ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ/آلکبیادیس
آلکبیادیس
مادر آلکبیادیس[۱] دینوماخی[۲] دختر میگاکلیس[۳] بود. پدر او کلنیاس در جنگ آرثیمسیوم با خرج خود یک کشتی جنگی راه انداخت و از این جهت احترام بزرگی نزد مردم داشت و شهرت بزرگی یافت. ولی در جنگ کورونیا[۴] که با مردم بویوتیا کرده میشد کشته گردید.
پریکلیس و آریفرون[۵] پسران خانتپوس چون خویشان نزدیک او بودند، پرستاری پسرش آلکبیادیس را عهدهدار شدند.
این سخن را بیجهت نگفتهاند که دوستی آلکبیادیس با سقراط بیش از هر چیزی باعث شهرت او گردیده، زیرا ما هرگز نوشتهای دربارهی نام مادر نیکیاس[۶] و دیموسثینس[۷] و لاماخوس[۸] و فورمیون[۹] و ثرامینس[۱۰] نداریم.
با آنکه هر یکی از اینان از مردان به نام و بزرگ آن زمان بودهاند، ولی از آلکبیادیس دایه او را هم میشناسیم که نامش آموکیلا[۱۱] و سرزمین او لاکیدومون بوده است. همچنین لله و
آموزگار او را میشناسیم که زوپوروس[۱۲] بوده و این آگاهیها را آنتسثینس[۱۳] و افلاطون به ما میدهند!
(پلوتارخ شرحی از زیبایی رخسار آلکبیادیس میراند و اینکه در سایه آن زیبارویی و اینکه از خاندان توانگر و توانایی بود کسانی گرد او را گرفته از راه چاپلوسی به ویرانی و تباهی او میکوشیدند، ولی سقراط او را از تباهی بازداشت، ما از ترجمه این بخشها چشم پوشیدیم.)
هنگامی که الکبیادیس بسیار جوان بود به عنوان سپاهیگری در لشکری که بر سر پوتیدایا[۱۴]میرفت داخل شد و سقراط در این سفر با او بوده هر دو در یک چادر بسر میبردند.
در جنگ نیز پهلوی هم میجنگیدند قضا را آلکبیادیس زخمی برداشت.
سقراط خود را پیش انداخته از او نگهداری نمود که تن و ابزارهای جنگی او به دست دشمن نیفتد.
برای این کار پاداشی به سقراط بایستی داد، ولی سرکردگان چون به سوی الکبیادیس بیشتر توجه داشتند و خاندان و توانگری او را در نظر میگرفتند از این جهت مایل بودند پاداش را به این بدهند.
سقراط برای اینکه آلکبیادیس را در راه جستجوی سرفرازی و نیکنامی پافشارتر گرداند ایرادی نگرفته بلکه نخستین کسی بود که گواهی درباره او دارد و سرکردگان را واداشت تاج نیکنامی بر سر او گزاردند و پایگاه او را در سپاه والاتر گردانیدند.
سپس در هنگام دیگری چنین روی داد که در جنگ دیلیوم[۱۵] آتنیان شکست خورده بر میگشتند و سقراط با چند تن پیاده راه میپیمود. آلکبیادیس که سواره بود فرا رسیده و او را دیده از آنجا نگذشت بلکه نگهداری او را به عهده گرفت و تندرست به شهرش بازآورد با آنکه دشمن از دنبال فشار سختی میآورد و کسانی را از آنان بکشت.
و چون الکبیادیس به دخالت در کارهای توده برخاست هنوز بسیار جوان بود. بااینحال بر همهی دیگران پیشی میجست مگر برتوس فایاکس[۱۶] پسر اراسیسترتوس و نکیاس پسر نیکراتوس[۱۷] که این دو تن نیز سرشناس و با او همدوش بودند.
نیکیاس به حد سالخوردگی رسیده و مردم او را نامزد سرداری میشمارند. فایاکس هم مردی بود که به کارهای توده دخالت مینمود و از یک خاندان مشهوری برخاسته پدران معروفی داشت. ولی بههرحال به پایه آلکبیادیس نمیرسید، به ویژه در ترزبانی و شیوایی که در این باره آلکبیادیس مهارت بیاندازه داشت و مردم را با گفتگوهای خصوصی رام خود میساخت و به کشاکش برنمیساخت.
این زمان مردی در آتن به نام هوپریولوس بود که ثوکودیدیس هم از زشتخوییهای او گفتگو کرده میگوید: اگرچه یکی از سرکردگان شمرده میشد لیکن موضوع خوبی برای ریشخند نویسندگان آن زمان بود که در نگارشهای شوخیآمیز خود از او یاد میکردند. ولی زشتترین یادی که از وی مینمودند هرگز اثری بر وی نداشت.
زیرا او چنانکه پروای شهرت و نیکنامی نمیکرد معنایی برای شرم نیز نمیشناخت. اگر چه کسانی چنین خویی را دلیری مینامند ولی باید گفت بیپروایی و نافهمی است. هیچکس او را دوست نداشتی بااینحال مردم همیشه در پی او بودند، زیرا زمانی بود که با همه نیرومندان و سررشتهداران بد بودند و به زیان ایشان میکوشیدند. باری این مرد مردم را بر آن میانگیخت که آیین اوستراکیسم را به کار برده یکی از پیشوایان را برای ده سال از شهر دور برانند. زیرا چنانکه گفتهایم این آیین را درباره کسانی به کار میبردند که در شهرت و نیکنامی و یا در نیرومندی و توانایی از دیگران پیش افتاده باشند تا بدینسان از بیم چیرگی و بیدادگری آنان ایمن گردند یا خود از این راه آتش رشک خود را فرونشانند.
پس این هویدا بود که ناچار یکی از آن سه تن سرشناس دچار رانده شدن خواهد گردید.
این بود الکبیادیس به کوشش افتاده و با نیکیاس دست یکی کرده نیرنگ را به سوی خود هوپریولوس برگردانید که او از شهر بیرون رانده شد. دیگران هم گفتهاند که این همدستی با نایاکس بود که در نتیجه آن هوپریولوس را بیرون کردند. با آنکه او هرگز چنین بیمی را درباره خود نداشت زیرا تا این هنگام هرگز روی نداده بود که مرد گمنامی را با آیین ارستراکیسم بیرون کنند.
آلکبیادیس چنانکه از شهرت و احترام نیکیاس در نزد بیگانگان دلآزرده بود از ارجمندی او در زمان پیش خود آتنیان هم رنج میبرد.
در این که لاکیدومنیان بایستی به آتن بیایند آلکبیادیس را بر پذیرایی ایشان گمارده بودند، نیز سرپرستی دستگیرانی که در جنگ پولوس[۱۸] اسیر افتاده بودند. او در عهده داشت. با این همه چون آشتی در میانه برپاگردید و آن اسیران را آزاد نمودند همه نیکنامی بهره نیکیاس گردیده و به او توجه بیشتر نموده میشد، بلکه در یونان در همه جا چنین میگفتند جنگ را که پریکلیس آغاز کرده بود نیکیاس به انجام آورد[۱۹] الکبیادیس از این پیشامد دل پرآتشی داشت و این بود بر آن سرشد که آن آشتی و همدستی را به هم بزند.
نخستین کار او این بود که چون مردم آرگوس[۲۰] لاکیدومنیان را دشمن داشته و هم از آنان ترس میکردند از او پشتیبانی و نگهداری خواستند و او در نهان وعده همهگونه پشتیبانی و یاوری به آنان داد.
سپس چه از راه سفر به آنجا و چه به دستیاری نامهنویسی به پیشروان و سرشناسان ایشان بر این وادارشان کرد که از لاکیدومونیان رابطه خود را بریده چشم به سوی آتنیان دارند که از صلح پشیمان میباشند و به زودی آن را به هم خواهند زد.
سپس چون لاکیدومنیان پیمانی با مردم بویوتیا بستند و پاناکتوم[۲۱] را که بایستی به آتنیان پس بدهند ندادند مگر پس از ویران کردن آن، الکبیادیس این پیشآمدها را فرصت شمرد که آتنیان را بشوراند. این بود از نیکیاس بدگویی آغاز کرده تهمتهای بسیاری به او میزد.
از جمله میگفت نیکیاس چون سردار بوده دشمنانی را که در جزیره سفاکتریا[۲۲] گیر افتاد راه رهایی نداشتند کوشش نکرده دستگیر نماید، بلکه سپس که دیگران آنان را دستگیر کردند او کوشیده و رهایشان ساخته تا از این راه هواداری لاکیدومنیان را درست کند.
نیز میگفت او نیرویی را که در دست دارد و باید آن را در این راه به کار ببرد که نگذارد لاکیدومنیان با مردم بویوتیا و کورنثس پیمان همدستی به کار بندند به کار نمیبرد، ولی از آن سوی اگر کسانی میخواهند با آتنیان همدست شوند اگر این همدستی به زیان لاکیدومنیان میباشد او مانع شده نمیگزارد انجام گیرد.
در این میان که نیکیاس در نتیجه این بدگوییها در میان مردم از اعتبار میافتاد ناگهان نمایندگانی از اسپارت رسیدند و در آغاز درآمدن خود عنوانی کردند که بسیار خوشآیند بود و آن اینکه اسپارتیان همهگونه اختیار به ایشان دادهاند که در زمینه همگی موضوعهای اختلافآمیز با آتنیان گفتگو کرده با رعایت برابری و یکسانی آن موضوعها را حل نمایند.
شورای آتنیان آن را پذیرفت و بایستی فردا مردم پذیرایی عام از ایشان بکنند و گفتگو آغاز شود.
الکبیادیس پیشامد را ناگوار یافته به چارهجویی اندیشید و از نمایندگان اسپارت وعده خواست که در تنهایی دیداری از ایشان بکند و چون نزد ایشان رسید به سخن پرداخته چنین گفت:
"چه میخواهید بگویید ای اسپارتیان؟ آیا از این نکته غفلت دارید که شورا میخواهد با شما به خوشی رفتار کرده و در درخواستهای خود راه میانهروی را برگزیند.
