| | | | | | |
|
سوی قرطبه رفت از آن جای شاد |
|
یکی شهر خوش دید خرّم نهاد |
|
|
به نزدیک او ژرف رودی روان |
|
که خوشیش در تن فزودی روان |
|
|
از آن شهر یک چشمه مردی سیاه |
|
بدان ژرف رود آمدی گاه گاه |
|
|
ز شبگیر تانیم شب زیر آب |
|
بدی اندر او ساخته جای خواب |
|
|
نهالی به زیرش غلیژن بدی |
|
زبر چادرش آب روشن بدی |
|
|
نه ز آب اندکی سر برافراشتی |
|
نه چون ماهیان دم زدند داشتی |
|
|
همان کرد پیش سپهدار نیز |
|
سپهبدش بخشیدش بسیار چیز |
|
|
وز آن جا شتابان ره اندر گرفت |
|
به نخچیر کردن کمان بر گرفت |
|
|
به گلرخش روزی سپرده عنان |
|
همی تاخت بر دمّ گوری دمان |
|
|
سرانجام از او گشت نادیده گور |
|
شد او تشنه و مانده در تف هور |
|
|
به کوهی بر آمد همه سنگ وخار |
|
تنی چندش از ویژگان دستیار |
|
|
رهی دید بر تیغ کهسار تنگ |
|
بر آن ره ستودانی از خاره سنگ |
|
|
بدو در تن مرده ای سهمناک |
|
شده استخوانش از پی و گوشت پاک |
|
|
سرش مهتر از گنبدی بد بلند |
|
گره گشته رگ ها بر او چون کمند |
|
|
دو دندانش مانند عاجین ستون |
|
یکی ساقش از سی رش آمد فزون |
|
|
به سنگی درون کنده خط ها بسی |
|
بد از برش و نشناخت آن را کسی |
|
|
همی هر که بد لب به دندان گرفت |
|
در آن کالبد مانده زایزد شگفت |
|