| | | | | | |
|
مرحبا نو شدن و آمدن عید صیام |
|
حبذا واسطهی عقد شهور و ایام |
|
|
خرم و فرخ و میمون و مبارک بادا |
|
بر خداوند من آن صدر کرم فخر کرام |
|
|
مجد دین بوالحسن عمرانی آنکه به جود |
|
کف دستش ید بیضا بنماید به غمام |
|
|
آنکه فرش ببرد آب ز کار برجیس |
|
وانکه سهمش ببرد رنگ ز روی بهرام |
|
|
صاعد و هابط گردونش ببوسند رکاب |
|
اشهب و ادهم گیتیش بخایند لگام |
|
|
روضهی خلد بود مجلس انسش ز خواص |
|
موقف حشر بوددرگه بارش ز عوام |
|
|
دولتی دارد طفل و خردی دارد پیر |
|
شرفی دارد خاص و کرمی دارد عام |
|
|
در غناییست جهان از کرم او که زکوة |
|
عامل از عجز همی طرح کند بر ایتام |
|
|
هر کرا چرخ به تیغ سخطش کرد هلاک |
|
نفخهی صور نشورش ندهد روز قیام |
|
|
هر کرا از تف کینش عطشی دارد قضا |
|
جگرش تر نکند چرخ جز از آب حسام |
|
|
ای ترا گردش نه گنبد دوار مطیع |
|
وی ترا خواجهی هفت اختر سیاره غلام |
|
|
پایهی قدر و کمال تو برون از جنبش |
|
مایهی حلم و وقار تو فزون از آرام |
|
|
کند از رای مصیبت تو ملک فائده کسب |
|
خواهد از قدر رفیع تو فلک مرتبه وام |
|
|
تویی آن کس که کشیده است بر اوراق فلک |
|
خطوات قلمت خط خطا بر احکام |
|
|
مه ز دور فلکی زیر فلک راست چنانک |
|
معنی مه ز کلام آمده در تحت کلام |
|
|
نیست برتر ز کمال تو مقامی معلوم |
|
بلی از پردهی ابداع برون نیست مقام |
|
|
مستفاد نظر تست بقای ارواح |
|
مستعار کرم تست نمای اجسام |
|
|
دست تو حکم تو گشادست قضا بر شب و روز |
|
داغ طوع تو نهادست قدر بر دد ودام |
|
|
حکم بر طاق مراد تو نهادند افلاک |
|
حزم در سلک رضای تو کشیدند اجرام |
|
|
شرح رسم تو کند تیر چو بردارد کلک |
|
یاد بزم تو خورد زهره چو بردارد جام |
|
|
از پی کثرت خدام تو بخشنده قوی |
|
نطفه را صورت انسی همه اندر ارحام |
|
|
وز پی شرح اثرهای تو پوشند نفوس |
|
جوف را کسوت اصوات همی در اوهام |
|
|
مرغ در سایهی امن تو پرد گرد هوا |
|
وحش از نعمت فیض تو چرد گردکنام |
|
|
اگر از جود تو گیتی به مثل به دام نهد |
|
طایر و واقع گیتیش درآیند به دام |
|
|
هر کجا غاشیهی منهی پاس تو برند |
|
باز در دوش کشد غاشیهی کبک و حمام |
|
|
هر کجا حاشیهی مهدی عدل تو رسید |
|
کشتگان را دیت از گرگ بخواهند اغنام |
|
|
بر دوام تو دلیلست قوی عدل تو زانک |
|
برنگردند ز هم تا به ابد عدل ودوام |
|
|
امن را بازوی انصاف تو میبخشد زور |
|
چرخ را رایض اقبال تو میدارد رام |
|
|
چون همی بینم با پاس تو بر پنجم چرخ |
|
تیغ مریخ ابد مانده در حبس نیام |
|
|
در سخا خاصیتی داری وان خاصیت چیست |
|
نعمت اندک و آفاق رهین انعام |
|
|
چرخ را گو که بقدر کرمت هستی ده |
|
پس از آن باز بیا وز تو درآموز اکرام |
|
|
یک سالست مرا از تو خداوند و در آن |
|
راستی نیستم اندر خور تهدید و ملام |
|
|
نه که در حکم فلک ملک جهان آمد و بس |
|
وان ندیدست که چندست و درو چیست حطام |
|
|
گیرم امروز به تو داد چو شب را بدهی |
|
بهر فردات جهان دگرش کو و کدام |
|
|
ای فلک را به بقای تو تولای بزرگ |
|
وی جهان را به وجود تو مباهات تمام |
|
|
بنده رادر دو مه از تربیت دولت تو |
|
کارهاشد همه با رونق و ترتیب و نظام |
|
|
گشت در مجلس ارکان جهان از اعیان |
|
تا که در خدمت درگاه تو شد از خدام |
|
|
چون گرانمایه شد از بس که ستاند تشریف |
|
چون گرانسایه شد از بس که نماید ابرام |
|
|
ظاهر و باطنش احسان تو بگرفت چنانک |
|
عرق از جود تو میزایدش اکنون ز مسام |
|
|
عزم دارد که بجز نام تو هرگز نبرد |
|
تا از او در همه آفاق نشان باشد و نام |
|
|
گر جهان را ننماید به سخن سحر حلال |
|
در مدیح تو برو عیش جهان باد حرام |
|
|
نیز دربان کسش روی نبیند پس از این |
|
نه به مداحی کان روی ندارد به سلام |
|
|
مدتی بر در این وز پی آن سودا پخت |
|
لاجرم ماند طمعهاش به آخر همه خام |
|
|
دید در جنب تو امروز که هستند همه |
|
رنگ حلوای سر کوی و گیاه لب بام |
|
|
سخن صدق چه لذت دهد از سوز سماع |
|
مثل راست چه قوت دهد از قوت لام |
|
|
تا زمام حدثان در کف دورست مقیم |
|
تا عنان دوران در کف حکمست مدام |
|
|
باد بر دست جنیبتکش فرمانت روان |
|
فلک تیز عنان تا به ابد نرم لگام |
|
|
دوستکام دو جهان بادی واندر دو جهان |
|
دشمنی را مرساناد قضا بر تو به کام |
|
|
آن مپیچاد مگر سوی مراد تو عنان |
|
وان متاباد مگر سوی رضای تو زمام |
|
|
محنت خصم تو چون دور فلک بیپایان |
|
مدت عمر تو چون عمر ابد بیفرجام |
|
|
بخت بیدار و همه کار مقیمت به مراد |
|
عیش پدرام و همه میل مدامت به مدام |
|