ولی مردم که همیشه تعصب و کینه به خرج میدهند و اندازه برای خواهشهای خود نمیشناسند اگر بدانند همگی اختیار سپرده به دست شماست ناچار ایستادگی کرده خواهشهایی میکنند که در خور پیشرفت و پذیرفتن نیست.
پس این چه سادگی است که شما از خود مینمایید؟! شما اگر به راستی چشم دارید که با آتنیان یکسان و برابر شوید هرگز دعوی همهگونه اختیار ننمایید تا من نیز از راه دلبستگی که به لاکیدومنیان دارم یاوری از شما دریغ ندارم و از گفتگو نتیجه خردمندانه به دست بیاوریم."
چون این سخنان را گفت لاکیدومنیان را سوگند داد که جز با دستور او رفتار نکنند و بدینسان آنان را از نیکیاس بریده به سوی خود کشید و آنان سخت خرسند گردیده در پیش خود از خردمندی و دانش او شگفتی نمودند.
فردا چون مردم گرد آمدند و نمایندگان اسپارت به انجمن درآمدند الکبیادیس با خونسردی و آرامی از ایشان پرسش کرد.
آیا چه اختیارهایی در دست شماست؟
آنان پاسخ گفتند:
ما اختیار بسیاری در دست خود نداریم.
بر سر این سخن الکبیادیس برآشفت که گویی از هیچچیزی آگاهی ندارد و با آواز بلند داد زد:
ای دروغگویان بیآزرم.
سپس آغاز بدگویی نمود که چنین کسانی درخور آن نیستند که پاکدلانه با آنان پیمانی بسته شود.
بدینسان شوری به هم خورده مردم سخت برآشفتند و نیکیاس که از چگونگی آگاهی نداشت سخت درماند و ندانست که چه چارهای بیندیشد.
این بود آتنیان فرستادگان اسپارت را براندند و الکبیادیس را به سرداری برگزیدند.
و او بیدرنگ به کار برخاسته نخست مردمان سه شهر آرگوس و ایلیا[۲۳] و مانتینا[۲۴] را یکی ساخته همه را با آتنیان همدست گردانید.
هیچ کسی بر این تدبیر الکبیادیس ایراد نگرفت.
بلکه همگی آن را تدبیر مهمی پنداشتند که پلوپونیسوس را بدانسان بخش بخش کرده و آنگاه آن همه مردم را به دشمنی لاکیدومنیان برانگیخته و آماده جنگ گردانیده.
همچنین با این تدبیر جنگ از آتن بسیار دور میشد که اگر دشمن فیروزی میجست هرگز خطری به آتن رو نمینمود، ولی اگر اینان فیروزی میجستند خود شهر اسپارت در خطر میافتاد.
چون این جنگ در مانتینیا کرده شد[۲۵] هزار تن برگزیده از سپاهیان آرگوس بدان سر شدند که حکمرانی توده را از شهر خود براندازند و خودشان خداوندان شهر گردند.
لاکیدومنیان به یاری آنان آمده دموکراسی را برانداختند.
ولی مردم ابزار جنگ برداشته نبرد آغاز نمودند. الکبیادیس نیز به یاری اینان رسید و بدینسان فیروزی از آن مردم گردید. الکبیادیس به اینان دستور داد که دیوارهای بلندی برآورده شهر
خود را به دریا برسانند تا از دسترس سپاه اسپارت در ایمن باشند و برای این کار بنا و کارگر از آتن به آنجا آورده و غیرت و کوشش دریغ نداشت که هم نام و آبروی خود را بیشتر گردانید و هم سود به جمهوری آتن رسانید. همچنان به مردم پاتریا[۲۶] راهنمایی نمود که دیوارهای بلندی ساخته شهر خود را به دریا برسانند.
و چون کسی به نام دوراندیشی به مردم این شهر گفت:
سرانجام آتنیان شما را خواهند بلعید.
الکبیادیس پاسخ داده گفت:
شاید همچنان باشد که تو میگویی.
چیزی که هست اینان را از پا آغاز کرده کمکم میبلعند. ولی اسپارتیان از سر بلعیده یکجا میبلعند.
الکبیادیس از این هم غفلت نداشت که آتنیان را به کار کشت و بزرگری برانگیزد و زمینها را بیبار و بیکار نگزارد.
لیکن با همه این کارها و با خردمندی که او از خود مینمود و مردم را به راه رستگاری میراند خویشتن گرفتار بادهخواری بود.[۲۷]
هنگامی که الکبیادیس خطبهای خواند و هنر بسیاری در آن از خود نمود چنانکه مردم سخت خرسند گردیده همگی توجه به او نمودند.
در این هنگام تیمون[۲۸] که به دشمنی جنس آدمی معروف بود بر آنجا گذشته نه تنها از الکبیادیس پرهیز نجست بلکه نزدیک آمده او را با دست گرفته چنین گفت:
پسر من! در کار خود دلیر باش و هر چه میتوانی مردم را فریفته خود گردان زیرا روزی خواهد رسید که بلای سختی بر سر آنان بیاوری.
هنوز از زمان پریکلیس آتنیان چشم به سوی جزیره سیکیلی[۲۹] داشتند. ولی تا او زنده بود به کاری برنخاستند، پس از آن هم به این اندازه بسنده مینمودند که گاهی به دستاویز
دستگیری از همدستان خود که زیر فشار شهر سوراکوسی[۳۰] بودند سپاه اندکی به آنجا بفرستند و آرزوی روزی را داشتند که به آنجا دست بیابند.
الکبیادیس آتش این آرزو را دامن زده میگفت:
این چیست که مادر نهان به آن آرزو میکوشیم و کمکم کار میکنیم؟!
باید به یکبار کشتیهای بزرگی را به کار انداخته خود را خداوند جزیره گردانیم.
راستی این بود که دست یافتن به سیکیلی که آتنیان آخرین آرزوی خود میشمردند الکبیادیس آن را نخستین گام در راه پیشرفت مقصود خود میشناخت و دیباچه فیروزبختی خود میپنداشت.
نیکیاس مردم را از جوش و جنبش فرودآورده میگفت: گرفتن شهر سوراکوسی کار بسیار دشواری است و لشکرکشی به سیکیلی را کار بیجایی میشمرد.
ولی الکبیادیس گذشته از گشادن آن شهر خواب گشادن کار تاج و لیبوا را نیز میدید و چنین میپنداشت که چون به این آرزوهای خود دست بیابد پس خداوند ایتالیا و پلوپونیوس خواهد بود و در اندیشه خود سیکیلی را بیش از آن نمیپنداشت که انباری برای ابزارهای جنگی گرفته شود. جوانان نورس دلهای خود را پر از آرزو گردانیده و همیشه چون با بزرگتران در یکجا گرد میآمدند جز به این گفتگو نمیپرداختند.
در میدان کشتیگیری و در دیگر میدانگاهها همیشه دستههای مردم دیده میشدند که نقشه سرزمینهایی را که بایستی بگیرند بر روی زمین نگاشته با یکدیگر سخن از چگونگی آنها میراندند.
سقراط فیلسوف و میتون[۳۱] ستارهشناس را گفتهاند که این جنگ را سودمند و فیروزمندانه نمیشماردند.
آن یکی را میگویند جنی را که داشت و پرستار او بود خبر از آینده این کار داده بود.
اما این دومی یا از روی دوراندیشی پیشامد را دریافته و یا از راه علم خود آینده را دانسته بود.
بههرحال او خود را به دیوانگی زده و مشعلی در دست گرفته چنین وامینمود که میخواهد آتش به خانه خود بزند.
برخی هم گفتهاند کار دیوانگی در میان نبود بلکه او نهانی آتش به خانه خود زد و بامدادان شیون آغاز کرده از مردم خواستار شد که بر او رحم کرده با آن اندوهی که به وی رسیده باری پسر او را به جنگ نفرستند که با این نیرنگ مردم را فریب زده مقصود خود را پیش برد.
گذشته از الکبیادیس نیکیاس را نیز سردار برگزیده بودند و این کار نه به دلخواه او بود زیرا او از این فرماندهی سخت گریزان بود بدانسان که الکبیادیس هم از شرکت او در سرداری خرسندی نداشت، ولی آتنیان چون باور کرده بودند که در این جنگ فیروزی از آن ایشان خواهد بود از این جهت میخواستند الکبیادیس تنها و خودسر نباشد و تندروی نکند و سنگینی و دوراندیشی نیکیاس جبران تندی او را بکند. این کار را بسیار دربایست میدانستند از آن جهت که سردار سوم، لاماخوس[۳۲] هم اگرچه سال بیشتر داشت ولی در پاره جنگها از او هم سبکیها و تندیها دیده شده بود و چون به سنجیدن اندازه سپاه پرداختند و اینکه تا چه اندازه آذوقه و برگ و ساز دربایست دارند نیکیاس بار دیگر کوششی در این باره به کار برد که جلوگیری کرده و مردم را از آن اندیشه بازدارد، ولی باز الکبیادیس با او کشاکش برخاست و به پشتیبانی مردم برو چیره درآمد.
خطیبی به نام دیموستراتوس[۳۳] خطبه خوانده چنین پیشنهاد نمود که درباره تهیه برگ و ساز دیگر کارهای جنگ اختیار به سرداران داده شود و این پیشنهاد او را مردم بپذیرفتند. ولی چون آمادگیها به انجام رسیده کشتیها درست گردید ناگهان یک رشته فالهای بدی روی نمود.
در همان هنگام عید آدونیس[۳۴] پیشامد که زنان در همه جا رسم داشتند تندیسههایی ماننده مردگان از گور برخاسته درست کرده و در پیرامون آنها آیین شیون و سوگواری نشان میدادند.
