ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ/کیمون
کیمون
چنانکه در دیباچه گفته شده، پلوتارخ کتاب خود را بیشتر برای این نوشته که یکتن از سرشناسان یونانی را گرفته و سرگذشت او را نوشته سپس یکتن سرشناس رومی را نیز یاد کرده و آن دو تن را با هم به سنجش بگزارد و اگرچه این ترتیب کتاب او اکنون در بسیار جاها به هم خورده و تغییرهایی در ترتیب آن روی داده با این همه در پارهای جاها سنجشهای او همچنان بازمانده و در نسخههایی که در دست ماست دیده میشود.
از جمله پلوتارخ کیمون را که در اینجا ترجمه سرگذشت او را میآوریم با لوکولوس به سنجش نهاده است و یک مقدمه درازی آورده که ما از ترجمه آن چشم پوشیدیم، ولی در پایان آن چنین میگوید:
با خود میاندیشیدم که کدام کسی را با لوکولوس به سنجش گزارم که دیدم هیچکس همچون کیمون با او برابر و همدوش نیست. سپس میگوید:
هر دوی ایشان در جنگ دلیر بودند. هر دو بر مردم آسیا فیروزی یافتند. هر دوی ایشان در سیاست نرمی مینمودند.
هر دو همشهریان خود را از جنگ خانگی و نابسامانی آسوده گزاردند و به کسی زحمت نرسانیدند، ولی در بیرون از خاک خویش فیروزیهای یافته و نشانهایی نیکنامی را از آن خود ساختند.
در یونان پیش از کیمون و در روم پیش از لوکولوس کسی میدان جنگ را تا به آن دوری از کشور خود نرسانیده بود که این دو تن رسانیدند.
در این باره نیز مانند یکدیگرند که هر دوی ایشان آن کاری را که به عهده گرفته و آغاز کرده بودند تا به آخر نرسانیدند.
هر دو دشمن را برانداخته و زبون گردانیدند، ولی ریشهکن نتوانستند نمود. نیز هر دوی ایشان در گشادی دست و در اسرافکاری که در مهمانیها مینمودند و در آلودگیهای دوره جوانی یکی بودند.
جهتهای دیگر مانندگی ایشان به یکدیگر که در اینجا نتوانستهایم به دیده بیاوریم و یاد کنیم در سرودن سرگذشتها بهخودیخود روشن خواهد گردید.
کیمون پسر ملتیادیس و هیگیسیپولی[۱] بود که این دومی در شراس زاییده شده و دختر پادشاه اولوروس[۲] بود، چنانکه از شعرهایی که میلانثیوس[۳] و آرخیلائوس[۴] در ستایش کیمون سرودهاند این آگاهیها به دست میآید.
ملتیادیس محکوم گردیده بود که پنجاه تالنت جریمه به گنجینه توده بپردازد و چون نتوانست آن را بپردازد به زندانش سپردند و در آنجا بود تا بمرد. از این جهت کیمون که بسیار کوچک بود و خواهر او الپنیکی[۵] که او نیز دختر کوچک و بیشوهر بود هر دو یتیم و بیپرستار بماندند.
کیمون در آغاز زندگانی بسیار بدنام بود، زیرا زندگی نابسامانی داشت و آلوده میخوارگی بود و هنری را از موسیقی یا دیگر فنون که میانه یونانیان شیوع داشت نمیشناخت.
نیز در همان هنگام جوانی او را متهم ساختند با خواهر خود الپنیکی رابطه همخوابگی دارد.
کسانی هم میگویند نه اینکه او در نهان با خواهر خویش رابطه داشت بلکه آشکار او را به زنی گرفته و این برای آن بود که از بیچیزی و تهیدستی شوهر دیگری برای او پیدا نمیشد.
لیکن در زمان دیرتری کالیاس که یکی از توانگرترین مردم آتن بود دل به آن دختر باخته و پیشنهاد کرد که جریمه پدر او را که محکوم شده بود بپردازد. او نیز به زنی این رضایت دهد در سایه این پیشامد بود که الینیکی به دلخواه خود طلاق خواست و کیمون او را طلاق گفت.
اینها عیبهایی است که بر کیمون گرفته شده، ولی خویهای دیگر او بسیار پسندیده و ارجدار بود.
زیرا در دلیری به پایه ملتیادیس رسیده و در دریافت و هوش از ثمیستوکلیس کمتر نبوده روی هم رفته از هر دوی ایشان دادگرتر و برآزرمتر بود.
نیز در کار جنگ و سیاست با ایشان همتراز او بوده و در زمینه کارهای شهریگری و زندگانی با توده بر آنان برتری بسیار داشت.
این نیکیهای او هنوز از آغاز جوانیش که هیچگونه ورزش و آزمایش نداشت پیدا بود.
زیرا در آن هنگام که مادان هجوم به یونان آوردند و ثمیستوکلیس رهنمایی به مردم آتن مینمود که شهر و خانههای خود را رها کرده ابزارهای جنگی را برداشته روی به کشتیها بیاوردند و با دشمن در دریا در تنگههای سالامین جنگ نمایند و مردم همگی در برابر این راهنمایی او خیره گردیده متحیر درمانده بودند و اعتماد به آن نمیتوانستند نمود در چنین هنگامی کیمون دیده میشود که پیش از همه مردم به کار برخاسته و با چهره گشاده همراه چند تن از دوستان خود یک لگامی در دست به سوی ارک روان است که آن لگام را به خدای مادینه هدیه نماید و این برای فهمانیدن آن بود که دیگر کار از دست سواران بیرون رفته و به دست جنگجویان دریایی افتاده است و از این جهت او جانسپاری در برابر آن خدای مادینه آشکار میسازد و آن لگام را هدیه میگزارد.
سپس یکی از سپرهایی را که بر دیوار پرستشگاه آویزان بود برداشته آهنگ بندرگاه نمود و به پیروی او بود که بسیار دیگران از مردم آتن راه دریا را پیش گرفتند.
به گفتۀ ایون[۶] شاعر، کیمون دیدار بس زیبایی داشت. بدینسان که بلندبالا و تناور بوده گیسوهای دراز و پرپیچ خود را به دوش رها میکرده. و چون در جنگ سالامین داوطلبانه شرکت کرده و دلیریها نمود شهرت بسیاری در میان آتنیان یافت و همگی او را نواخته با دیده احترام در او مینگریستند. نیز کسان بسیاری پیروی او را پذیرفته همیشه امیدوار بودند که از او کارهای بزرگی مانند کار پدرش در ماراتون سر خواهد زد و چون سپس دخالت در سیاست و کارهای توده نمود مردم او را به خرسندی و شادمانی پذیرفتند به ویژه که از دست ثمیستوکلیس به ستود آمده بودند و در سایه نرمخویی و چابکی و سادگی که از این میدیدند و
خرسندی بسیار از این خویها داشتند در اندک زمانی او را به والاترین جایگاه حکمرانی رسانیدند. یکی از کسانی که بیشتر از همه به این پیشرفت کار او مساعدت نمود آریستیدیس بود که شایستگی و سرشت و ستودگی خویهای او را دیده و سخت پسندیده و این زمان کوشش در کار او داشت تا در برابر دلیری و حیلهکاری ثمیستوکلیس کسی را حریف او گرداند.
