار باقی مخلد شود، و صیت نیک بندگی من ملک را جاوید و موبد گردد.
کسری و حاضران شگفتی عظیم نمودند و به همت بلند و عقل کامل برزویه واثق گشتند، و اتفاق کردند که او را اهلیت آن منزلت هست. بزرجمهر را حاضر آوردند، و او را مثال داد که: صدق مناصحت و فرط اخلاص برزویه دانستهای، و خطر بزرگ که به فرمان ما ارتکاب کرد شناخته، و میخواستیم که ثمرات آن دنیاوی هرچه مهناتر بیابد وا ز خزاین ما نصیبی گیرد، البته بدان التفات ننمود، و التماس او برین مقصور است که در این کتاب بنام او بابی مفرد وضع کرده آید. چنانکه تمامی احوال او از روز ولادت تا این ساعت که عز مشافهه ما یافته است دران بیاید. و ما بدین اجابت فرمودیم و مثال می دهیم که آن را در اصل کتاب مرتب کرده شود، و چون پرداخته گشت اعلام باید داد تا مجمعی سازند و آن را برملا بخوانند، و اجتهاد تو در کارها ورای آنچه در امکان اهل روزگار آید علما و اشراف مملکت را نیز معلوم گردد.
چون کسری این مثال را بر این اشباع بداد برزویه سجده شکر گزارد و دعاهای خوب گفت. و بزرجمهر آن باب بر آن ترتیب که مثال یافته بود بپرداخت، و آن را به انواع تکلف بیاراست، و ملک را خبر کرد. و آن روز بار عام بود، و بزرجمهر به حضور برزویه و تمامی اهل مملکت این باب را بخواند، و ملک و جملگی آن را پسندیده داشتند، و در تحسین سخن بزرجمهر مبالغت نمودند، و ملک او را صلت گران فرمود از نقود و جواهر و کسوتهای خاص، و بزرجمهر جز جامه هیچ چیز قبول نکرد.
و برزویه دست و پای نوشروان ببوسید و گفت: ایزد تعالی همیشه ملک را دوستکام داراد، و عز دنیا به آخرت مقرون و موصول گرداناد، اثر اصطناع پادشاه بدین کرامت هر چه شایعتر شد، و من بنده بدان سرور و سرخروی گشتم، و خوانندگان این کتاب را از آن فواید باشد که سبب نقل آن بشناسد، و بدانند که طاعت ملوک و خدمت پادشاهان فاضلترین اعمال است، و شریف آن کس تواند بود که خسروان روزگار او را مشرف گردانند، و در دولت و نوبت خویش پیدا آرند.
و کتاب کلیله و دمنه پانزده باب است، از آن اصل کتاب که هندوان کردهاند ده باب است.