اورازان/فصل دوم
۲
«معصوم زاده» طبق روایت اهالی مقبرهٔ مشترک سید علاءالدین و سید شرفالدین است که اجداد اصلی اهالی هستند. یعنی اولین کسانی که در این ناحیه سکونت گزیدهاند. و نیز روایت می کنند که این دو نفر فرزند امامزاده سید ناصرالدینی هستند که مقبرهاش در تهران است. در محلهای بهمین نام. و در این باره داستانی هم بر سر زبان اهالی است[۱] که نقل آن بیفایده نیست:
«سید علاءالدین و سید شرفالدین از مدینه باین دیار آمدهاند. در زمانی که املاک بالا طالقان از آن «محمود» نامی بوده است که گبر بوده ولی چوپانی مسلمان داشته. این دو برادر پنهان از صاحب املاک در همین محل درغاری (اسکول)دور افتاده سکونت میکنند. چوپان مسلمان هر روز گوسفندها را بکوه میبرده است. هر روز دو بز قرمز از گله جدا میشدهاند و بآن سو میرفتهاند و شب که برمیگشتهاند شیر بیشتری داشتهاند. چوپان این مطلب را میدانسته ولی نمیدانسته که چرا این اتفاق هر روز تکرار میشود و چرا شیر بزها زیاد میشود. تا روزی تصمیم میگیرد دنبال بزها برود و راز آنها را کشف کند. در نتیجه بغاری میرسد که دو برادر در آن بودهاند و از شیر بزها میخوردهاند و در ضمن ببزها برکت میدادهاند.»
«دو برادر از دیدن چوپان میترسند ولی او اطمینان میدهد که پنهان از ارباب، مسلمان است و زن مسلمانی هم دارد. زن نیز بعداً بدیدن دو برادر میرود و در تهیه آذوقه بآنها کمکها میکند گذشته از اینکه بکمک شوهرش ذهن محمود گبر را آماده میسازد و زمینه را طوری میچینند که محمود گبر برخورد آبرومندانهای با این دو برادر بکند. محمود گبر ناچار طلب معجزه میکند. و آن دو نیز مشتی ریگ در جیب خود میریزند و به صورت طلا و نقره بیرون میآورند. محمود نیز بآنان ایمان میآورد و در حضورشان اسلام را میپذیرد و املاک «اورازان» و «گیلیارد» و «خودکاوند» را بآن دو میبخشد. آن دو نفر بآبادی محل میپردازند و زاد و ولد میکنند و هر دسته از فرزندان خود را در یکی ازین سه محل سکونت میدهند. باین دلیل است که اورازان سیدنشین است و گیلیارد و خودکاوند نیز تا این اواخر که چند خانوادهٔ عام در آن سکنا کردهاند سیدنشین بودهاست.»
سید تقی – یکی از اهالی – که جدش صد و پنجاه سال عمر کرده بوده است نقل میکند که از جدش شنیده بوده که او وقتی را بیاد داشته که در اورازان فقط ۷خانوار میزیستهاند. باین مناسبتها اعتقاد عمومی اهالی شدهاست که در اورازان مرد عام بند نمیشود و چهل روزه میمیرد یا میترکد. و بسیار ساده است اگر باین طریق اهالی همه خود را خویشاوند بدانند و بهم پسرعمو و دخترعمو خطاب کنند. البته زنانی که عام هستند و بازدواج اهالی درآیند و در ده سکونت کنند مستثنی هستند. اهالی از این گذشته معتقدند که سگ در ده بند نمیشود. و غیر از چند سگی که برای گله دارند سگ دیگری در ده نیست. گذشته از اینکه در ده کاری هم از سگ برنمیآید. نه کسی بفکر دزدی است و نه اگر هم باشد موفقیتی خواهد داشت. باین دلیل فقط خانههایی که مجاور کوچهها است دیوار دارد و دیگر خانهها یا اصولا بهم مربوط است و یا با پرچینی از هم مجزا میشود.