پس از آنکه مادان را از یونان بیرون راندند، کیمون به عنوان فرماندهی دریا به بیرون فرستاده شد و این زمان هنوز آتنیان برتری در دریا نیافته بودند بلکه هنوز پیروی از پااوسانیاس و لاکیدومنیان داشتند.
لیکن همراهانی که کیمون داشت در میان یونانیان برتری خود را نشان میدادند و چه در سامان و آراستگی چه در کوشش و غیرت پیشی بر آنان میجستند.
و آنگاه پااوسانیاس این هنگام با ایرانیان رابطه پیدا کرده نامهها به پادشاه ایران مینوشت و راه خیانت پیش گرفته بود، نیز از توانایی که در دست داشت سخت مغرور گردیده با همدستان خود بدرفتاری مینمود و بیدادگریها میکرد.
کیمون فرصت را غنیمت شمرده برعکس او مهربانی از هیچکس دریغ نمیساخت و همیشه مردمی از خود نشان میداد و همانا از این راه بود که توانست سرداری بر همگی یونانیان را از دست پااوسانیاس در رباید بیآنکه خود او آگاه گردد و بیآنکه هیچگونه زور و سپاه به کار برود. بسیاری از یونانیان چون دیگر تاب شکیبایی و بردباری در برابر درشتخویی و تندی پااوسانیاس را نداشتند این است که از او بریده به دلخواه خود به کیمون و آریستیدیس پیوستند و کیمون این سمت را پذیرفته نامه به ایفوران اسپارت نوشته از ایشان خواستار گردید که مردی را که مایه بدنامی اسپارت و باعث آزار یونانیان است به اسپارت بازخوانند.
گفتهاند هنگامی که پااوسانیاس در بوزانتیوم بود دختر جوان و قشنگی را به نام کلئونیکی[۷]که از خاندان بزرگی در آن شهر بود نزد خود خواند تا با وی کام گذارد و پدر و مادر دختر که سخت ناراضی بودند ناچار گردیدند که در برابر خواهش او خاموشی گزینند.
دختر از پرستاران او که در بیرون اطاق بودند خواهش کرد که همگی چراغها را بیرون ببرند و چون در تاریکی و خاموشی به سوی رختخواب او میرفت پایش لغزیده چراغی را بر گردانید.
پااوسانیاس که در خواب بود به صدا بیدار شده و در تاریکی آن غوغا را شنیده پنداشت مگر دشمنی برای کشتن او میآید و قمه خود را که در کنار بستر بود برداشته ضربتی به آن دختر زد که افتاده جان سپرد.
از این پس هیچگاه آسودگی نداشت. همیشه ترس و تشویش او را فرا میگرفت و همیشه در خواب یک سیاهی در برابرش پدیدار گردیده روی به او کرده خشمناک این شعر را میخواند:
برو نتیجه کار خود را دریاب آن کاری که به زور هوس و نادانی کردی.
این یکی از جهتهای عمده بود که یونانیان همدست را به دشمنی او برانگیخت و همگی با کیمون دست یکی کرده او را در بوزانتیوم به محاصره گرفتند و او ناگزیر گردیده از شهر بگریخت. ولی چنان که گفتهاند چون هنوز آن سیاهی آسودهاش نمیگذاشت به هراکلیا[۸]گریخت که در آنجا به دستیاری یک کاهنی که گفتگو مینمود روان کلئونیکی را خواسته، به او لابه نموده آشتی بخواهد.
گفتهاند که آن روان آشکار گردیده و پاسخ به او داد که همینکه به اسپارت برسی از درد و آزار آسوده خواهی بود که بدینسان با یک جمله مبهم مرگ او را پیشگویی کرد این داستانی است که بسیاری از مؤلفان نقل کردهاند.
کیمون به پشتیبانی همدستان یونانی نیرومند گردیده به نام سرداری یونان روانه ثراس گردید.
زیرا میشنید کسانی از بزرگان ایران از خویشان پادشاه در آنجا شهر ایون[۹] را در کنار رود سترومون[۱۰] به دست گرفته و یونانیان آن پیرامون را ناآسوده میسازند.
نخست جنگی در میانه او با ایرانیان رفته کیمون آنان را بشکست و به درون شهر گریزاند.
سپس کیمون بر سر یونانیان آن سوی سترومون که آذوقه به شهر ایون میرسانیدند رانده همگی ایشان را از سرزمین خود بیرون کرد و بدینسان کار آذوقه را به شهریان چندان سخت ساخت و آنان را چنان در فشار گرفت که بوتیس[۱۱] که از طرف پادشاه در آنجا فرمانده بود از ناامیدی آتش به شهر زده خود و کسان خود و همه مالهای خود را با دیگران در یکجا بسوخت.
کیمون به شهر دست یافت ولی غنیمتی به دست نیاورد زیرا همگی چیزها را آتش زده بودند.
از این هنگام شهر و پیرامون آن در دست آتنیان افتاد که خود جایگاه بسیار خوش و در خور نشیمن بود.
در نتیجه این فیروزی مردم به او اجازه دادند که سنگهایی در آنجا گمارده بر روی آنها نقشهایی کند و او سه سنگی را برگماشت که بر روی هر یکی شعرهایی نگاشته بود[۱۲] که اگرچه در آن شعرها نامی از کیمون نیست ولی همروزگاران او این کار را از سرفرازیهای وی شمردهاند و گفتهاند هیچیک از ملتیادیس و ثمیستوکلیس ماننده آن سرفرازی را نداشتند.
هنگامی که ملتیادیس به پاداش کارهای خود تاج گل خواستار بود سوخاریس[۱۳] از مردم دیکلیا از میان انجمن بپاخاسته و چنین گفت:
ملتیادیس! هر زمانی که تو فیروزی را به نیروی خود به دست آوردی آن زمان میتوانی چنین تاجی را بطلبی.
و این سخن او با آنکه درشت بود مردم آن را با خشنودی پذیرفته پسندیدند. پس چه باعث شد که مردم با کیمون بدینسان رفتار کردند؟ شاید سبب این بود که در آن پیشآمدها آتنیان تنها دفاع از خود میکردند ولی در این زمان پیشوایی کیمون نه تنها بر دشمنان تاخته و لشکر بر سر آنان میبردند بلکه زمینهایی را نیز از دست آنان درآورده از آن خود میساختند. چنان که شهر ایون را به دست آوردند. هم چنین آمفیپولیس[۱۴] را به دست آورده در آنجا بناهایی بنیاد گذاردند. نیز کیمون به جزیره سکوروس[۱۵] دست یافت و داستان آن این است که مینگاریم.