در این میان ناگهان بامدادی چهرههای بسیاری از تندیسههای تیر را[۳۵] چرکین و آلوده یافتند که کسانی شبانه گردانیده بودند، این کار کسانی را که از دیگر پیشآمدها باکی نمینمودند نیز آشفته گردانید. برخی گفتند این کار را مردم کورنثیس کردهاند، زیرا شهر سوراکوسی که بنهای از آن ایشان است خواستهاند آتنیان لشکر بر سر آن نبرند. ولی توده این خبر را باور نکردند دستهای نیز میکوشیدند تا مردم را از فال بد زدن بازدارند مردم به
گفتههای اینان نیز گوش ندادند بلکه چنین باور میکردند که جوانانی که شبانه از آن بزم بادهخواری و بیعاری برمیگشتند بیآزرمانه به چنین کاری برخاستهاند تا بیعاری را به پایان رسانیده باشند. دارالشوری که برای رسیدگی به این کار برپاگردید در آنجا نیز پیشامد را سخت ناگوار شمردند. در این میان کسانی از دشمنان الکبیادیس فرصت یافته آن کار را به نام او و دوستانش شهرت دادند و در این باره خبرهایی پدید آوردند و میکوشیدند که او را زیر محاکمه بکشند ولی چون دیدند همه لشکرهای دریایی که برای سفر سیکیلی گرد آمدهاند به هواداری او برخاستهاند نیز دستههایی که از آرگوس و مانتینا به یاوری آمده و هزار تن سپاهی بودند آشکاره هواداری از او دارند از این جهت دنبال کردن محاکمه را در آن هنگام به زیان خود یافتند و با همه پافشاری که الکبیادیس درباره محاکمه داشت آنان تدبیرهایی به کار برده محاکمه را به تأخیر انداختند.
الکبیادیس همراه سرداران دیگر حرکت کرد و با آنان ۱۴۰ کشتی ۵۱۰۰ سپاهی درست ابزار و ۱۳۰۰ تیرانداز و فلاخنانداز سبک ابزار و دیگر کارکنان بودند.
و چون به کار ایتالیا رسیدند در آنجا در رهگیون[۳۶] لنگر انداخته به شور برخاستند که چگونه به جنگ پردازند.
اگرچه نیکیاس با آلکبیادیس مخالفت مینمود ولی چون با لاماخوس همداستان بود از این جهت به پیشرفت پرداخته شهر کاتانا[۳۷] را گرفتند. این بود تنها کاری که با بودن آلکبیادیس انجام داده شد. زیرا در همین هنگام آتنیان او را بازخواستند تا در محاکمه از خود دفاع کند زیرا چنانکه گفتیم در داستان چرکینی چهره تندیسههای تیر او را متهم کرده بودند و پس از سفر کردن او دشمنانش تهمتهای دیگر به میان آوردند. بدینسان که او به همدستی کسانی میکوشیده حکمرانی را تغییر بدهد و برای این مقصود همیشه با دین و خدایان دشمنی میکرده این تهمتها آتنیان را سخت بشورانید که دستهای را دستگیر نموده به زندان انداختند و پس از اندک رسیدگی بیشتر ایشان را بکشتند. سپس الکبیادیس را به محاکمه خواستند[۳۸] و برای این کار کشتیای را به نام سالامنیان[۳۹] به دنبال او فرستادند.
لیکن به کسانی که در کشتی میفرستادند دستور دادند که با او درشتی ننموده نیز او را دستگیر نسازند بلکه نزد او رفته و خود را نشان داده از او خواستار شوند که در محکمه آمده در پیش مردم دفاع از خود نماید و بیگناهی خویش را روشن گرداند. زیرا بیم آن داشتند که اگر درشتی بکنند با سپاهیانی که او بر سر دارد در آن کشور بیگانه شورش پدید آورد و خود چنین کاری در دست آلکبیادیس آسان بود که اگر میخواست میتوانست.
زیرا سپاهیان از رفتن او سخت دلگیر بودند و چنین میپنداشتند اگر او برود سفر ایشان به درازا میانجامد، زیرا پس از رفتن او اختیار به دست نیکیاس میافتاد و او در کارها چابک نبود.
اگرچه لاماخوس هم بود و او در کارها چابکی مینمود ولی از بیچیزی او را پایگاهی در نزد سپاهیان نبود.
نخستین دشمنی آلکبیادیس با آتنیان این بود که مسینا[۴۰] را از افتادن به دست آنان بازداشت .
زیرا کسانی در آن شهر بودند که میخواستند آنجا را به دست یونانیان بسپارند ولی همینکه فرستادگان آتن از دنبال آلکبیادیس آمدند او به دستیاری کسان خود جلوگیری از سپردن شهر کرد و چون با آنان روانه گردیده به ثوریی[۴۱] رسید در آنجا روانه خشکی شده و خود را نهان ساخت و بدینسان از دست آنان رها گردید.
کسی که او را میشناخت پرسید مگر تو اطمینان به همشهریان خود نداری؟ پاسخ داد:
اطمینان دارم جز درباره جان خود در این باره به مادر خود نیز اطمینان ندارم.
پس از آن هم چون خبر یافت آتنیان حکم مرگ و نابودی او را دادهاند چنین گفت:
من به آنان نشان خواهم داد چگونه زنده بمانم.
و چون آلکبیادیس به محاکمه حاضر نشد محکمه چنین حکم داد که دارایی او را ضبط کنند و کاهنان همیشه او را با نفرین یاد نمایند. ولی یکی از ایشان ثنائو[۴۲] دختر منون با این بخش حکم مخالفت کرده میگفت: آن سمت خجستهای که او دارد باید او را دعا کرد نه اینکه نفرین نمود.
بههرحال چون الکبیادیس در زیر فشار آن حکم از ثوریی بگریخت روانه پلوپونیسوس گردیده زمانی را در آرگوس میزیست. ولی چون در آنجا بیم از دشمنان میکرد و امیدی برای بازگشت به شهر خود نداشت این بود کسی را به اسپارتا فرستاده از آنان خواستار زینهار گردید و شرط کرد که نیکیها درباره ایشان انجام داده جبران بدیهایی که در زمان دشمنی خود نموده بکند.
اسپارتیان زینهار به او داده به شهر اسپارتش خواستند و او بدانجا شتافته پذیرایی گرمی یافت.
در همان روزهای نخستین بود که اسپارتیان را واداشت بیدرنگ و بیترس سپاه به یاری مردم سوراگوس فرستادند.
نیز در سایه رهنمایی او بود که گولیپوس[۴۳] را به سیکیلی روانه ساختند و او سپاه آتنی را که در آنجا بود شکست داده پایمال ساخت.[۴۴] پس از اینها دومین کار الکبیادیس آن بود که اسپارتیان را برانگیخت سپاه آراسته در درون یونان با آتنیان جنگ آغاز کردند.
سومین کار او که بیش از همه گزند به آتن رسانیده از ارج و نیروی آن کاست این بود که اسپارتیان را واداشت تا دکلیا[۴۵] را استوار گردانیدند و بدینسان سرچشمههای درآمد آتن بسته گردید.
الکبیادیس از هرباره اسپارتیان را شیفته گردانیده و رخت آنان را میپوشید و به شیوه آنان زندگانی میکرد.
یکی از کارهای او بود که زن پادشاه آگیس را از راه برده او را آبستن گردانید و پسری از او زاییده شد که خود آن زن چگونگی را انکار نکرده به زنان همراز خود بازمیگفت:
پس از شکستی که آتنیان در سیسیلی یافتند فرستادگانی از خیوس و لسبوس و کوزیکوس[۴۶]به اسپارتا فرستاده شد، به این مقصود که از آتن بریده به اسپارت پیوندند. بویوتیا میانجی
به گفته پلوتارخ باعث آن الکبیادیس بوده گویا داستان کیمون که در پیش آورده اشاره به همین گزند و بدبختی است که آتنیان از دست الکبیادیس یافتند. لسبیان و فارناباروس[۴۷] میانجی مردم کوزیکوس بودند. ولی الکبیادیس لاکیدومنیان را بر آن واداشت که از خیوس پشتیبانی کرده او را در برابر دیگران نگهداری نمایند.
خود او هم سفری به دریا کرده همه ایونیان را بر آن واداشت که از آتنیان ببرند و به همدستی سرکردگان لاکیدومنیان گزندهای بسیار به آتنیان رسانید.
با این همه چون آگیس[۴۸] پادشاه اسپارت دشمن او بود، زیرا که دامن زن او را لکهدار ساخته بود و آنگاه بر احترام و آبروی او نزد اسپارتیان رشک میبرد، زیرا میدید که بیشتر کارها و فیروزیها به نام او خوانده میشود همچنین بسیاری از توانایان و بزرگان اسپارت رشک او را در دل داشتند این بود که همگی دست به هم داده قاضیان را قانع گردانیدند و حکم کشتن او را گرفته به ایونا فرستادند که در آنجا او را بکشند.
الکبیادیس در نهان از این کارها آگاهی داشت و این بود که خود را میپایید و با آنکه در کار لاکیدومنیان میکوشید خود را به دست آنان نمیداد، سرانجام نیز از ایونا نزد تیافرنیس[۴۹]شهرپان[۵۰] پادشاه ایران شتافت تا به جان خود ایمن باشد و در اندک زمانی نزد او جایگاه والایی یافت.
زیرا این ایرانی که خود او بدکردار و دغلکار بود، بودن دغلکاری و بدکرداری همچون الکبیادیس را در نزد خود دوست میداشت و آنگاه کشش الکبیادیس در رفتار و گفتار همهکس را رام میساخت و با آنکه ایرانیان یونانیان را سخت دشمن میدارند این یونانی همگی آنان را رام خود گردانیده و تیسافرنیس بهترین و زیباترین کوششهای خود را به او سپرده بود.
الکبیادیس چون بدینسان از اسپارتیان بریده بود و از آگیس سخت میترسید از این جهت نمیتوانست دیگر هوای آنان را داشته باشد بلکه این زمان میکوشید اسپارتیان را پیش تیسافرنیس خوار و ننگین نماید.
در سایۀ این کوشش او تیسافرنیس از همراهی و یاوری که به اسپارتیان داشت و به نام این یاوری به کندن ریشه آتنیان میکوشید دست کشید.[۵۱]
زیرا الکبیادیس چنین راهنمایی میکرد که باید به دستیاری پول یونانیان را به دشمنی یکدیگر برانگیخت و بیآنکه خود آنان بفهمند کمکم هر دوسوی را از توانایی برانداخت تا بدینسان هر دوسوی درمانده خواهناخواه فرمان پادشاه ایران را ببرند.