سید بودن و اصیل بودن اورازانیها نه تنها در همهٔ طالقان – حتی در ساوجبلاغ و تنکابن نیز شهرت دارد. و اوارازانیهای زیادی هستند که پراکنده در نواحی اطراف از این اعتقاد عمومی معیشت خود را میگذرانند. حتی دعانویسی هم میکنند. خانوادههای زیادی هستند که سلسلهٔ نسب خود را پشت قرآنها حفظ کردهاند. از یکی از این سلسله نسبها که در اختیار پدرم است عکس برداشتهام که ملاحظه میکنید. خانوادههای ده بر حسب محل سکونتی که در ده دارند به «جوآر محله» و «میان محله» و «جیرمحله» منسوبند. جوار محلهایها متشخصترند و نسبة غنایی دارند و آن دیگران احترامی برای ایشان قایلند. کدخدا همیشه از جوار محلهایها انتخاب میشود. آنچه برای یک مسافر جالب بنظر میرسد این است که «معصومزاده» صورت یک امامزادهٔ معمولی را ندارد. اهالی، نه از نظر قدسی که در این موارد موجب احترام است بلکه همچون مقبرهٔ دو تن از پدران خود با آن رفتار میکنند. نه چراغی در آن میسوزند و نه شمعی دارند که بیفروزند. فقط اگر پیرمردی باشد که حوصلهٔ زیارت اهل قبور را داشته باشد سری هم بامامزاده میزند. از این گذشته هر پیرمردی در اورازان با این خیال باطنی جهان را بدرود میگوید که خود معصوم زادهای است.[۲]
اما «معصوم زاده» روی تپهٔ کوچکی قرار گرفته است و رو بقبلهٔ آن نیز قبرستان کوچکی در دامنهٔ تپه هست، غیر از قبرستان بزرگ ده که مجزاست و سراغش خواهم رفت. سمت غرب امامزاده حمام ده است و بعد خانهها و فاصلهٔ حمام با این تپه نهر کوچکی است که از آب چشمهٔ بالای حسینیه زمزمهای دارد. دور تا دور معصومزاده ایوانی است با ستونهای چوبی و در میان – بنای گرد مقبرهاست. قطر گردی مقبره از بیرون نزدیک بشش متر و از درون مقبره چهار متر است. دیوار ضخیم و سفید شدهٔ مقبره نشان میدهد که از گل و سنگ بنا شدهاست. گنبد هرمی شکل روی همین دیوارها بنا شده که از درون و بیرون با گچ سفید گشته. بنای گرد مقبره دو در قرینه به ایوان دورا دور دارد. یکی از شمال و دیگری از جنوب. غیر از این نه پنجرهای و نه روزنهای و نه سوراخ بالای گنبدی. درها کوتاه است و باید تا شد و از آن بدرون رفت. در داخل نه طاقچهای هست و نه زینتی بر روی دیوار. فقط در سمت شمال برآمدگی کوچکی بدیوار هست و از دودهای که بالای آن بدیوار نشسته پیدا است که جای چراغ است. ضریح یک صندوق مکعب چوبی بی زینت است. حتی شبکه هم ندارد، یک پارچه از چوب است. و روپوش سبزی بروی آن افتاده. فقط هر طرف از لبههای شرقی و غربی ضریح با ۶ قبهٔ چوبی زینت شدهاست. فرش معصوم زاده دو تکه پوست آهو یا بز کوهی است و یک حصیر برنجی. دو زیارت نامهٔ «وارث» بدیوار است و یک «اذن دخول» و یک زیارتنامهٔ مخصوص با اشاره باسم و رسم و حسب و نسب معصوم زادگان. زیارتنامهها را روی کاغذی نوشتهاند و کاغذها را روی قطعه چوبی که مختصری منبت کاری بربالای آن است چسباندهاند و آویختهاند. از درز صندوقچهٔ چوبی ضریح که به درون بنگری زیر آن دو سنگ قبر از سنگ معمولی بیک اندازه و بارتفاع چند سانتیمتر از زمین دیده میشود. چیزهایی بر روی سنگها منقور بود که خواندن آنها در نور باریکی که از درز صندوقچه میتابید غیر ممکن بود و صندوقچه را هم نمیشد تکان داد و از جا کند. اما میان دو قبر حفرهای بود پر از اوراق خطی و کتابهای اوراق – که پیدا بود قرآنهای خطی کهنهاست. کنار دیوار شرقی مقبره قرآن اوراقی افتاده بود به قطع ۹/۵×۱۵ که پارههای آن پخش شده بود. صفحهٔ دوم جلد آن بجا مانده بود که رنگ و روغنی بود و پس از سورههای کوچک و دعای «صدق الله العلی العظیم...الخ» تاریخ کتابت آن چنین ذکر شده بود «سنهٔ ۱۲۴۴ تمام شد در ماه ربی الآخر (کذا) در روز چهارشنبه در بیست و هشتم ماه.» از اول قرآن نزدیک به دو جزوه افتاده بود ولی از آن پس تقریباً کامل بود. کاغذ کلفت زرد شدهای داشت. با قلم نسخ مشکی نوشته شده بود و علامات آیات با مرکب قرمز گذاشته شده بود. سر سورهها بی زینت بود و تنها اسم سورهها با همان مرکب قرمز ضبط شده بود حاشیهٔ صفحات یک خط قرمز و دو خط سیاه بود و کنار این خط دو میلیمتر مطلا بود.