***
مردمی به نام دولوپیان در این جزیره نشیمن داشتند و اینان کشت و کار را پاک فراموش کرده از قرنها جز به کار راهزنی در دریا نمیپرداختند و چندان در این کار بیباکی مینمودند که بازرگانانی که خواسته به بندرهای ایشان میآوردند آنان را نیز لخت مینمودند و
خواستهها را تاراج میکردند از جمله چند تن بازرگان از تسالی به بندر کتیسیوم[۱۶] رسیده بودند و آنان را نه اینکه لخت نمودند و مالهاشان بردند خود ایشان را گرفته به زندان انداختند.
این بازرگانان پس از دیری آزاد گردیده در محکمه آمفیکتواون[۱۷] از دست دولوپیان شکایت کردند و حکم به زیان آنان گرفتند و چون مردم سکوروس بایستی آنچه را که گرفتهاند به بازرگانان بازدهند به نام چارهجویی نامه به کیمون نوشته از او خواستار گردیدند که کشتی بدانجا بفرستد و وعده دادند که شهر را به دست او بسپارند. از این راه کیمون آن جزیره را به دست آورد و آن دزدان را از آنجا بیرون کرده راه بازرگانی را به دریای آییگایان[۱۸] بازداشت .
ایون میگوید: در زمان جوانی هنگامی که تازه از خیوس به آتن آمده بودم چنین رخ داد که شبی در خانه لااومیدون[۱۹] شام را با کیمون در یکجا خوردیم. پس از شام بدانسان که عادت بود برخاستند به نام خدایان باده گسارند. میهمانان از کیمون خواستار گردیدند که آوازی برای ایشان بخواند و او این خواهش را پذیرفته و آوازی خوانده از عهده برآمد که میهمانان پسندیده از این جهت نیز او را بهتر از ثمیستوکلیس شمردند. زیرا ثمیستوکلیس در مانند چنین هنگامی در پاسخ خواهشکنندگان گفته بود: من هرگز آواز خواندن نمیدانم و تنها این میدانم که چگونه یک شهری را نیرومند و توانگر گردانم.
سپس چون گفتگوهایی که شایسته چنین بزمی بود کرده شد نوبت به گفتگو از پاره کارهای مشهور کیمون رسید که در پیرامون آنها سخن میراندیم. و چون مقداری از آنها شمرده شد خود او گفت:
لیکن شما یک کاری که من در آنجا بیش از دیگر کارها هوش و زیرکی نشان دادهام فراموش میسازید.
سپس آغاز کرد به سرودن داستان آن بدینسان:
هنگامی که همدستان یونانی اسیران فراوان از آسیاییان در سیستوس و بوزانتیوم گرفته بودند این حق را به من دادند که آن غنیمتها را بخش نمایم. من خود دستگیران را یک قرعه
گرفته و مالهای آنان را از زرینه ابزار و چیزهای دیگر قرعه دیگر گرفتم همدستان ایراد گرفتند که دو بخش یکسان نمیباشد.
من پاسخ دادم که شما هر کدام را که فزونتر میدانید بردارید آتنیان به بخش دیگر خرسند خواهند بود. هیروفوتوس[۲۰] از مردم ساموس به آنان راه نمود که زرینه ابزار و مالها را برای خود بردارند و دستگیران را برای آتنیان بازگزارند من سخنی نگفتم و این کار بسیار خندهآور مینمود زیرا آن دیگران بازوبندهای زرین و گردنبندها و رختهای ارغوانی و دیگر اینگونه چیزها را بردند ولی به آتنیان جز تنهای لخت اسیران سهم نرسید و اینها هرگز سودی نداشت و بیش از این نمیتوانستند که به کارشان وادارند. ولی دیری نگذشت که دوستان و کسان این دستگیران از لودیا و فروگیا آمدند تا پول داده این اسیران را بازخرند و در برابر هر کدام فدیه بزرگی دادند و من چندان پول اندوختم که توانستم خرج کشتیهای خود را تا چهار ماه از آن پول بپردازم و مقداری هم از آن را برای گنجینه آتن نگاه داشتم.
در این جنگها و پیشآمدها کیمون یکی از توانگران گردیده بود ولی آنچه را که از آسیاییان به سرفرازی گرفته بود به سرفرازی بیشتری به همشهریان خود میبخشید. زیرا زمینها و باغهایی که داشت دیوارهای همه آنها را برداشت تا هر کسی چه از مردم شهر و چه از دیگران به هر اندازه که میخواهند از بار و میوه آن باغها و زمینها آزادانه بهرهیاب گردند.
در خانه خود نیز همیشه میزی را آماده نگه میداشت که گرچه ساده بود ولی برای دسته انبوهی کفایت میداد و هر کسی از بیچیزان میتوانست بدانجا رفته و گرد آن نشسته خود را سیر سازد. لیکن ارسطو میگوید این خان بیدریغ او نه برای همگی آتنیان بلکه تنها برای مردم زادگاه او لاکیادای[۲۱] بود. گذشته از اینها همیشه سه تن یا دو تن جوانی را با رخت نوین زیبا همراه خود میکرد که چون در راه به یک پیرمردی از آتنیان با رخت کهنه برمیخوردند یکی از آن جوانان رختهای خود را با آن پیرمرد عوض میکرد و این کاری بود که بسیار پسندیده میافتاد.
همچنین به آنان دستور داده بود که مقدار بسیاری پول با خود بردارند و در بازارگاه چون کسانی را از مردم بیچیز و آبرومند ببینند در کنار ایشان ایستاده آهسته آن پولها را در
دست آنان بریزند. چنانکه همین موضوع را کراتینوس[۲۲] شاعر در شعرهای خود یاد کرده است.[۲۳]
گورگیاس[۲۴] لئونتینی دربارهی او این عبارتها را به کار میبرد:
توانگری میاندوخت تا بتواند آن را به کار برد آن را به کار میبرد تا بتواند سرفرازی پیدا کند.
کریتیاس[۲۵] که یکی از سی تن بیدادگر بوده در شعرهای اندوهگین خود که چیزهایی را برای خود آرزو کرده از جمله پاک نهادی کیمون را آرزو میکند.
لیخاس[۲۶] را میدانیم که در یونان از این جهت شهرت یافت که در روزهای ورزش که بچگان لخت میدویدند او همیشه میزبانی کرده کسانی را که از شهرهای دیگر برای تماشای آن ورزشها میآمدند میهمان میساخت. ولی باید گفت که بزرگمنشی کیمون از همه آنچه که آتنیان پیشین داشتند بیشتر بود و دهش و میهماننوازی آنان را پاک از یادها برد.
این حق آتنیان است که به خود بالیده بگویند پدران پیشین ایشان به یونانیان یاد دادند که گندم را چگونه بکارند و از چشمهها چگونه آب بردارند و آتش را چگونه بیفروزند، ولی کیمون هم با گشاده داشتن در خانه خود به روی همگی مردم شهر و با آزادی دادن به همه رهگذریان که از میوهها و بارهای باغها و زمینهای او بهره بردارند به همه جهانیان ثابت نمود که خبرهای شگفتآمیزی که در متولوگیهای یونانی به زمان فرمانروایی کیمون نسبت میدهند همگی راست و بجا بود.
