گرشاسپ‌نامه/به کشتی نشستن

گرشاسپ‌نامه از اسدی توسی
(به کشتی نشستن)
  چو سه روز بگذشت و شد راست باد به کشتی نشستند و رفتند شاد  
  به دریا و خشکی ز کشتی کشان هر آن کس که داد از شگفتی نشان  
  برفتند سیصد هزاران فزون بدیدند از جانور گونه گون  
  چه برسان پرّنده و چارپای چه هم گونه دیو مردم نمای  
  یکی را سه رو ، پای و چنگل هزار یکی بهره را سر دو و چشم چار  
  یکی را دُم ماهی و چنگ شیر دهان از بَرِ سینه و چشم زیر  
  یکی را تن اسپ و خرطوم پیل رخش لعل و اندام همرنگ نیل  
  یکی را سر گاو و یشک نهنگ یکی را تن مردم و شاخ رنگ  
  همه زین نشان گونه گون جانور نمودند در آب با یکدگر  
  چنین تا کُهی کآن نه بس دور بود سَر مرز او نزد فیصور بود