قرآنهای خطی در خانوادههای اورازان کم نیست و با اینکه مکتب خانهٔ ده نیز چندان برو بیایی ندارد اغلب اهالی گرچه خواندن فارسی را هم ندانند قرآن را میخوانند و حتی متفاضلانه تفسیر و تعبیرش میکنند. گذشته از اینکه اغلب پیرمردهای ده مسألهدان هم هستند و موارد طهارت و نجاست را از یک آخوند بهتر توضیح میدهند.
سید ابوالفضل چهل و پنجساله یکی از همین نخوانده ملاها بود. اضافه بر اینکه سندی هم برای اثبات قدمت علم و فضل در خانوادهٔ خویش نشان میداد. یک روز بخانهاش رفتم تا این سند را ببینم. منزلش نزدیک قبرستان ده ومشرف بآن بود. میگفتند قطعهای از پوست آهو که بخط حضرت سجاد آیاتی بر آن نوشته در اختیار او است. وقتی فهمید برای چه آمدهام رفت وضو ساخت و با آداب هر چه تمامتر بستهٔ پارچه پیچی را آورد و روی زانوی خود گذاشت. دعایی خواند و پارچه را گشود. یک قاب عکس ۱۹×۲۸ بود که پشت شیشهٔ دو نیمه شدهاش بآسانی میشد پوست آهو را تشخیص داد خیلی بزحمت راضی شد که قاب را بدست من بدهد. پوست در امتداد طولی خود در اثر تاخوردن از وسط شکسته بود و چند جای شکستگی آن در اثر ساییدگی رفته بود و سوراخ شده بود. از عرض نیز جای سه تا خوردگی بر آن نمایان بود. سرتاسر ورقه از ترکهای ریز و چروکهای ریزتر پوشیده بود. آیه این بود «و هم یحملون اوزارهم علی ظهورهم.الاساء مسا یزرون. و ماالحیوة الدنیا الا لعب و لهو و اللدار» و بهمین جا تمام میشد. قبل از اینکه بفکر خواندنش بیفتم خود او آن را خواند و افزود که از سورهٔ انعام است. خط کوفی کهنهای داشت. با مرکب قهوهای نوشته بود، یا در اثر گذشت زمان باین رنگ درآمده بود. سر پیچها و آخر کشیدهها مرکب رویهم انباشتهتر بود که گاهی ترک برداشته بود و تکهای از آن ریخته بود. مثل لعابی که از گوشه کاشیهای قدیمی میپرد. پهنای قلم معمولا ۳ میلیمتر بود. کشیدهٔ (یحملون) و (ظهورهم) ۹/۵ سانت و کشیدهٔ (لهو) ۷ سانت وبلندی الفها و لامها ۲ سانت بود. آنچه بقول سیدابوالفضل مسلم بود این بود که از سه نسل باین طرف این قطعه قرآن در خاندان آنها بمیراث مانده بود.
پانویس
- ↑ حکایت بنقل از دو نفر است: سید مسلم ۶۰ ساله و سید صادق ۵۰ ساله.
- ↑ «به خوبی اطلاع دارم روز ورود مرحوم سالارفاتح در منزل اعظام السطنه اسفندیاری (پدر آقای نیما یوشیج) مهاجمین اردوی برق، مرحوم آقای سیدامین را که در حدود نود سال سنش بود از منزلش کشان کشان نزد آقای سالار فاتح آورده و به مجرد اینکه چشم سالار فاتح به این سید بزرگوار افتاد گفت تحفه آوردید؟ چرا آسودهاش نکردید؟ – در این موقع مرحوم اعظام السطنه اظهار داشت : آقای سالارفاتح این بیچاره اهل یوش نیست و اهل قریهٔ اورازان توابع طالقان است و مورد احترام همهٔ ما و مهمان ما میباشد و سر انجام مرحوم سالارفاتح با وساطت سرتیپ محمدخان که سابقهٔ ممتدی با سید نامبرده داشت، دست از کشتن سید امین مذکور برداشت.»
صفحهٔ ۱۶ – از کتاب «پاسخ به مقالات مرحوم علی دیوسالار» به قلم سرهنگ احمد اسفندیاری – چاپ تهران – مرداد ۳۷
و بقیه مطلب را که در زیر میآید، راقم این سطور از شخص نیما یوشیج شنیدهاست و یادداشت کرده: «تا پیش از وفات این سیدامین که پیرمردی خوشنام و زاهد پیشه بود و در جوانی از اورازان آمده در یوش اقامت گزیده بود – امامزادهای در یوش وجود نداشت. اما پس از مرگ او، مزارش کم کم مبدل به امامزاده شد. بطوریکه هم اکنون مزار مقدسی شده است که هر شب باید چراغ در آن بسوزد در حالی که مقبرهٔ اجداد بزرگان اهالی، مخروبه افتاده و بنام همین سیدامین مردم قسم میخورند و قربانی میکنند و پسر همین سید امین، سیدجلال نامی است و در یوش منصب روحانی محل را دارد...»