آنان که ایراد گرفته میگویند او این کار را به قصد آن میکرد تا توده مردم را هوادار خود گرداند پاسخ آنان را کارهای دیگر او خواهد داد که هر کدام جهتی جز از پاک نهادی نداشته.
از جمله اینکه به همدستی آریستیدیس با ثمیستوکلیس که به توده مردم اختیار بیش از اندازه خود تهیه میکرد نبرد آغاز کرد و جلو او بازگرفت. نیز در برابر ایفیالتیس[۲۷] که برای خرسندی توده به برانداختن حق قضاوت محکمه اریئوپاگوس[۲۸] میکوشید ایستادگی نمود.
در زمان او همگی پیشوایان به جز از آریستیدیس و ایفیالتیس دست به مال توده دراز کرده خود را توانگر گردانیدند، ولی او دست خود را از آنها بازداشت و هرگز به سوی آن نگرایید و تا روزهای آخر عمر خود هیچگاه به کاری برای سود یا خواهش دل خود برنخاست.
چنین گفتهاند که رهویساکیس[۲۹] نامی از ایرانیان به پادشاه خود خیانت نمود و بر او شورید و از او بگریخته به آتن پناه آورد، ولی چون کسانی از مردم آزاری در آنجا نیز او را آسوده نمیگزاردند و سخنانی درباره او میگفتند ناگزیر گردیده به کیمون پناهنده شد و از او پشتیبانی خواست و چون به خانه او درآمد در ظرفی یکی پر از زر و دیگری پر از دریکهای[۳۰]سیمین در کنار در خانه به زمین گذاشت. کیمون لبخندی بر او زده پرسید: آیا شما میخواهید کیمون دوست شما باشد یا اینکه او را مزدور گرفته از این راه به یاری خود بخوانید؟ رهویساکیس پاسخ داد:
من میخواهم کیمون دوست من باشد.
کیمون گفت:
پس آن فلزپارهها را از آنجا بردار! زیرا در حالی که من دوست شما باشم هر زمان که نیازی به آنها پیدا کردم کس فرستاده میخواهم.
همدستانی که از یونانیان بودند این زمان از جنگ به ستوه آمده فرسودگی آشکار میساختند و آرزومند آن بودند که آسوده گردیده به کشت و کار بپردازند و به دادوستد بکوشند.
زیرا میدیدند دیگر دشمنان دور رفتهاند و آزاری به یونانیان ندارند و ترسی از رهگذر ایشان در میان نیست.
اگرچه باجی را که به نام خراج بر آنان بسته شده بود میپرداختند لیکن از فرستادن سپاهی یا دادن کشتیهای جنگی بازمیایستادند.
در اینجا سرکردگان دیگر آتن زور به کار برده از کسانی که بدانسان سرباز میزدند جریمه میگرفتند و در نتیجه این زور و فشار کار خویش را سخت و مردم را از حکمرانی خود بیزار میساختند.
ولی کیمون راه دیگری پیش گرفت و آن اینکه هرگز کسی را به کاری ناگزیر نگرداند و اگر کسی خواست از سپاهیگری آزاد باشد در عوض پول بپردازد و کشتی جنگی تهی از جنگجویان گسیل دارد و بدینسان همدستان یونانی را آزاد گذاشت که به خانهنشینی و تنآسانی بگرایند یا به کار و پیشه خاص خودشان بپردازند.
ایشان در نتیجه این کار مهارت سپاهیگری را از دست هشته بازرگانان یا بزرگران بیدست و پایی گردیدند.
در حالی که کیمون از این سوی همیشه مواظب بود که آتنیان بر مهارت سپاهیگری خود بیفزایند و پیاپی آنان را در کشتیهای جنگی مینشاند و در لشکرکشیهای خود همراه برده هر چه ورزیدهتر میگردانید و همواره بر بیشی زور و ابزار خود میکوشید و خود نتیجه این تدبیرهای او بود که آتنیان رشته اختیار دیگران را به دست آوردند و از آنان باج میگرفتند.
سپس کمکم یونانیان از آتنیان میترسیدند و خود را ناگزیر میدیدند که در برابر ایشان چاپلوسی و فروتنی آشکار گردانند و این زمان نه همدستان و همپیمانان آتن بلکه خود باجگزاران و بندگان ایشان شمرده میشدند.
آن سختی که کیمون به ایرانیان داد و آنان را از غروری که داشتند بیرون آورد کس دیگری نداده بود.
چه او به این خرسند نبود که یونان از دست ایرانیان رها باشد و آزاد زید، بلکه دنبال ایرانیان را گرفته پیش از آنکه بتوانند اندکی از رنج جنگ بیاسایند و یا نفسی آسوده بکشند به سختگیری پرداخت و پیاپی آبادیهایی را ویرانه میساخت و شهرهایی را با زور میگشاد و کسانی را به شورش برمیانگیخت و یاوری به ایشان مینمود.
بدین تدبیرها در اندک زمانی آسیا را از ایونا تا پامفیلیا از ایرانیان بپیراست که دیگر سپاهی از ایران در آنجاها نبود.
چون خبر برای او آوردند که دستهای از سرکردگان پادشاه در کنار پامفیلیا آماده و آراسته با سپاهیانی در خشکی و کشتیهای زرهپوشی در دریا انتظار رسیدن او را دارند کیمون بر آن سر شد که سراسر دریا از آن یونانیان باشد و خود کاری را کند که از آن پس جزیرههای خلیدونی[۳۱] دور از دسترس ایرانیان گردد و کسی طمع در آنجا نتواند کردن، با این قصد بود که با دویست کشتی جنگی از کنیدوس[۳۲] و بندر ترییوپی[۳۳] روانه گردید و این کشتیها آنها بود که ثمیستوکلیس به نظارت خویشتن با دقت بسیار ساخته و بیش از همه تندی و چابکی آنها در راهپیمایی و گردیدن رعایت نموده بود.
کیمون نیز تغییرهایی در آنها داده چنان ساخت که دسته انبوهی از جنگجویان در آنها جا گرفته به آسانی به جنگ میپرداختند.
نخست با این کشتیها بر سر شهر کوچک فاسالیس[۳۴] که مردم آنجا اگرچه یونانی بودند ولی هنوز هواداری از ایران مینمودند و به کشتیهای کیمون راه باز نمیکردند که به بندر شهر ایشان درآید.
همهی زمینهای پیرامون را ویرانه ساخته تا نزدیک دیوارهای شهر پیش رفت.