تیسافرنیس درست سخن او را به کار میبست و نوازش بیاندازه بر او مینمود، این بود اکنون هر دو دسته آتنیان و اسپارتیان چشم به سوی او داشتند. آتنیان از حکمی که بیرحمانه درباره او داده بودند کنون پشیمانی مینمودند، او نیز بههرحال دل به سوی آتنیان داشت و چنین میاندیشید که اگر جمهوری آتن به هم بخورد شهر به دست اسپارتیان خواهد افتاد که دشمن جان او هستند.
در این هنگام همگی نیروی آتنیان در ساموس گرد آمده بودند و کشتیهای ایشان در آنجا ایستاده تا میتوانستند جلوگیری از شورش شهرهای زیردست مینمودند و بیش از همه بر آن میکوشیدند که برابری خود را با اسپارت در دریا نگه دارند.
و دسته کشتیهای فنیگانی بود که گفته میشد به سفر برخاستهاند.
اگر این کشتیها به آنجا میرسید دیگر نشانی از جمهوری آتن بازنمیماند. الکبیادیس از چگونگی آگاهی یافته کسی نزد بزرگان آتن که در جزیره ساموس بودند فرستاد و به آنان وعده داد که تیسافرنیس را به دوستی آتن برانگیزد و چنین گفت که من این نیکی را نه از بهر توده میکنم، بلکه از بهر آن دسته آتنیانی میکنم که امیدوارم دلیرانه و دوراندیشانه به کار برخاسته رشته حکومت را به دست آورند و جلو ناسزاییهای توده را گرفته آتن را از ویرانی بازدارند.
همه آتنیان این سخنان او را به رضایت گوش دادند مگر فرونیخوس[۵۲] از مردم شهر دیرادیس که یکی از سرداران بود و درباره آن سخن تردید پیدا کرده چنین گفت:
به الکبیادیس چه تفاوتی دارد که رشته حکمرانی در دست توده بوده یا به اختیار دستهای از برگزیدگان شهر بیفتد.
بلکه مقصود او از این دخالت و پیغام راه برای خود باز کردن است که بار دیگر به شهر برگردد و غرض او از نکوهش توده جز آن نیست که کسانی را به هواداری و دوستی خود وادار سازد.
ولی چون این سخنان فرونیخوس پذیرفته نشد او بیم آن کرد که به دشمنی الکبیادیس معروف شود و برای چارهجویی در نهانی خبر به استیوخوس[۵۳] فرمانده کشتیهای دشمن داد که الکبیادیس رفتار دو رویه پیش گرفته و درخواست نمود که او را دستگیر گرداند بیآنکه بداند که آن دو تن با یکدیگر ارتباطهایی دارند.
زیرا استویوخوس که همیشه رضایت تیسافرنیس را میجست و پایگاه الکبیادیس را در نزد او میشناخت ناگزیر پاس او را میداشت و از این جهت همه پیام فرونیخوس به او بازگفت . الکبیادیس فرستادگانی به ساموس فرستاده خیانت فرونیخوس را بازنمود و چگونگی را به آنان خبر داد.
بدینسان همه سرکردگان به دشمنی فرنیخوس برخاستند و او کار را سخت دیده ناگزیر گردید که چاره بد را با بدتر کند و برای رهایی از آن حال بیمناک به یک کار بیمناکتر و بدتری برخیزد و آن این بود که دوباره کس نزد استویوخوس فرستاده درباره بیرون دادن راز بر او نکوهش نمود، سپس وعده به او داد که چون جنگ درگیرد آتنیان و کشتیهای آنان را به دست ایرانیان بسپارد. ولی از این پیشنهاد او هیچگونه آسیبی به آتنیان نرسید. زیرا استویوخوس بار دیگر همگی سخن و پیام او را با الکبیادیس در میان گذاشت چیزی که هست این بار فرونیخوس پیشدستی کرده چون میدانست که الکبیادیس دوباره خبر را به آتنیان خواهند نوشت خود او پیش افتاده به آتنیان چنین خبری داد که دشمن آماده جنگ گردیده میخواهد حمله ناگهانی بیاورند.
بدینسان آنان را واداشت که به کشتیها درآمده آماده پیکار ایستادند. در این هنگام بود که نامههایی از الکبیادیس رسید که راز فرونیخوس را بیرون داده به آنان یادآوری کرده بود که به هنگام جنگ از وی ایمنی نداشته رشته احتیاط را از دست نهند.
آتنیان این بار به سخن او نگرویده چنین پنداشتند که الکبیادیس به فریب آنان میکوشد چه با آنکه از آهنگ و آمادگی دشمن از پیش خبر داشت تنها بدخواهی فرونیخوس را به
ایشان آگاهی میفرستد. لیکن سپس چون هرمون[۵۴] نامی از پاسبان شهر آتن در چهار سوی بازار خنجر به فرونیخوس زده او را بکشت.
آتنیان در میان رسیدگی به آن پیشامد خیانتکاری فرونیخوس را دانستند و برای هرمون و همدستان او تاجها به نام سرفرازی بخشیدند.
بههرحال هواخواهان الکبیادیس همه کسانی را که در ساموس بودند با خود همداستان گردانیده پیساندر[۵۵] را به آتن فرستادند که به تغییر حکمرانی بکوشد و هواداران اریستوگراسی را تشویق کرده برای برانداختن آیین دموکراسی به کار وادارد بدین عنوان که اگر چنان کاری بشود الکبیادیس کوشیده تیسافرنیس را به دوستی و پشتیبانی آتنیان خواهد برانگیخت.[۵۶]
این بود رنگی که هواداران تغییر حکومت به خواهش خود داده دستاویز برای غرضهای خود پیدا کرده بودند. ولی همینکه در کار خود پیشرفت یافته رشته حکمرانی را به نام پنج هزار تن (با اینکه به راستی شماره آنان بیش از چهارصد کس نبود) به دست گرفتند، روی هم رفته بیپروایی بیشتر به الکبیادیس نمودند و جنگ را با اسپارت سبک ساختند. و این به دو جهت بود یکی آنکه آن هنگام اطمینان به مردم شهر که از آن تغییرها ناراضی بودند نداشتند دیگری آنکه اسپارتیان چون همیشه هوادار حکمرانی پیشوایان بودند از این جهت حکمرانان آتن در این هنگام امید مهر و دوستی داشتند و آشتی و آرامش را نزدیک میدیدند.
مردمی که در خود شهر بودند از ترس جان گردن به حکمرانی چهارصد تن گزاردند، زیرا کسانی را که دلیری نموده و آشکار ایستادگی کرده بودند میکشتند، ولی آن کسانی از آتنیان که در ساموس بودند. چون آن خبر را شنیدند سخت برآشفتند و بر آن سر شدند که به سوی پرایوس[۵۷] روانه گردند و این بود کسانی نزد الکبیادیس فرستاده او را به سرداری خود برگزید نه که آنان را برداشته بر سر بیدادگران براند.
آلکبیادیس اگرچه پس از آوارگی و دور راندگی به یکبار سمت سرداری سپاه بزرگی را یافت و در چنان هنگام هرکس باشد اختیار خود را به دست سپاهیان سپرده و ابزار دست آنان میگردد ولی او هرگز خود را نباخته و اختیار خویش را از دست نداد.
بلکه همینکه رشته اختیار لشکر و کشتیها را به دست گرفت با آن خواهش و آرزوی آنان مخالفت نموده و آنان را از یک خطای بسیار بزرگی که مایه نابودی جمهوری میتوانست بود نگاه داشت.
زیرا اگر آنان این هنگام از آنجا روانه آتن میگردیدند سراسر ایونا و جزیرههای آن و هلسپونت همگی به دست دشمن میافتاد و برای آتن جز چهار دیوار شهر نمیماند که بایستی در درون آن چهار دیوار با یکدیگر به خونریزی برخیزند.
و این تنها الکبیادیس بود که از رخ دادن چنین خطایی جلوگیری کرد و یا باعث عمده جلوگیری او بود. زیرا آلکبیادیس نه تنها به سپاهیان پند داده زیان کار را بر ایشان بازمینمود بلکه در جای خود از لابه و التماس نیز دریغ نمیگفت.
همدست و یاور او در این کار ثراثوبولس[۵۸] از مردم شهر ستریا بود که گفتهاند بلندترین و رساترین آواز را داشت و در این هنگام به این سو و آن سو دویده کسانی را از لشکریان که آماده راه افتادن بود بازمیداشت.
دیگری از نیکیهای بزرگ آلکبیادیس که در این هنگام نمود اینکه چون دسته کشتیهای جنگی فنیگیان را پادشاه ایران به یاری مردم لاکیدومون فرستاده بود و آنان امید رسیدن اینها را داشتند او کوشش به کار برده فرار داد که کشتیها یا به یاری مردم آتن بیایند و یا هیچ نیایند.
و الکبیادیس با همه لشکریان خود روانه گردید.
ولی کشتیهای فنیقی که پیش از آن تا نزدیکی اسپندوس[۵۹] رسیده و از آنجا دیده میشدند.
به فرمان تیسافرنیس دیگر جلو نیامدند و هر دوسوی از یونانیان نیک دریافتند که این نتیجه تدبیر آلکبیادیس میباشد بلکه اسپارتیان در این باره تهمتهایی بسته میگفتند از این تدابیر میخواهد که یونانیان یکدیگر را نابود گردانند و هر دوسوی از پای بیفتند.
زیرا این یقین بود که آن همه کشتیها به یاری هریک یکسوی که میرسید آنسوی دیگر از میان برداشته میشد و همگی فرمانروایی دریایی بهره این یکسوی میگردید.
اندکی پس از این پیشآمدها چهارصد تن بیدادگران را از شهر بیرون راندند و در این کشاکشها هواداران الکبیادیس با مردم شهر یاری مینمودند.
این بود که چون کارها سامانی گرفت مردم نه اینکه خواستار شدند بلکه پافشاری نمودند که الکبیادیس به آتن بازگردد، ولی او نمیخواست که برگشتنش به شهر تنها نتیجه مهر و آرزوی مردم باشد بلکه میخواست با دست تهی برنگشته پیش از بازگشت به یک رشته کارهایی برخاسته و شکوه و احترام نوین پیدا نموده پس از آن بازگشت کند.
