اورازان/فصل سوم
۳
اشاره شد که چه در ده و چه در مزارع اطراف آن – تنها آبی که در دسترس اهالی است آب چشمهها است. تقریباً در مرکز ده روبروی در حسینه چشمهٔ بزرگی هست که بیش از دو سنگ آب میدهد. هیچکس از این آب نمیخورد. اما اطراف چشمه را کندهاند و سنگ چیدهاند و چالهٔ بزرگی بوجود آوردهاند که محل شستشوی ظرف و لباس و فرش اهالی است. گاو و گوسفندهای خود را هم در آن میشویند حتی برای شستن مردههای خود نیز از آن استفاده میکنند. تنها حوضی که در تمام ده میتوان سراغ کرد همین است. آب آن پس از اینکه از چند باغ گذشت برودخانه میافتد و میرود. از این بزرگتر آب «کهریز» است. بفتح کاف و حذف هاء در موقع تلفظ. چشمههای دیگر هرکدام آنقدر آب دارند که مزرعهٔ کوچکی را سیراب سازند و یا آب آشامیدنی خانوادهای را تأمین کنند. اما کهریز بیش از شش سنگ آب دارد. گرچه قناتی در کار نیست ولی پیداست که «کاریز» به صورت کهریز درآمدهاست.از کوههای شمال شرقی و درههای آن جویی بطرف ده میآید که آب برف قلهها در آن جاری است و طبیعی است که در بهار بیشتر است و آخر تابستان تا دو سنگ هم تقلیل مییابد. این نهر در راه خود به تپهای برمیخورد که مشرف بر اورازان است. تپه را معلوم نیست در چه تاریخی شکافتهاند و در حدود چهل متر تونل زدهاند و آب را باین سو آوردهاند. دهانهای که آب بآن وارد میشود رو بشرق است و پایینتر از دهانهٔ خروجی قرار گرفتهاست. اهالی عقیده دارند که کهریز یکی از معجزات ائمهاست. بقولی در زمان همان دو سید مدفون در معصومزاده و بقول دیگر در زمان فرزندان بلافصل آنها احداث گردیدهاست. برای اینکه از چندوچون کار سر در بیاورم فانوسی با خودم برداشتم و کفشها را کندم و شلوارم را بالا زدم و از دهانهٔ خروجی تونل که مشرف بده است وارد تونل شدم. آب خیلی سرد بود و پاهایم را میآزرد. ولی کمکم عادت کردم. فقط لازم بود شانههایم را بپایم و مواظب باشم شتک آب بلولهٔ فانوس نرسد. وگرنه ارتفاع تونل یکبرابرونیم قد آدم متوسط بود. کف پایم روی شنهای تیز مینشست. دست کردم و چندتایش را درآوردم. شن نبود. سنگریزههایی بود که از دم کلنک حفرکنندگان تونل پریده بود و هنوز ته نهر نشسته بود.تونل را بشکل گلابی کنده بودند. بالای آن تنگ بود ولی بهرصورت بآسانی میگذشتم. با قدمهای شمرده و آرام چهل قدم که برداشتم بآخر تونل رسیده بودم که حوضچهای بود و آب از آن میجوشید و پیدا بود که بقیهٔ تونل در سطح پایینتری قرار دارد و آب آن از سوراخی بالا میآید. ولی نه دستم بسوراخ زیر آب رسید نه پایم. در سرتاسر راه روی دیوارهٔ تونل دو قسمت متمایز از هم بنظر میرسید. سقف و قسمت بالای آن تمیزتر کنده شده بود و جاهای کلنک ریز و مرتب در نور فانوس برق میزد. و قسمت پایین – از ده پانزده سانت بسطح آب مانده تا کف مجرا – زمختتر و ناهمواریها و تیزیهای سنگ بر آن نمودارتر بود. و قسمت بالایی از حدود حوضچه هم گذشته بود و یک متری در درون کوه پیش رفته بود و پیدا بود که مجرای اصلی این بوده و چون بجایی نرسیده بوده است رها گردیده و پایینتر را کندهاند. بعد بدهانهٔ ورودی تونل هم سرکشی کردم که پشت تپه بود و نهری که بآن میرسید بیش از یک متر گود بود و آب در آن رویهم ایستاده بود و بهر صورت پیدا بود که موقع حفر تونل چون وسایل اندازه گیری دقیق نداشتهاند یا از دو طرف تپه با اندکی اختلاف سطح شروع بحفر کردهاند و یا آنها که دهانهٔ خروجی را میکندهاند کمی سربالا رفتهاند و در نتیجه تونل از دو سمت بهم نرسیده و ناچار شدهاند با نقب کوتاهی دو قسمت شرقی و غربی تونل را بهم مرتبط بسازند.