ولی سپاهیان خیوس که این زمان در لشکر او کار مینمودند چون دوستان دیرین مردم فاسالیس بودند خواستند کاری کنند که خشم سردار را بر آن مردم کمتر گردانند و برای این مقصود تیرهایی که به شهر میفرستادند نامهایی نوشته به آنها میبستند و بدینسان مردم شهر را از چگونگی باخبر میساختند و در نتیجه این کار بود که جنگ به آشتی انجامید و کیمون زینهار به آنها بخشید، با این شرط که ده تا لنت پرداخته و آنگاه همراه او به جنگ ایرانیان روانه شوند. ایفوروس میگوید: «فرمانده کشتیهای ایران تثرائوتیس[۳۵] و سردار لشکر خشکی فرنداتیس[۳۶] بود.» لیکن کالستینس بر این سخن است که فرمانده همگی سپاهیها در خشکی و دریا آریماندیس[۳۷] پسر گوبرواس[۳۸] بوده و او با همه زور و سپاه خود در دهانه رود ایورومیدون[۳۹]درنگ داشت نه به قصد آنکه به جنگ برخیزد بلکه چون هشتاد کشتی فنیقی از قبرس راه برگرفته بودند انتظار رسیدن آنها را داشت و پشتیبانی از آنها مینمود.
کیمون قصد او را دانسته به سوی او روانه گردید که اگر هم به دلخواه به جنگ درنباید ناگزیرش گرداند.
ایرانیان چون رسیدن اینان را دیدند به دهانه رود پس کشیدند که از حمله بر کنار باشند.
ولی چون دیدند یونانیان قصد آنان را دارند و با همه کنارهگیری همچنان دنبالشان میکنند ناگزیر گردیده به گفته فانودیموس[۴۰] با ششصد کشتی به جنگ درآمدند.
ولی ایفوروس میگوید: «تنها سیصد و چهل کشتی داشتند. بههرحال کاری که شایسته آن نیرو و زور بود نکردند و بیش از این هنری ننمودند که بیدرنگ پاروها را برگردانیده روی به سوی خشکی نهادند و آنان که زودتر رسیدند خود را بیرون انداخته به لشکرگاه در آن نزدیکی به گریختند، ولی دیگران با کشتی خود یا نابود گردیدند و یا اسیر افتادند.
میزان شمارش آنان را از اینجا میتوان به دست آورد که گذشته از کسانی که گریخته جان به در بردند یا کسانی که به دریا فرورفتند دویست کشتی به دست یونانیان افتاد.
این هنگام لشکر خشکی به حرکت آمده روانه کنار دریا گردید. کیمون تردید داشت که آیا یونانیان را به خشکی درآورد یا نه و سخت میترسید که یونانیان که فرسوده و درماندهاند و تازه از یک جنگ و کشتار بزرگی دست کشیدهاند اگر آنان را دوباره به جنگ برانگیزد با لشکری که آسوده و تازه دم و در شماره چندین برابر هستند و بر او گرداند، این خود آنان را به دم شمشیر دادن باشد.
ولی چون دید یونانیان همه چابکی و استواری مینمایند و آن فیروزی پیشین جز بر نیروی ایشان نیفزوده این بود دستور پیاده شدن داد با آنکه هنوز عرق جنگ پیشین سرد نشده بود.
اینان همینکه پیاده شدند خروشی برآورده بر دشمن تاختند، ایرانیان سخت ایستادگی نموده این حمله را دلیرانه رد نمودند و این بود که جنگ بسیار سخت گردیده بسیاری از آتنیان که هم در رتبه و در دلیری سرشناس بودند کشته گردیدند.
ولی سرانجام پس از کوشش بیاندازه فیروزی از آن یونانیان گردیده دشمن را از جا کندند.
گروهی را از ایشان کشته دیگران را دستگیر ساختند و چادرهای آنان را که پر از خواستههای گرانبها بود تاراج کردند.
کیمون همچون کشتیگیر بسیار ماهری که فرسوده نمیشود با آنکه در یک روز دو فیروزی به دست آورد که آن یکی از فیروزی سالامین در دریا بزرگتر و این یکی از فیروزی پلاتای در خشکی مهمتر بود با این همه خواست پیشرفت دیگری بهره خود گرداند.
زیرا خبر یافته بود که هشتاد کشتی فنیقی که به یاری ایرانیان میآیند نزدیک رسیده تا هدروم[۴۱] رسیدهاند، این بود که به شتاب روانه گردیده آهنگ آنان کرد.
فنیقیان که تا آن هنگام از این گونه کشتیهای جنگی بزرگی ندیده بودند از دیدن آنها خیره درماندند و این بود که دست و پا گم کرده به آسانی همه کشتیها و بسیاری از کسان خود را از دست دادند.
این فیروزیهای کیمون پادشاه ایران را چندان در فشار گذاشت که ناگزیر گردیده صلح را اعلام کرد بدینسان که پس از آن هیچ کسی از سپاهیان ایرانی به دریای یونان درنیامد مگر در مسافت یک میدان اسب از کنار خشکی و هیچگونه کشتی جنگی از ایران در آن دریا در میان گوانیان[۴۲] و جزیرههای حیلیدونیان دیده نشود[۴۳] کالیستنیس میگوید: پادشاه ایران هیچیک از این شرطهای صلح را نپذیرفت.
لیکن در کار از ترس این پیشرفتهای یونانیان چنان خود را از دریای یونان دور گرفت که چون پریکلس با پنجاه کشتی و یافالتیس با سی کشتی گرد جزیرههای خیلدونیان را میگردیدند هرگز یک کشتی ایرانی در آنجا ندیدند.
ولی در گردآوری که کراتروس از سندهای مهم کرده نسخهای از این پیمان صلح دیده شده.
همچنین گفتهاند: که در آتن هم طاقی به نام صلح در آن هنگام برپاگردید و کالیاس که عنوان فرستادگی داشت و آن صلح را انجام داده بود احترام بیاندازه از او نمودند.
آتنیان مالهای تاراجی را که به دست آورده بودند در یکجا ریخته بفروختند و از این رهگذر چندان پول به دست آوردند که گذشته از خرجهای دیگری که کرده بودند و نیز دیوار جنوبی ارک را بساختند. یک رشته دیوارهای درازی را آغاز نهادند که هنوز تا زمانهای دیرتری انجام نگرفته بود و به نام لق[۴۴] نامیده میشد و چون آن زمین که این دیوارها در آنجا بنیاد مینهادند سست و شورهزار بود آتنیان ناگزیر گردیده سنگهای بسیار بزرگی را در ته آن میانداختند و بر روی آن بنیاد دیوار مینهادند.
همهی این کارها را با پولی که کیمون برای ایشان آورده بود انجام میدادند.
نیز کار کیمون بود که نخستین بار شهر بالایی را به میدانگاههای زیبا برای ورزش بیاراست که سپس دیگران هم بر آنها افزودند و مایه آبادی شهر گردانیدند.
نیز او در میدانگاه بازار درخت چنار کاشته و آکادمی[۴۵] را که خود جایگاه پلید و چرکین و تهی از درخت و سبزی بود پاکیزه ساخته و جنگلی از آن پدید آورد که خیابانهای سایهداری برای راه رفتن و میدان بزرگی برای گروبندی دارد.