به این قصد بود که همراه چند کشتی از ساموس روانه گردیده آهنگ دریای کنیدوس و کنارهای کوس[۶۰] نمود و در آنجا گردش و جستجویی کرد ولی چون خبر گرفت که منداروس[۶۱]فرمانده اسپارت با همه سپاهیان خود روانه هلسپونت گردیده و سرکردگان آتن دنبال او را گرفتهاند هم در زمان روانه آنجا گردید تا به سرکردگان آتن یاوری کند و قضا را در سختترین هنگام جنگ به آنجا رسید.
زیرا هر دو دسته کشتیها نزدیک آبودوس[۶۲] به هم رسیده به جنگ برخاسته بودند و کشاکش ایشان تا شب انجامیده هر یکسوی اگر از سمتی پیش رفته از سمت دیگر پس نشسته بود.
در این حال بود که کشتیهای الکبیادیس پیدا گردید. نخست هر دو لشکر به گمان دروغی افتادند.
بدینسان که اسپارتیان آنها را از خود پنداشته شادمانی نمودند و آتنیان کشتیهای دشمن پنداشته به ترس افتادند.
ولی الکبیادیس نشان آتنیان را بر روی کشتی فرماندهی برافراشته به سوی پلوپونیسیان که فیروز درآمده و دشمن را دنبال مینمودند آهنگ کرد و آنان را گریزانیده چنان سخت دنبال نمود که تا نزدیکیهای خشکی رسانید و در آنجا کشتیهای آنان را در هم شکست که کشتینشینان ناگزیر گردیدند به شنا خود را به خشکی برسانند.
با آنکه فارنابازوس به یاری دشمن رسیده و در کنار دریا ایستاده و همهگونه کوشش به کار میبرد تا جلوگیری از شکست آنان کند.
کوتاه سخن آنکه آتنیان سی و یک کشتی از دشمن گرفته و شکست خود را جبران نمودند و در آنجا یادگاری برای فیروزی برگماردند.
پس از چنین فیروزی خودخواهی الکبیادیس او را بر آن داشت که نزد تسافرنیس بشتابد و از او دیداری کند و امیدهایی در دل خود داشت ولی پیشامد برخلاف امید او درآمد.
زیرا از دیرزمانی لاکیدومنیان بر تیسافرنیس بدگمان شده بودند و او میترسید که این بدگمانی ایشان مایه ناخرسندی پادشاه ایران باشد و برای چاره کار همینکه الکبیادیس نزد او رسید دستگیرش ساخته به ساردیس فرستاد که در آنجا دربند باشد و امیدوار بود که با این کار بیحساب خود جبران گذشته را خواهد نمود.
ولی پس از سی روز کما بیش آلکبیادیس رها گردیده و اسبی گرفته از آنجا بگریخت و چون به کلازومینای[۶۳] رسید در آنجا کاری کرد که خشم تیسافرنیس را دوباره گردانیده بدینسان که خبر داد او را خود تیسافرنیس رها ساخته سپس از آنجا به لشکرگاه آتنیان رفته چون شنید که مینداروس و فارنابازوس در کوزیکوس میباشند بیدرنگ سپاهیان را برداشت و در کشتیها نشانده به پروکونیوس[۶۴] شتافت و فرمان داد که هرچه کشتیهای کوچک در نیمه راه پیدا کنند دستگیر سازند و در درون کشتیهای خود نهان کنند تا بدینسان آهنگ او بر دشمن پوشیده بماند و چون باران تندی با تگرگ میبارید و هوا تاریک بود این حال نیز باعث ناآگاهی دشمن گردید.
بلکه خود آتنیان هم آگاهی از کار نداشتند و او هنگامی فرمان حرکت داد که آنان چنین احتمالی نمیداند.
و چون تاریکی شب بگذشت کشتیهای پلوپونسیان نمودار گردید که از بندر کوزیکوس بیرون میآمدند!
آلکبیادیس ترسید که اگر دشمن شماره کشتیهای او را دریابند خواهند کوشید به خشکی گریخته خود را رها گردانند.
از این جهت دستهای از کشتیها را دستور داد که پسمانده همیشه آهسته راه بپیمایند و خود او با چهل کشتی پیش آمده خود را به دشمن نشان داده آنان را به جنگ طلبید.
دشمن فریب خورده و چون جز سپاه اندکی نمیدیدند خود را آماده گردانیده به جنگ پرداختند. ولی در این میان کشتیهای دیگر پدیدار گردید و دشمنان چنان ترسیدند و سراسیمه شدند که دیگر نایستاده روی به گریز نهادند.
الکبیادیس با بیست کشتی چابک برگزیده از میان آنان گذشته خود را به کنار رسانید و کسانی را که از کشتیها بیرون جهیده در خشکی روی به گریز آورده بودند دنبال نمود و گروه
انبوهی را از آنان شکست و چون میندارس و فارنابازوس به یاری اینان شتافتند الکبیادیس ایشان را هم بشکست.
مینداروس دلیرانه کوشید و در آنجا کشته گردید، ولی فارنابازوس گریخته جان به در برد.
آتنیان انبوهی از دشمنان خود را کشته و مالهای تاراجی بیاندازه به دست آوردند و همه کشتیهای آنان را برگرفتند.
همچنین شهر کوزیکوس را که فارنابازوس رها کرده بود به دست آوردند و سربازخانهای که پلوپونیسیان در آنجا داشتند ویرانه نمودند. در نتیجهی این کار ایشان نه تنها هلسپونت را از آن خود ساختند بلکه بازمانده نیروی لاکیدومنیان را از دریا بیرون رانده سراسر دریا را در زیردست خود داشتند. همچنین پارهنامههایی که به ایفوران نوشته شده بود پیدا کردند که در آنجا خبر آخرین شکست را داده و از روی شیوه کوتاهنویسی که داشتند چگونگی دوستان شرح دادهاند:
امیدهای ما همه از میان رفته مینداروس کشته شده سپاهیان همه گرسنهاند، ما نمیدانیم چه بکنیم.
سپاهیانی که در این جنگ با الکبیادیس بودند در سایه آن فیروزی چندان گردنفرازی مینمودند و خود را برتر میداشتند که خود را دسته شکستناپذیر شمرده از درآمیختن با سپاهیان دیگری که گاهی دچار شکست شده بودند عار مینمودند.
زیرا اندکی پیش از آن بود که ثراسولوس[۶۵] جنگی در نزدیکی ایفیسوس کرده شکست خورده و مردم ایفیسوس یادگار فیروزی برپا کرده و زبان به ریشخند آتنیان باز نموده بودند.
این بود سپاهیان الکبیادیس هم نکوهش آنان نموده و درآمیختن با آنان و در یکجا ورزش کردن را ننگ میشماردند، بلکه با آنان در یک لشکرگاه نشیمن نمیگرفتند. لیکن پس از دیری چنین رخ داد که چون سپاهیان ثراسولوس در ابودوس به ویرانی و زیانکاری پرداخته بودند ناگهان فارنابازوس با زور و نیروی بزرگی از پیاده و سواره بر آنان تاخته در این هنگام الکبیادیس با سپاه خود به یاری آنان شتافت و دو دسته دست یکی کرده دشمن را شکست دادند و از دنبال آنان رفته کشتار نمودند تا هنگامی که شب فرارسید.
در این هنگامه بود که سپاهیان الکبیادیس با لشکریان ثراسولوس به هم درآمیختند و با هم
به لشکرگاه برگشته و با یکدیگر مبارک باد فیروزی میگفتند و چون فردا شد نخست یادگار فیروزی برگمارده سپس روانه گردیدند که فارنابازوس را با آتش و شمشیر ویرانه گردانند و چنان کردند که دیگر کسی در آنجا نماند و بسیاری از مردان کاهن و زنان کاهن را دستگیر کردند، ولی اینان را بیفدیه آزاد نمودند.
سپس الکبیادیس بر آن سر شد که لشکر بر سر خالسیدونیان برده آنان را که از آتنیان بریده و از اسپارتیان حکمران و سپاه پاسدار پذیرفته بودند گوشمال دهد. ولی چون شنید که آنان چهارپا و آذوقه خود را از لشکرگاه بیرون فرستادهاند تا به لشکرگاه بثونیان فرستاده شود او نیز لشکر را به سوی بثونیان راند و بیش از رسیدن کسی را فرستاد تا خبر به ایشان برساند. بثونیان از خبر رسیدن او سراسیمه گردیده از در زنهار خواهی درآمدند و آن مالها را به او سپردند.
پس از آن به آهنگ خالسیدون روانه گردید و آن شهر را گرد فروگرفته دیوار بر پیرامون آن از دریا تا دریا کشید فارنابازوس به یاری آن شهر آمده کوشید که لشکر آتن را از گرد آن دور کند.
در همان هنگام هیپوکراتیس[۶۶] حکمران شهر هم با سپاه از شهر بیرون آمده به جنگ برخاست. الکبیادیس سپاه خود را دو بخش نمود که با هر دسته جداگانه جنگ کند و نه تنها فارنابازوس را به رسوایی شکست داده از جلو دور راند بلکه هیپوکراتیس را هم شکسته و خود او را با انبوهی از سپاهیانش بکشت. پس از این کارها روانه هلسپونت گردید که هم پول برای لشکر به دست بیاورد و هم در آنجا شهر سلومبریا[۶۷] را بگشاد و پاسبانی از آتنیان در آنجا گزارده حرکت نمود.
در میان این کارهای او آن دسته از سرکردگان آتنی که بر گرد خالسیدون بازمانده بودند با فارنابازوس پیمانی آشتی بستند به دین شرطها که خالسیدونیان بار دیگر خود را زیردست آتن بشناسند و آتنیان در سرزمینی که فارنابازوس فرمانرواست به تاخت و هجوم برنخیزند فارنابازوس هم فرستادگان آتن را که به نزد پادشاه ایران میروند پذیرفته عهدهدار تندرستی آنان باشد.
