خواب

شب بروی شیشه‌های تار
می‌نشست آرام، چون خاکستری تبدار
باد نقش سایه‌ها را در حیاط خانه هر دم زیر و رو میکرد
پیچ نیلوفر چو دودی موج میزد بر سر دیوار
در میان کاجها جادوگر مهتاب
با چراغ بیفروغش میخزید آرام
گوئی او در گور ظلمت روح سرگردان خود را جستجو میکرد

من خزیدم در دل بستر
خسته از تشویش و خاموشی
گفتم ای خواب ای سرانگشتت کلید باغهای سبز
چشمهایت بر که تاریک ماهیهای آرامش
کولبارت را بروی کودک گریان من بگشا
و بیر با خود مرا به سرزمین صورتی رنگ پریهای فراموشی

تهران- ۱۳۳۳