هنگامی که ایرانیان خیرسونیسی[۴۶] را از آن خود گرفته و هرگز اندیشه رها کردن آنجا را نداشتند و کیمون را بسیار خوار داشته در برابر او مردم ثراس درونی را به یاری خود میخواندند، کیمون تنها با چهار کشتی بر سر آنان رفته و سیزده کشتی از آنان اسیر گرفت و ایرانیان را از آنجا بیرون رانده و ثراسیان را زیردست گردانید و بدینسان خرسونیسی را ملک آتن نمود، سپس بر سر مردم ثاسوس[۴۷] که بر آتنیان نافرمانی نموده دشمنی میکردند تاخته نخست آنان را در دریا بشکست و سی و سه کشتی از دست آنان درآورد.
سپس شهر ایشان را گرد فروگرفته بگشاد و بدینسان همه معدنهای زر که در آنسوی کنار دریا بود به تصرف آتنیان درآورد، نیز همه سرزمینی که از آن شهر ثاسوس بود از آن آتن گردانید. از اینجا یکراه آسانی برای او به سوی ماکیدونیا باز شد که اگر میخواست بخشی از آن کشور را نیز به دست میآورد، ولی او دست به سوی خاک ماکیدونی دراز نکرد و به همین جهت متهم شد که پادشاه الکساندر رشوه به او داده و او را فریفته وگرنه چرا فرصت را از دست داده حمله به ماکیدونی ننمود؟
از همینجا دشمنان او دست یکی کرده بدگویی آغاز نمودند و او را در دوستاری یونان دروغگو مینامیدند.
کیمون در دفاع خود به قاضیان چنین میگفت:
من هیچگاه در زندگانی عمومی خود هوادار زندگانی پرشکوه و توانگرانه ایونیان و تسالیان نبودهام. (بدانسان که دیگران هستند) بلکه همیشه زندگانی ساده لاکیدومنیان را
دوست داشته تا توانستهام پیروی از سادگی آنها نمودهام و این است که هرگز نیازی به پذیرفتن هدیه از کسی ندارم بلکه همیشه کوشش من در این راه بوده که شهر خود را توانگر گردانم و پیاپی مالهای تاراجی به این شهر آوردهام.
استیسمبروتوس که این داستان را آورده میگوید:
الپنیکی هم به پشتیبانی برادر خود سخنانی به پریکلیس که دشمنی بیشتر را او مینمود گفت:
ولی پریکلیس لبخندی زده پاسخ داد:
الپنیکی! تو پیرتر از آنی که به چنین کارها دخالت نمایی.
بههرحال کیمون از این محاکمه پاکدامن درآمد و تبرئه گردید.
نیز در زندگانی عمومی خود همچنان برقرار ماند و تا زمانی که در شهر درنگ داشت چون توده مردم کینه بزرگان را در دل داشتند و رشته کارها را جز در دست خود نمیخواستند او همیشه میکوشید آنان را از تند روی بازدارد. ولی چون به جنگ بیرون رفت توده بیسرپرست گردیده، همه قانونها و عادتهای دیرین را که تا این هنگام نگه داشته بودند دور انداختند و به تحریک افیالتس از شناختن محکمه آریوپاگوس[۴۸] سرباز زده در همه دعویها و کارها خودشان دخالت نمودند. در نتیجه این کارها حکمرانی از هر باره دموکراسی گردید و پریکلیس که از دیرزمانی نیرومند گردیده بود اختیار از توده را در دست داشت.
کیمون چون از جنگ برگشت و کارها را بدینسان دید سخت رنجور گردید و کوشش بسیار به کار برد تا دوباره کارها را به سامان آورد و آریستوکراسی را بدانسان که در زمان کلیستنیس بود زنده گردانید. دیگران با او کشاکش داشتند و آنچه میتوانستند دریغ نمیگفتند.
از جمله گفتگوهای دیرین را درباره رابطه با خواهرش دوباره تازه میساختند. همچنین او را به هواداری لاکیدومنیان متهم مینمودند، چنانکه ایوپولیس[۴۹] شاعر در شعرهای مشهور خود درباره کیمون به این تهمتها اشاره کرده میگوید:
او نیکو بود بدانسان که دیگران نیکو بودند.
ولی همیشه در پی بادهخواری و تنآسایی بود. شبها چه بسا که آهنگ اسپارتا مینمود. و خواهر خود را در خانه تنها میگزاشت.
آری او با همه باده دوستی و میخوارگی توانست آن همه شهرها بگشاید و آن همه فیروزیها یابد، پس باید گفت اگر به هوشیاری میکوشید و کارهای خود را با خردمندی انجام میداد هرگز کسی در یونان چه پیش از آن و چه پس از آن در بهادریها به او نمیرسید.
اما هواداری او از لاکیدومنیان هنوز از آغاز جوانی این هواداری را داشت و از این جهت دو پسر خود را که توأم زاییده شده بودند، یکی را به نام لاکیدومنیوس[۵۰] و دیگری را به نام الیس[۵۱] نامیده بود. استسیمبروتوس میگوید:
مادر این دو پسر زنی از کلیتوریوم[۵۲] بود. از این جهت پریکلیس گاهی بر آنان نکوهش نموده میگفت: خون مادر خود را در تن دارید. ولی دیودوروس[۵۳] جغرافینگار ثابت میکند که این دو پسر و پسر دیگر کیمون که نامش ثسالوس[۵۴] بود از ایسودیکی[۵۵] دختر ایوروپتولیموس[۵۶] زاییده شده بودند.
بههرحال یقین است که کیمون به جهت دشمنی ثمیستوکلیس با لاکیدومنیان رابطه داشت زیرا آنان ثمیستوکلیس را سخت دشمن میدانستند و از کیمون از آغاز جوانی او پشتیبانی میکردند تا در برابر ثمیستوکلیس در آتن بزرگش گردانند.
آتنیان هم در آن هنگام از این کار ایشان خرسندی مینمودند و آن مهربانی لاکیدومنیان را برای کارهای خودشان بسیار سودمند میشمردند. زیرا در آن هنگام اسپارتیان روز به روز نیرومندتر میگردیدند و همه یونانیان به سوی خود میکشیدند و اختیار همه کارها در دست آنان بود. از این جهت از مهری که به کیمون مینمودند آتنیان خرسندی داشتند، ولی سپس که خود آتنیان زورمند گردیده بودند از دلبستگی که کیمون به لاکیدومنیان مینمود خشمناک میشدند و چون کیمون همیشه در گفتگوهای خود نام آنان میبرد و بر آتنیان برتریشان میداد مثلا گاهی میگفت:
لاکیدومنیان هرگز چنین کاری نمیکنند.
از اینجا آتنیان ناخرسندی از او مینمودند و کمکم کار به دشمنی با وی کشید.
لیکن بزرگ شدن داستان تا این اندازه که او را به هواداری لاکیدومنیان متهم گرداند از یک پیشآمدی برخاست که در پایین شرح میدهیم:
در سال چهارم پادشاهی آرخیداموس[۵۷] پسر زیوکسیداموس[۵۸] پادشاه اسپارتا در سرزمین لاکیدومون سختترین زمینلرزی که کسی مانند آن را در یاد نداشت رویداد، بدانسان که زمین از هم دریده شکافهای بزرگی در او پدید آمد و کوه تااوگینوس[۵۹] چنان تکانی خورد که بسیاری از سنگهای سخت آن شکافته گردید. به جز از پنج خانه که بیگزند ماند همه خانههای شهر اسپارتا ویران گردید.
