| | | | | | |
|
تبیره زنان لشکر آراسته |
|
به دشت آمد و گرد شد خاسته |
|
|
سران سوی بازی گرفتند رای |
|
ببستند پیلان جنگی سرای |
|
|
به آماج و ناورد و مردی و زور |
|
نمودند هر یک دگرگونه شور |
|
|
برون تاخت گرشاسب چون نرّه شیر |
|
یکی بور چوگانی آورده زیر |
|
|
کمر چون دل عاشقان کرده تنگ |
|
چو ابروی خوبان کمانی به چنگ |
|
|
به گرز و سنان اسپ تازی گرفت |
|
به ناورد صدگونه بازی گرفت |
|
|
بینداخت ده تیر هر ده ز بر |
|
چو زنجیر پیوست بر یکدگر |
|
|
به خاری سپر شش به هم بربداشت |
|
بزد تیر و بیرون ز هر شش گذاشت |
|
|
به هم بسته زنجیر پیلان چهار |
|
بیفکند نیزه درآمد سوار |
|
|
بدان نیزه آهن آهنگ کرد |
|
همه برربود از مه آونگ کرد() |
|
|
به تک همبر اسپ نیزه به دست |
|
دوید و هم از پای بر زین نشست |
|
|
به شمشیر هر چار نعل ستور |
|
بیفکند کز تک نیاسود بور |
|
|
یکی گوی در خم چوگان فکند |
|
بدانسانش زی چرخ گردان فکند |
|
|
کزان زخم شد روی چرخ آبنوس |
|
به رفتن لب ماه را دادبوس |
|
|
چو بازآمد از ابر بگذاشتش |
|
به چوگان هم از راه برگاشتش |
|
|
برانداخت چندانکه با زهره گوی |
|
چنان شد که سیبی که گیری به بوی |
|
|
به بازی ز تازش ناستاد باز |
|
شد آن گوی چون مهره او مهره باز |
|
|
سه ره دردوید از پسش همچنین |
|
که نگذاشت گوی از هوا بر زمین |
|
|
پس آنگاه آن چرخ کین درربود |
|
که پیش از پی اژدها کرده بود |
|
|
چناری بد از پیش میدان کهن |
|
چو ده بارش اندازه گردبن |
|
|
سه چوبه بزد بر میان چنار |
|
به دو نیمه بشکافتش چون انار |
|
|
پیاده شد و پای پیلی دمان |
|
گرفت و بزد بر زمین در زمان |
|
|
ببوسید از آن پس زمین پیش شاه |
|
غو کوس و نای اندر آمد به ماه |
|
|
گرفت آفرین هرکس از دل بروی |
|
جهاندار چشمش ببوسید و روی |
|
|
بدو گفت زینسان هنر کار تست |
|
تو دانی هم از اژدها کینه جست |
|
|
گر این کار گردد به دست تو راست |
|
در ایران جخان پهلوان تراست |
|
|
پراکنده گشتند هر کس که بود |
|
سپهبد شد و ساز ره کرد زود |
|
|
پدر چندش از مهر دل داد پند |
|
ز پندش به دل درنیفتاد بند |
|
|
چو چاره نبد چندش آگاه کرد |
|
ز خویشانش ده مرد همراه کرد |
|
|
بدان تا اگر جنگ را روی و ساز |
|
نبینند، آرندش از جنگ باز |
|
|
چه چیز آمد این مهر فرزند و درد |
|
که در نیک و بد هست با جان نبرد |
|
|
چو نبود دل از بس غمش خون بود |
|
چو باشد غم آنگاه افزون بود |
|
|
مغ از هیر بد موبدان کهن |
|
ز ضحاک راندند زینسان سخن |
|
|
که بی جادوی روز نگذاشتی |
|
ز بابل بسی جادوان داشتی |
|