پس از این پیمان بندی چون آلکبیادیس به آنجا بازگشت فارنابازوس خواستار گردید که او نیز سوگند بر روی پیمان یاد کند. الکبیادیس گفت تا فارنابازوس با من سوگند نخورد
سوگند نخواهم خورد و چون هر دوسوی سوگند یاد کردند و پیمان استوار شد، الکبیادیس روانه بوزانتیوم گردید که از آتن رو برگردانیده به شورش برخاسته بود و چون به آنجا رسید گرد شهر را فراگرفت و چون آناگسیلاوس[۶۸] و لوکورگوس[۶۹] عهدهدار شدند که شهر را به دست بدهند. با شرط آنکه بر جان و مال مردم دستی دراز کرده نشود الکبیادیس در میان سپاهیان خود چنین شهرت داد که شورشی در ایونا برخاسته و از این جهت او ناگزیر است دست از محاصره این شهر بردارد. و بدینسان همان روز همگی کشتیها را از گرد شهر دور ساخت و چنین وانمود که سفر مینماید ولی شبانه بازگشته با همگی کسان خود که بر گرد سر داشت خاموش و آهسته به شهر نزدیک شدند و بیآنکه کسی بفهمد از دیوارها بالا رفتند.
در همین هنگام کشتیها نیز به سوی بندر شتافته به هر تندی که میتوانست خود را به آنجا رسانید و سپاهیان خروش دلشکافی بر آورده دیوانهوار به هجوم پرداختند.
مردم شهر که پاک در غفلت بودند سخت سراسیمه گردیدند و همگی روی به سوی بندر نهادند که به دفاع و جنگ بپردازند و این خود فرصتی بود که آن کسان شهر را به دست الکبیادیس بسپارند.
با این همه کار به آسانی انجام نیافت، زیرا پلوپونیسیان و بویوتیان میگاریان نه تنها سپاهیانی را که از کشتی بیرون آمده بودند بازپس رانده دوباره به کشتیها برگردانیدند بلکه چون شنیدند که آتنیان از سوی دیگر به شهر درآمدهاند دوباره صفهای خود را به سامان آورده روانه سوی آنان گردیدند و یک رشته جنگهای بسیار خونریزانه روی داد که خود الکبیادیس فرماندهی دست راست را به عهده گرفته و فرماندهی دست چپ را به ثرامینس[۷۰]سپرده بود.
از این جنگ تنها سیصد تن از دشمن زنده رها شدند که الکبیادیس همه را دستگیر ساخت.
پس از این فیروزمندی که بهره آتنیان گردید کسی را از مردم نکشتند و یا از شهر بیرون نساختند و این شرطها پیش از آن شده بود که جان و مال شهریان بیآزار بماند، از این جهت چون سپس آناکسیلاوس را در اسپارت درباره این کار خیانتکار شمردند او انکاری ننمود و شرمساری آشکار نساخت، بلکه چنین پاسخ داد که او نه یکتن لاکیدومینی بلکه یکتن
بوزانتی میباشد و او نه اسپارت را بلکه بوزانتیوم را در خطر میدیده است و چنین گفت که در آن هنگام راهی برای آوردن هیچگونه آذوقه به شهر نبود و پلوپونیسیان و بویوتیان که پاسداری شهر را داشتند جز به آذوقه کهنه خود دسترس نداشتند.
در حالی که مردم شهر به گرسنگی گرفتار گردیده و زنان و بچگان حال دلگدازی پیدا کرده بودند، در چنین حالی او شهر خود را به دست دشمن سپرده ولی همشهریان خود را آسوده و تندرست نگاه داشته و در این باره پیروی از پیشوایان برجسته خود لاکیدومنیان نموده که هر آنچه مایه آسایش کشورشان باشد همان میکنند.
لاکیدومنیان از شنیدن این دفاع او متأثر گردیده او را ارجمند داشتند و از تهمتها چشم پوشیدند.
پس از این کارها الکبیادیس آرزومند آن گردید که بار دیگر به شهر زادگاه خود بازگردد و پس از آن همه نیکیها که به مردم شهر کرده بار دیگر خود را به آنان نشان بدهد.
و چون روانه راه گردید کشتیهایی که همراه او بودند همگی را با سپرها و دیگر تاراجهای جنگی آراستند و هریک کشتی، کشتیهایی را که از دشمن گرفته شده بود یدک میکشید. نیز نشانه و دیگر آرایشهای آن کشتیهایی را که غرق کرده یا شکسته بودند همراه میبردند و چون به آتن رسیدند به خشکی درآمدند. توده انبوهی به آنجا شتافته بودند، ولی کمتر کسی توجه به سرکرده دیگری داشت بلکه همگی روی به سوی الکبیادیس داشتند و بر او درود گفته و آفرین میخواندند و دنبال او میرفتند.
دیگران که نزدیک نبودند از دور به او احترام مینمودند و پیرمردان او را به جوانان نشان میدادند. لیکن با این شادیها اشکهایی نیز از دیدهها فرومیریخت و مردم در این حال شادمانی روزهای بدبختی را نیز به یاد میآوردند. خود به یاد آن بودند که اگر رشته کارهای خود را همچنان در دست آن مرد گزارده بودند آن تیره بدبختی سیکیلی و دیگر تیره بدبختیها روی نمیداد. زیرا آن روزی که دوباره رشتۀ کارها را به دست او نهاده بودند روزی بوده که از دریا بیرون رانده شده و به نگهداری زمینهای خود در خشکی هم امید چندانی نداشتند.
بااینحال در اندک زمانی به جایی رسیدهاند که نه تنها شکوه و نیروی خود را در دریا به دست آوردهاند، بلکه در خشکی هم خداوند فیروزیهای بسیار گردیده و نیروی فزونی دارند.
پیش از این قانون بازگردانیدن او به شهر گزارده شده بود، کنون هم مردم را در انجمنی گرد آوردند. الکبیادیس نیز به آنجا به میان مردم درآمد و نخست گلههایی از پیشامد کار خود و از سخنهایی که دیده بود نمود و با زبان نرمی گله از رفتار آتنیان کرد سپس هم فیروزیهایی که یافته بود یاد کرده امیدواریها به مردم داد.
مردم تاجی از زر بر سر او نهادند و او را سپهسالاری آتنیان در دریا و خشکی برگزیدند و دارای همهگونه اختیار گردانیدند و نیز قانونی گذاردند که ملکهای او را به خودش بازگردانند.
همچنان یک منادی او را از نفرینهایی که دربارهاش از روی قانون پیشنهاد کرده شده بود پاک گردانید.
با این همه فیروزبختیها و پیشرفتها باز کسانی از او رمیدگی مینمودند و پارهای فالهای بد میزدند.
لیکن او در قصد خویش پافشاری داشت و چون صد کشتی که بایستی همراه او سفر کنند آماده و آراسته گردید.
او از روی قصدی که داشت از حرکت بازایستاد تا هنگامی که جشن مینروا به پایان رسید.
شرح چگونگی آن که چون از هنگامی که دکلیا به دست لاکیدومنیان افتاده و به روی آتنیان بسته شده بود سراسر راه از آتن تا الیوسیس[۷۱] در دست دشمن بود.
از این جهت موکب از راه دریا آورده میشد و این بود که از شکوهی که دربایست داشت عاری بود و آتنیان ناچار بودند که از قربانی کردن و رقص نمودن و دیگر رسمهایی که به هنگام آوردن یاخوس[۷۲] بایستی انجام گیرد چشم بپوشند از این جهت الکبیادیس به اندیشه فرورفته میدید که اگر بتواند آیین جشن را به شکوه دیرین خود بازرساند که دوباره آن را از راه خشکی هجام دانند.
این یک کاری خواهد بود که نیکی برای خدایان است و ناچار احترام او را نزد مردم هر چه بیشتر خواهد ساخت. چنین میاندیشید که اگر آگیس در برابر این کار خاموش ایستاده جلوگیری ننماید ناگزیر مایه سبکی و بیارجی او خواهد بود و اگر ایستادگی و جلوگیری به خرج دهد در این صورت او فرصت پیدا کرده به نام نگهداری از آیین خدایان جنگ خواهد نمود و از این راه نام و شهرت دیگری خواهد یافت.
به ویژه که این جنگ در برابر چشم همشهریانش خواهد بود و آنان دلاوری و پهلوانی او را از نزدیک تماشا خواهند کرد.
بدینسان تصمیم به کار گرفت و با منادیان گفتگو کرده قصد خود را به ایشان گفت.
سپس دیدهبانان بر سر هر پشتهای برگمارده و چون آفتاب میدمید پیشروان سپاه خود را به جلو فرستاد و سپس کاهنان و دیگر پرستاران خدایی را با خود برگرفته و بر گرد آنان سپاهی برگمارده و خویشتن به جلو افتاده بدینسان آراسته و آرام به راهپیمایی پرداخت یک موکب خجسته و بیمانندی بود که هر آن کسی که دل از رشک پاک داشت چنین میگفت که وی وظیفه یک سردار و وظیفه پیشوای دینی را در یکجا انجام داد.
دشمن جرأت تعرض نکرد و او موکب را همچنان آسوده و بیگزند به شهر بازآورد.
در نتیجه این کار نه تنها خود او دیگران هم درباره وی اندیشه دیگرگونه ساختند و همگی چنین باور کردند که هر سپاهی سردارش او باشد شکستناپذیر خواهد بود.
کار او تا به آنجا رسید که دستههای مردم از طبقه پایین آرزو میکردند او حکمران مختار ایشان باشد و از رشک و کینه مردم ترس نکرده بلکه خود را از دسترس رشک و کینه بالاتر دانسته به هر کاری از برانداختن قانونها و سرکوفتن مردمان یاوهگو که مایه ویرانی کشور بودند مبادرت نماید و بیآنکه از بازخواست و بازپرس ترسی نماید به پیشرفت کارها بپردازد.
درست روشن نیست که آیا خود او چه آرزویی داشت و برای گرفتن اختیار مردم و فرمانروایی خودسرانه تا چه اندازه مایل بود، بههرحال کسان مهمی از مردم شهر چنان به ترس افتادند که مجال درنگ بیشتر به او نداده و هر چه زودتر در کشتی جا داده آماده سفرش گردانیدند و درباره برگزیدن سرداران دیگر و نیز در زمینه دیگر کارها هرگونه اختیار به دست او سپردند.
