| | | | | | |
|
ای خنجر مظفر تو پشت ملک عالم |
|
وی گوهر مطهر تو روی نسل آدم |
|
|
ای در زبان رمح تو تکبیر فتح مضمر |
|
وی در مسیر کلک تو اسرار چرخ مدغم |
|
|
حزمت به هرچه رای کند بر قضا مسلط |
|
عزمت به هرچه روی نهد بر قدر مقدم |
|
|
آورده بیم رزم تو مریخ را به مویه |
|
وافکنده رشک بزم تو ناهید را به ماتم |
|
|
خال جمال دولت بر نامهات نقطه |
|
زلف عروس نصرت بر نیزهات پرچم |
|
|
در اژدهای رایت از باد حملهی تو |
|
روحالله است گویی در آستین مریم |
|
|
هم جور کرده دست ز آوازهی تو کوته |
|
هم عدل کرده پای بر اندازهی تو محکم |
|
|
در زیر داغ طاعت و فرمان تست یکسر |
|
از گوش صبح اشهب تا نعل شام ادهم |
|
|
دستی چنان قویست ترا در نفاذ فرمان |
|
کز دست تو قبول کند سنگ نقش خاتم |
|
|
تالیف کرده از کف تو کار نامهاء کان |
|
مدروس کرده با دل تو بار نامهاییم |
|
|
آنجا که در زه آرد دستت کمان بخشش |
|
ابر از حسد ببرد زه از کمان رستم |
|
|
دست چنار هرگز بیزر برون نیامد |
|
ابر ار به یاد دست تو بارد ز آسمان نم |
|
|
با آسمان چه گفتم گفتم که هست ممکن |
|
دستی ورای دستت در کارهای عالم |
|
|
گفتا که دست قدرت و قدر ملک سلیمان |
|
آن خسرو مظفر شاهنشه معظم |
|
|
آن قدر تست او را بر حل و عقد گیتی |
|
کان تا ابد نگردد هرگز مرا مسلم |
|
|
تا پایدار دولت او در میانه هستم |
|
همراه با سیاست او با دو دست برهم |
|
|
گفتم که باز دارد تاثیرهات رایش |
|
گفتا که میچگویی تقدیرها را هم |
|
|
تا چند روز بینی سگبانش برنهاده |
|
شیر مرا قلاده همچو سگ معلم |
|
|
ای بادپای مرکب تو فکرت مصور |
|
وی آب رنگ خنجر تو نصرت مجسم |
|
|
ای لمعهی سنان تو در حربگاه کرده |
|
بر خصم طول و عرض جهان عرصهی جهنم |
|
|
در هریکی از بیلک تو چرخ کرده تضمین |
|
از سعد و نحس دولت و دین کارهای معظم |
|
|
من بنده از مکارم اخلاق تو که هرگز |
|
در چشم روزگار مبادی بجز مکرم |
|
|
زانگه که خاک درگه عالیت بوسه دادم |
|
در هیچ مجلسی نزدم جز به شکر تو دم |
|
|
عزمی بکردهام که ز دل بندهی تو باشم |
|
عزمی چگونه عزمی عزمی چنان مصمم |
|
|
کز بندگیت کم نکنم تا که کم نگردم |
|
آخر وفای بندگی چون تویی از این دم |
|
|
زین پس مباد چشمم بیطلعت تو روشن |
|
زین پس مباد عیشم بیخدمت تو خرم |
|
|
همواره تا که دارد مشاطگی نیسان |
|
رخسار لاله رنگین زلف بنفشه پر خم |
|
|
با آفتاب و سایه روان باد امر و نهیت |
|
تا آفتاب و سایه موافق نگشت با هم |
|
|
یا چون بنفشه باد زبان از قفا کشیده |
|
خصم تو یا چو لاله به خون روی شسته از غم |
|