در اینکه اهالی در کندن کوه مهارتی دارند نمیشد تردید کرد. کهریز نمونهٔ قدیمیتری بود ولی تنورهایی که برای آسیابها کنده بودند نمونههای تازه تری. «سید لطفعلی» در این کار متخصص بود که پیرمردی بود نیمه گوژپشت و کوتاه قد و مدعی بود که مهندسهای تهرانی هم قادر بکندن چنین تنورههایی در شکم کوه نیستند. دشواری کارشان این است که کوه را باید طوری باروت بدهند که دیوارههای تنوره شکاف برندارد و آب از آن نشت نکند. تنورهٔ آسیابها باینصورت است که چالهای بعمق ۵ تا ۱۰ متر در کوه میکنند که آب نهر بآن میریزد و انباشته میشود و از سوراخی که ته تنوره کندهاند با فشار بسوی پرههای چرخ آسیاب هدایت میشود. در حقیقت یک توربین ساده است.
از چهار آسیابی که در ده هست دو تای آن تنورهای و دو تای دیگر ناودار است. یعنی آب نهر بوسیلهٔ ناوی چوبی بسوی پرههای چرخ که در اصطلاح اهالی «چل» نامیده میشود هدایت میگردد. آسیابهای شخصی بنام صاحبان آنها و دو آسیاب عمومی باسامی «یزدان بخشی قبری دیم» (نزدیک قبر یزدانبخش) و «کله آسیو» است. اولی از آن «جوار محله» ایها و دومی از «میان محلهایها». در آسیابهای عمومی هر کس باندازهٔ آب و ملکی که موروثی از پدران باو رسیده است یک یا چند «هنگام» (بکسر هاء ملفوظ) حق استفاده از اجارهٔ آسیاب را دارد. هر هنگام یک نیمهٔ شبانروز است و مبنای شبانروز ظهر نیست. غروب است و سر آفتاب. حق آسیا به یک دهم است. از هر ده من گندم یا جوی که آرد میشود یک من آن مزد آسیابان است. آسیابها معمولا در کوتاهتری دارد (تمام درهای ده کوتاه است). از در به فضای بارانداز وارد میشوند که در عین حال طویلهٔ زمستانی چارپایانی است که بارها را آوردهاند. از این محوطه به راهرو بلند یا کوتاهی میروند که بفضای آسیاب منتهی میشود. و در آن همه چیز از گرد سفید آرد پوشیدهاست. روزنهٔ آسیاب کوچکترین روزنههایی بود که دیدم و در نور بی رمقی که از این تنها روزنه میتافت همهمهٔ چرخ و گردش سنگها برویهم و ریزش مداوم دانههای گندم مجموعهٔ محقر ولی زیبایی فراهم آورده بود. چپقی که با آسیابان چاق کردم و حلقههای دود که میان گرد آرد در فضا محو میشد و همه چیز دیگر آن گوشهٔ دنج آنقدر مرا گرفت که آرزو کردم کاش سالها آسیابان این ده دورافتاده بودم.