گفتهاند اندکی پیش از آنکه لرزشی در زمین فهمیده شود یک دسته از جوانان با یک دسته از بچگان در زیر یک سقفی گرد آمده سرگرم بازی بودند. در این هنگام خرگوشی از یک گوشه درآمده دویدن گرفت. دستهای از بچگان با آنکه لخت بودند و تنهای ایشان آلوده بزیت بود دنبال او نمودند. ولی همینکه آنان از آنجا بیرون شدند سقف فرودآمده همه جوانان و بچگانی را که در آنجا مانده بودند بکشت که گور ایشان تا امروز سیسماتیاس[۶۰]مینامند.
باری ارخیداموس چون بلا را دید دانست که پشت سر آن چه حادثههایی پیش خواهد آمد و چون میدید که مردم چیزهای پرارج خود را از خانهها بیرون آورده در اندیشه بیرون رفتن و پراکنده شدن میباشند، در زمان، خبر خطر داد که تو گویی دشمنی آهنگ آنان کرده و فرمان داد که مردم همگی در یکجا گرد آمده و ابزار و برگ جنگ آماده کرده بر گرد سر او باشند. همین تدبیر اسپارتا را از گزند سختی نگهداشت.
زیرا بندگان و اسیران در پیرامون شهر از همه جا گرد آمده و دست به هم داده بر آن سر شده بودند که ناگهان بر شهر ریخته و مردم را در آن حال درماندگی غافلگیر ساخته آنچه مال از زلزله بازمانده تاراج نمایند. ولی چون به شهر نزدیک شدند اسپارتیان را دیدند که آراسته و آماده جنگ ایستادهاند. این بود پس کشیده روی به دیهها و شهرکهای پیرامون آنجا گزاردند و دسته انبوهی از لاکونیان[۶۱] را دستگیر ساخته با خود بردند. در همان هنگام مردم مسینا[۶۲] نیز آهنگ آنجا را کرده بودند و حمله بر شهر آوردند و این بود که اسپارتیان پریکلیداس[۶۳] را به آتن فرستاده یاوری طلبیدند.
افیالتیس همداستان نبود و میگفت ما نباید به شهری که همچشم آتن میباشد یاوری کنیم و با دست خود آن را نیرومند گردانیم.
کنون که اسپارت پایین افتاده باید آن را در همان حال نگاه داشت تا از غرورش بکاهد.
ولی کیمون بدانسان که کریتیاس[۶۴] آورده آسودگی و امینی لاکیدومون را بر بزرگی و چیرگی آتن برمیگزید و این بود که مردم را راضی گردانیده با دسته سپاهی به یاری اسپارت شتافت.
ایون میگوید:
او جمله پرمعنایی را برای تحریک مردم در این هنگام به کار میبرد و آن اینکه:
ما نباید بگزاریم یونان تفکیک بشود و نباید بگزاریم آتن از داشتن یک همیوغ بیبهره گردد.
و چون از این سفر خود بازمیگشت بر بخشی از خاک کورنثس درآمد.
لاخارتوس[۶۵] ایراد بر او گرفته پرسید:
چگونه بیاجازه به خاک ما درآمدی؟
کسی که در خانهای میزند تا پاسخی نشنود و اجازه درنیابد چگونه به درون درمیآید؟
کیمون پاسخ داده گفت:
لاخارتوس! ولی شما کورنثیان در کلئونای[۶۶] و مگارا[۶۷] را هیچ نزدید و با زور به درون رفتید و چنین پنداشتید که هر که زور دارد همهی درها به روی او باز است.
این سخن را گفته و از آنجا درگذشت.
اندکی پس از این حادثه لاکیدومنیان دوباره فرستاده از آتنیان یاوری طلبیدند، زیرا بندگان و مسینیان دوباره جنبش کرده و بر اثومی[۶۸] دست یافته بودند. ولی چون آتنیان روانه آنجا شدند.
اسپارتیان از دلاوری و توانایی آنان بیم کرده از همگی دستههایی که به یاری آمده بودند تنها اینان را بازپس گردانیدند، به این بهانه که میخواهیم تدبیر دیگری به کار بزنیم.
آتنیان از این کار سخت برآشفتند و چون به شهر خود بازگشتند از بس که خشمناک بودند
به دشمنی آن کسانی برخاستند که هواداری از اسپارت مینمودند و کیمون را به آیین اوستراکیسم برای ده سال از شهر بیرون راندند.
در این هنگام چنین رویداد که اسپارتیان به جنگ رفته و دلفی را از دست فوکیان در آوردند و چون برمیگشتند در تاناگرا لشکرگاه زدند و آتنیان این شنیده سپاه آراسته به قصد جنگ ایشان روانه گردیدند.
کیمون هم در اینجا حاضر گردیده با رخت و ابزار جنگ به تیره خود که اوینیس[۶۹] بود پیوست تا همراه دیگر آتنیان در جنگ شرکت نماید.
ولی شورای پانصد تنی که بود چون این را شنید و از آن سوی دشمنان کیمون میگفتند مقصودش از این پیوستن آن خواهد بود که هنگام جنگ سامان آتنیان را به هم بزند و آن را دچار شکست ساخته لاکیدومنیان را به شهر آتن بکشاند، از این جهت شورا ترسیده به سرکردگان دستور داد که او را نپذیرفتند.
کیمون از لشکر بیرون کشید. ولی به ایوثیپوس[۷۰] از مردم انافیلوستوس[۷۱] و دیگر همراهان خود که همگی تهمت زده هواداری لاکیدومنیان بودند سپرد که جانبازانه با دشمن کوشیده بیگناهی خود را نزد همشهریانشان روشن سازند.
اینان که یکصد تن کمابیش بودند ابزار جنگ از کیمون گرفته همگی در یکجا تودهوار حمله به دشمن برده چنان جانبازی نمودند و بیباکانه جنگیدند که همگی تکهتکه شدند.
آتنیان از اینکه چنین جوانمردان دلیری را از دست دادهاند سخت تأسف خورده از تهمتی که به آنان زده بودند بیاندازه پشیمان گردیدند.
به همین جهت دیگر درباره کیمون ایستادگی ننموده دشمنی نشان ندادند و این از یکسوی به جهت یادآوری نیکیهای گرانبهای گذشته او و از سوی دیگر به جهت فشاری بود که این زمان یافته و از غرور خود کاسته بودند.
زیرا در این جنگ بزرگ تاناگرا شکست بر آتنیان افتاد و آنگاه بیمناک بودند که چون بهار میرسید به لوپونیسان لشکر بر سر شهر نیز بیاورند.
از این جهت قانونی گذاردند درباره اینکه کیمون را به شهر باز بخوانند و پیشنهادکننده این قانون خود پریکلیس بود.