الکبیادیس با صد کشتی روانه گردید و چون به آندروس[۷۳] رسید در آنجا با مردم شهر و هم با لاکیدومنیان که به یاری ایشان شتافته بودند جنگ کرده همگی آنان را بکشت. ولی به هر حال شهر را نگشاد و این نخستین دستاویز بود که به دست دشمنان خود داد تا به آسانی زبان به تهمت او باز کنند.
در جهان اگر کسی هست که او را شهرت و نکوهش بر زمین انداخته همان الکبیادیس است.
زیرا فیروزیهای پیاپی که بهره او گردید این نتیجه را داد که مردم او را به هر کاری توانا
میپنداشتند و همینکه یک کاری انجام نمییافت علت آن را مسامحهکاری دانسته زبان به گله باز میداشتند و هیچ نمیگفتند. شاید نتوانسته. در آتن همهروزه انتظار داشتند که مژده گشادن خیوس و دیگر شهرها برسد و از این که تأخیری در رسیدن چنان مژده میدیدند روز به روز ناشکیبایی بیشتر مینمودند و بر بدگمانی میافزودند و اندیشه نمیکردند که برای این کارها تا چه اندازه پول دربایست است.
کسی که پول به دشمنان او یک پادشاه توانگر و توانا میرسانند و خود بایستی همیشه در فشار بیپولی باشد و پیاپی لشکر را سرخود رها نموده برای تدارک پول به اینجا و آنجا برود چه دشوار بود کار چنین کسی.
آخرین دستاویز که برای تهمت الکبیادیس به دست دشمنان او افتاد از همین راه بود زیرا لوساندیر[۷۴] که از لاکیدومون به سرداری کشتیهای لاکیدومونی فرستاده بودند کورش[۷۵] پول گزافی به او میرسانید و این بود که به کارگر کشتی که پیش از آن روزانه سه ابولوس میپرداختند این هنگام روزانه چهار ابولوس پرداختند.
در حالی که الکبیادیس به کارگران خود سه ابولوس را نیز نمیتوانست به آسانی برساند و برای این کار ناگزیر بود که به کاریا[۷۶] رفته پول فراهم گرداند.
از این جهت نگاهداری کشتیها را در نبودن خود به آنتیوخ[۷۷] واگذاشت و او مردی آزموده در جنگ دریایی بود، ولی همیشه بیباکی مینمود و از این جهت الکبیادیس به او سپرد که به جنگ برنخیزد و اگر هم دشمن جنگ خواست او ایستادگی نماید ولی آنتیوخ برخلاف این سپارش سبکی را تا آنجا رسانید که تنها خود را با یک کشتی دیگر آماده کرده روانه ایفیسوس گردید، در آنجایی که کشتیهای دشمن درنگ داشت و چون بر سر کشتیهای آنان رسید آشکارا جنگ خواست.
لوساندیر نخست چند کشتی را جدا کرده فرستاد که او را دنبال کنند. ولی چون دید کشتیهای دیگر آتن به یاریاش آمدند او نیز همگی کشتیهای خود را به کار انداخت و بدینسان فیروزی بزرگی یافت.
خود آنتیوخ را بکشتند و کشتیها و دستگیران بسیار به دست آنان بیفتاد و این بود که یادگاری فیروزی برگماردند.
الکبیادیس چون این بشنید به ساموس بازگشته و از آنجا با همه کشتیهای خود روانه شده از لوساندیر جنگ خواست، ولی لوساندیر فیروزی که به دست آورده بود غنیمت شمرده به جنگ نگرایید.
در میان کسانی که در لشکر الکبیادیس او را دشمن میداشتند ثراسوبولوس پسر ثراسون[۷۸]دشمن جانی او بود و چون این کارها را دید تنها برای آنکه تهمتها به او بزند روانه آتن گردید و در آنجا به شورانیدن مردم پرداخت. زیرا در همه جا به گفتگو پرداخته میگفت:
الکبیادیس سپاه را تباه نساخت و کشتیها را از دست نداد مگر در سایه خودپرستی و غفلت زیرا رشته کارها را به دست کسی سپرد که تنها از راه بادهخواری و چاپلوس کاری به او نزدیکی میجست و خود او جز به لذتهای خویش نمیپرداخت و جز از پول فراهم کردن و با روسپیهای ابودوس و ایونا کام گزاردن کار دیگری برنمیخاست و همیشه در این راه تکاپو داشت. به هنگامی که کشتیهای دشمن تا به آن نزدیکی رسیده بود او لشکر را رها کرده دور رفت و این بود که این شکست روی داد.
هم او این تهمت را به آلکبیادیس میزد که دری برای خود در بیسانث[۷۹] ساخته و به استواری آن میپردازد که تو گویی امید بازگشت به شهر خود را ندارد.
آتنیان این سخنان را به گوش گرفتند و از الکبیادیس ناخرسندی نموده سرداران دیگری را به جای او برگزیده روانه نمودند.
الکبیادیس همینکه این خبر را شنید چون میدانست که چه روی خواهد داد بیدرنگ لشکر را رها کرده و دسته سپاهیان با مزد تهیه نموده و بر سر آن دسته از ثراکیان که خود را آزاد خوانده سر بر هیچ حکومتی نمیگزاردند رفت و با آنان به جنگ پرداخت که سرزمینی برای خود آماده گرداند و از این راه مال بسیاری اندوخته در آن سرحد یونان نشست که یونان را از تاختوتاز آسیاییان آسوده گرداند.
تودییوس[۸۰] و میناندر[۸۱] و آدیمانتوس[۸۲] که همان سرداران تازه برگزیده بودند در
آییگوسپوتامی۶ لشکر انداخته و همه کشتیهای خود را در آنجا داشتند و از اینجا هر روز به سوی دریا بیرون رفته و از لوساندیر که در لامپسارکوس لنگر انداخته بود جنگ میخواستند و چون او به جنگ برنمیخاست بازگشته و بازمانده روز را بیکار و بیپروا میگزاردند و از بیباکی رعایت سامان و آراستگی نمینمودند.
الکبیادیس که در آن نزدیکیها بود دانست که خطر بزرگی بر ایشان توجه دارد و روا نشمرد که خود را دور گرفته بیپروایی کند و این بود که سوار اسبی گردیده به نزد سرداران آمد و با آنان گفتگو نمود که این جایی که گرفتهاید بسیار نابجاست زیرا بندر ایمنی ندارد و آنگاه برای آذوقه بایستی تا شهر سیستوس بروید.
همچنین یادآوری کرد که سپاهیان شمالی بیباک و بیپروا در خشکی پراکنده گردیده یکی به خوشگذرانی میپردازد و دیگری روانه بازار میشود و سومی به چادر خود رفته به خواب میپردازد و این حال با نزدیکی دشمن و آن سامانی که سپاهیان ایشان دارد که هرگز جای خود را رها نمیکنند بسیار بیمناک است.
از این جهت پیشنهاد کرد که کشتیها را حرکت داده به نزدیکی سیستوس بروند لیکن سرداران نه تنها سخن او را خوار گرفتند و گوش ندادند بلکه یکی از ایشان بنام تسودیبوس با عبارتهای دشنامآمیزی پاسخ داده چنین گفت:
دیگر تو سردار نیستی تا به کارهای سپاه دخالت کنی بلکه سردار دیگران هستند و او را بیرون راند.
الکبیادیس از آنان دریافت خیانت کرد و از آنجا روانه گردید و چون از لشکرگاه بیرون آمد به دوستان خود که همراهاش بودند چنین گفت:
اگر سرداران بدینسان به خواری رفتار نمیکردند من کاری میکردم که لاکیدومنیان ناگزیر گردیده به جنگ برخیزند وگرنه کشتیهای خود را گزارده بروند.
کسانی این سخن او را گزافه پنداشتهاند، ولی دیگران گفتهاند او میتوانست که دستههای سواره و تیرانداز ارثراک به انبوهی گرد آورده بر لشکرگاه لاکیدومنیان بتازد و سامان آنان را به هم زند.
بههرحال اندکی نگذشت که ارج این راهنماییهای الکبیادیس و پیشبینیهایی که کرده بود دانسته شد.
زیرا به هنگامی که آتنیان هرگز احتمال نمیدادند لوساندیر ناگهان بر آنان تاخته دیوانهوار به جنگ برخاست که تنها کونون[۸۳] با هشت کشتی جان به در برده دیگران همگی نابود شدند و دویست کشتی به دست دشمن افتاد.
نیز سه هزار تن مرد دستگیر شد که همه را بکشتند. پس از اندکی خود آتن به دست لوساندیر افتاده همگی کشتیهایی که در آنجا یافت به آتش سوزانید و دیوارهای دراز شهر را برانداخت.
پس از این پیشامد الکبیادیس از لاکیدومنیان که در دریا و خشکی چیره شده بودند ترسیده خود را به بثونیا کشید. پیش از خود گنجینه بزرگی به آنجا فرستاده مقداری را هم همراه خود برد و بیشتر مال را در آن دژی که استوار گردانیده بود بازگذاشت.
ولی بسیاری از این دارایی خود را در بثونیا از دست داد که ثراکیان که در آن نزدیکی زندگی مینمودند تاراج کردند.
از این جهت خواست از آنجا روانه نزد ارتخشتر گردد و یقین داشت که پادشاه ایران ارزش کارهای او را به دیده گرفته او را از ثمیستوکلیس کمتر نخواهد شمرد.
بلکه عنوان پناهندگی این بهتر و سرفرازانهتر از آن ثمیستوکلیس خواهد بود. زیرا ثمیستوکلیس پناهنده شده بود تا با همشهریان خود بجنگد ولی این میخواهد با دشمنانش بجنگد و چون میپنداشت فارنابازوس[۸۴] بهتر از دیگران حمایت خواهد نمود. این بود که روانه نزد او گردید و دیرزمانی را در فروگیا نشیمن داشت که به فارنابازوس احترام بسیار مینهاد و او نیز هرگونه نوازش در حق این به کار میبرد.
در این میان آتنیان که جمهوری ایشان برافتاده نزدیک بود آزادی را از دست بدهند. زیرا لوساندیر سی تن بیدارگر بر ایشان به فرمانروایی برگمارده بود و در این هنگام بدبختی و گرفتاری آنچه را که پیش از آن درنمییافتند اکنون دریافتند و خطاهای گذشته خود را به یاد آوردند.
به ویژه آن رفتار ستمگرانهای را که دوباره با الکبیادیس کرده بودند.
زیرا گناهی که بر او گرفته بودند تنها این بود که چند کشتی بر جمهوری زیان زده و به دست دشمن داده ولی گناه خود ایشان که جمهوری را از داشتن چنان سرداری بیبهره ساخته بودند بسیار بزرگتر بود.
بههرحال تنها امیدی که آتنیان داشتند به الکبیادیس بود زیرا میگفتند کسی که در آن زمان دور راندگی آسوده نمینشست و سود شهر خود را رعایت مینمود اکنون هم آسوده نخواهد بود و همینکه فرصتی پیدا کرد به کار خواهد برخاست.
به ویژه با این بیآزرمیها که لاکیدومنیان از خود مینمایند و رفتار ناهنجاری که سی تن همیشه نگرانی از الکبیادیس داشتند و همیشه خبر رفتار و گفتار او را میگرفتند.
سرانجام کریتیاس به لوساندیر چنین گفتگو کرد که تا ریشه دموکراسی آتن کنده نشود لاکیدومنیان آسوده به کار حکمرانی یونان نخواهند پرداخت و تا الکبیادیس زنده باشد مردم به حکمرانی سی تن خرسند نگردیده و از ته دل گردن نخواهند نهاد.
لیکن لوساندیر به این گفتگوی او اثری باز نکرد تا آنگاه که حکم نهانی از قاضیان لاکیدومینی دریافت که باید الکبیادیس را گرفته نزد ایشان بفرستد و ایشان این کار را یا از آن جهت کرده بودند که بیباکی و غیرتمندی او را میشناختند و از رهگذر او نگرانی داشتند و یا اینکه میخواستند دل پادشاه آگیس را جسته باشند.
لوساندیر آن حکم را دریافته همراه یک فرستاده نزد فارنابازوس فرستاد که به کار بندد فارنابازوس دستور آن را به برادر خود میگایوس[۸۵] و به عموی خود سوسامیثریس[۸۶] داد که به کار بندند. الکبیادیس این زمان در یک دیه کوچکی از فروگیا میزیست و تیماندرا[۸۷] را که بر گزیده خود بود همراه داشت.
کسانی که برای کشتن او فرستاده شده بودند آن دلیری را نکردند که به درون اطاق او بروند بلکه گرداگرد آن را فراگرفته و آتش به آن زدند.
الکبیادیس همینکه آن را دریافت رخت و ابزار خانه هر چه یافت گرد کرده به روی آتش
انداخت تا آن را خاموش گرداند و خود او رخت خویش را به بازوی چپ پیچیده و شمشیر را به دست راست گرفته و خود را به آتش انداخته و پیش از آنکه رختهایش بسوزد از آن رهایی یافت.
آن کسان چون او را دیدند هیچکدام جرأت ایستادن و یا به جنگ پرداختن نداشته و همه بازگشتند ولی از دور به تیرباران پرداخته با تیر او را بکشتند.
و چون آدمکشان دور شدند تیماندرا جنازه را برداشته و او را به رختهای خود پیچیده و با شکوه و احترامی که از دست او برمیآمد به خاک سپرد.
کسان دیگری همداستان کشته شدن الکبیادیس را به همین شرح نوشتهاند. جز اینکه اینان علت داستان را نه دخالت فارنابازوس و لوساندیر یا خواهش لاکیدومنیان میشمارند.
بلکه چنین میگویند چون او دختری را از یک خاندان نجیبی نزد خود آورده نگه میداشت و این کار مخالف آبروی آن خاندان بود برادران دختر تاب شکیبایی بر آن بدنامی نیاورده شبانه به خانهای که نشیمن او بود آتش زدند و چون او بیرون دوید تا بگریزد و خود را برهاند او را بدانسان که نقل کردیم بکشتند.[۸۸]
- ↑ Alcibiades
- ↑ Dinomache
- ↑ Megacles
- ↑ Coronea
- ↑ Ariphron
- ↑ Nicias
- ↑ Demosthenes
- ↑ Lamachus
- ↑ Phormion
- ↑ Theramenes
- ↑ Amycla
- ↑ Zopyrus
- ↑ Antisthenes
- ↑ Potidaea
- ↑ Delium
- ↑ Faeax پسر Erasistratus
- ↑ Neceratus
- ↑ Pylos
- ↑ باید دانست که پس از زمان کیمون که رشته اختیار آتن به دست پریکلیس بود آتن بسیار نیرومند گردیده و با یک رشته از شهرهای یونان دست به هم داده یک امپراطوری پدید آورده بود. همین موضوع باعث شد که میانه آتن و اسپارت دشمنی پیدا شده کار به جنگهای خونریزانه بکشد که یکی از آن جنگها در جایی به نام پولوس روی داد و از اسپارتیان اسیرانی بسیار به دست آتنیان افتاد. پس از آن جنگ بود که فرستادگانی از اسپارت به آتن آمدند که صلحی با هم بکنند و بدانسان که در اینجا شرح داده میشود الکبیادیس مانع صلح گردید. این جنگها همان است که به نام جنگهای پلوپونیسوس معروف شده.
- ↑ Arglus
- ↑ Panactum
- ↑ Sphacteria
- ↑ Elaea
- ↑ Mantinea
- ↑ شرح جنگ را نسروده.
- ↑ Patrea
- ↑ پلوتارخ شرحی از زندگانی خانگی الکبیادیس آورده که ما ترجمه نکردیم.
- ↑ Timon
- ↑ جزیره معروف دریای سفید که عرب آن را صقیله نامیده.
- ↑ شهر بزرگ آن جزیره.
- ↑ Meton
- ↑ Lamachus
- ↑ Demostratus
- ↑ Adonis
- ↑ تیر یا عطارد را یونانیان میپرستیدند و همان است که «مرمس» نامیده شد.
- ↑ Rhegiun
- ↑ Catana
- ↑ داستان محاکمه و علت آن را پلوتارخ به تفصیل شرح داده ولی چون مأخذ تاریخی ندارد ما از ترجمه همگی آنها چشم پوشیدهایم.
- ↑ Salaminian
- ↑ Messena
- ↑ Thurii
- ↑ Theano دختر Menon
- ↑ Gylippus
- ↑ این شکست آتنیان در سیگیلی با دست گولیپوس یکی از گزندهای تاریخی است که به آتن رسیده.
- ↑ Decelea
- ↑ Cyzicus
- ↑ Pharnabazus این مرد یکی از دستنشاندگان پادشاه ایران بوده که داستان آن را سپس هم خواهیم خواند.
- ↑ Agis
- ↑ حکمران آسیای کوچک که پادشاه هخامنشی فرستاده بود.
- ↑ این کلمۀ همان است که یونانیان «ساتراپ» ساختهاند و اصل آن در زبان هخامنشی گویا «شهر پاون» بوده که امروز باید شهربان گفت.
- ↑ چون پس از جنگهایی که یونانیان با ایران کردند و فیروز در آمدند آتن بیاندازه نیرومند گردیده به همدستی شهرهای دیگری جمهوری پدید آورده بود. از این جهت دولت ایران در برابر آتن از اسپارت پشتیبانی مینمود چنانکه این داستان سپس هم یاد خواهد شد.
- ↑ Phrunichus از مردم شهر Dirades
- ↑ Astyochus
- ↑ Hermon
- ↑ Pisander
- ↑ آتن از نخست هوادار حکمرانی دموکراسی بود و یکی از جهتهای دشمنی با اسپارت همین را داشت. این زمان کسانی میکوشیدند در آتن نیز حکمرانی دموکراسی را برانداخته اختیار را به دست بزرگان و پیشوایان بدهند.
- ↑ Piraeus بندر معروف آتن
- ↑ Thrasublus از مردم شهر Stiria
- ↑ Aspendys
- ↑ Cos
- ↑ Mendarus
- ↑ Abydos
- ↑ Clazomenae
- ↑ Procennesus
- ↑ Thrasyllus
- ↑ Hippocrates
- ↑ Selymbria
- ↑ Anaxilaus
- ↑ Lucurgus
- ↑ Theramenes
- ↑ Eleusis
- ↑ Ialchus
- ↑ Andros
- ↑ Lysander
- ↑ پسر داریوش که کورش کوچک خوانده میشود و داستان جنگ او با برادرش ارتخشتر معروف است که ما نیز در سرگذشت ارتخشتر خواهیم آورد.
- ↑ Caria بخشی از آسیای کوچک که گویا این زمان در دست آتنیان بود.
- ↑ Antioch
- ↑ Thrasnbulus پسر thrsuqn
- ↑ Bisanth جایی در تسالی
- ↑ Tydeus
- ↑ Menander
- ↑ Adimantus
- ↑ Conoun این داستان که پلوتارخ در اینجا بسیار کوتاه ساخته در جای دیگری نیز یاد آن به اختصار خواهد کرد و خود از حوادث بزرگ تاریخ یونان و ایران است، زیرا همه این فیروزیهای اسپارت نتیجه دستگیری ایران بود.
- ↑ گفتیم که یکی از گماشتگان ایران در آسیای کوچک بود.
- ↑ Megaeus این نام بیشباهت به نامهای ایرانی نیست و جزو نخست آن گویا محرف کلمه «غا» باشد که در زبانهای ایرانی هست همچنین نام سوسامثریس گویا ایرانی باشد. چنانکه نام فارنابازوس بیشک نام ایرانی است.
- ↑ Susamithres
- ↑ Timandra
- ↑ باید گفت این روایت دومی درستتر است زیرا گذشته از آنکه فارنابازوس به میهمان و پناهنده خود خیانت نمیکرد چون الکبیادیس به قصد رفتن به نزد پادشاه ایران پیش او آمده بود از این جهت هم باور کردنی نیست که او را بیدستور پادشاه ایران بکشتند.