این بود شیوه زندگانی مردم در آن زمان که لگام کینه و مهر را رها ساخته و آنها را بر راستی و دادگری چیره نمیگردانیدند و این بود که در هر کاری سود توده منظور میگردید هوس که در میان دریافتهای آدمی از همه سرکشتر است، آنان این را نیز زیردست سود توده میگردانیدند.
کیمون همینکه به آتن بازگشت جنگ را در میان دو شهر به پایان رسانیده آشتی را پایدار ساخت و چون میدید آتنیان از بیکاری بیزارند و شوق جنگ و سرفرازیهای آن را در سر دارند برای آنکه این جنگجویی آنان دوباره رشته آشتی را با اسپارتیان پاره نکند و نیز گردش کشتیهای جنگی آنان در پیرامون پلوپونیسوس بهانه به دست دیگران ندهد و مایه رنجش همدستان یونانی نشود دویست کشتی را پر ساخته آهنگ جانب مصر و قبرس کرد و قصدش این بود آتنیان را به جنگ با آسیاییان آموخته گرداند و از تاراجهایی که به دست خواهند آورد توانگر و پولدارشان سازد.[۷۲]
ولی چون همه چیز آماده گردید و کشتیها خواست حرکت کند ناگهان کیمون چنین خوابی دید که سگ دیوانهای بر او میلاید و در میان لاییدن عوعو او با صدای آدمی به هم درآمیخته این جملهها را بیرون میدهد.
بیا بیا! زیرا چیزی نخواهد گذشت که تو مایه لذتیابی بچههای من شوی!!
پیداست که گزاردن چنین خوابی کار آسانی نیست.
ولی استوفیلینس[۷۳] از مردم پوسید و نیامردی که در غیبشناسی و خوابگزاری مهارت بیاندازه داشت و به کیمون نیز بسیار نزدیک و محرم رازش بود چنین گفت: که این خواب از مرگ تو خبر میدهد.
سپس خواب را بدینسان به گزارش آورد:
سگ به هر که بلاید دشمن او نگاشته میشود و بهترین مایه لذتیابی دشمن یک کسی مرگ آنکس میباشد.
اما این که عوعو سگ با صدای آدمی درآمیخته بوده این اشاره به سپاهیان ایران است که در آنجا دستههایی از یونانیان با مردم آسیا درآمیخته یکدیگرند.
پس از این خواب از قربانیها نیز نشانهایی دیده میشد که حکایت از فال بد مینمود.
بااینحال کیمون از سفر بازنایستاده روانه گردید، نخست شصت کشتی را به جلو مصر گسیل ساخته سپس خود او روانه شده با کشتیهای پادشاه ایران که برخی از آن فنیقیان و برخی از آنان کیلیکیان بود جنگ کرده بر آنان فیروزی یافت و شهرهایی را که در آن پیرامونها بود به دست آورد و بدینسان مصر را تهدید مینمود.
این زمان کیمون مقصودش برانداختن پادشاهی ایران بود و بس.
به ویژه که شنیده بود ثمیستوکلیس شهرت بسیاری در نزد ایرانیان دارد و وعده به پادشاه داده که هرگاه جنگی با یونانیان رویداد او سپهسالاری ایرانیان را به عهده بگیرد.
ولی چنانکه گفته شد ثمیستوکلیس خواهش ایرانیان را نپذیرفته بود، زیرا کار دشواری میدانست که بر دلیری و فیروزبختی کیمون چیره درآید و از ناامیدی خود را کشت. کشتنی مردانه و دلیرانه.
باری کیمون چون این اندیشههای بزرگ را در دل خود داشت و میخواست به یک رشته کارهای بزرگی دست بزند از این جهت کشتیهای خود را در نزدیکیهای جزیره قبرس نگاهداشته کسانی را به پرستشگاه زئوسآمون فرستاد که دربارهی پارهکارهایی شور بخواهد و تاکنون دانسته نشده که آن کارها چه بوده هر چه هست خدا پاسخی به آن پرسشها نداد و فرستادگان را پس فرستاد بدین عنوان که کیمون کنون در پیش من است.
آنان این پاسخ را شنیده به دریا بازگشتند و چون به کشتیهای یونانی که در کنار مصر بود رسیدند آنجا دانستند که کیمون مرد. تاریخ آن حادثه را که حساب کردند در آن زمان که خدا پاسخ داد او مرده بوده و نزد خدایان میزیسته.
علت مرگ او را برخی ناخوشی دانسته و گفتهاند چون شهر کیتوم[۷۴] را در قبرس محاصره کرده بود بیمار شده مرد.
ولی برخی گفتهاند در جنگ با ایرانیان زخمی برداشته بود و از اثر آن بمرد.
و چون یقین کرد که خواهد مرد به کسانی که در پیرامون او بودند وصیت کرد که نگذارند
از هیچ راهی خبر مرگ او پراکنده شود و اینان خبر مرگ او را چنان پوشیده داشتند که کسی از دشمن یا از خود همدستان یونانی آگاه نشد و این بود که یونانیان آسوده و بیگزند به خانهی خود بازگشتند و این بود که فانودیموس گفته:
کیمون هنوز تا سی روز پس از مرگ خود سرداری یونانیان را عهدهدار بود.
پس از مرگ او هیچ سرداری از میان یونانیان کار مهمی در برابر ایرانیان انجام نداد، بلکه پیشوایان به جای کوشیدن به زیان دشمن عمومی خود همیشه با یکدیگر کشاکش داشتند و مردم را به دشمنی یکدیگر برمیانگیختند و کار را به آنجا رسانیدند که دیگر درخور آشتی نبود.
با این کشاکشهای خانگی یونان را از زور انداخته به ایران مجال دادند که شکستهای خود را بسته و آنچه را که از دست داده بود به جای بازآرد.
این راست است که اگیسیلاوس[۷۵] سپاهیان یونان را به آسیا کشانید، ولی این کار او بسیار دیرتر بود و آنگاه اگرچه او اندک جنگی با سرکردگان پادشاه ایران بر سر بندرها کرده بر آنان چیره درآمد، ولی دیری نکشید که در سایه نبردهای خانگی که دوباره درگرفته بود او را بازپس خواندند و او بیآنکه کاری را به انجام برساند بازگشت.
بدینسان گماشتگان پادشاه ایران آزاد گردیدند که از شهرهای یونانی در آسیای کوچک که همپیمانان لاکیدومنیان بودند هر باجی که میخواهند بگیرند.
ولی در زمان کیمون هرگز یک سواری نمیتوانست جلوتر از پنجاه میلی کنار دریا بیاید.
یک گوری در آتن که به نام کیمون خوانده میشود میرساند که جنازه او را به شهر خود آوردهاند. ولی مردم کتیوم هم گوری را در آنجا احترام کرده و آن را گور کیمون میخواندند.
- ↑ Hogesipyle
- ↑ Olorus
- ↑ Melanthius
- ↑ Archelaus
- ↑ Elpinice
- ↑ Ion
- ↑ Cleonice
- ↑ Heraclea
- ↑ Eion
- ↑ Strymon
- ↑ Butes
- ↑ پلوتارخ شعرها را آورده ولی ما به ترجمه آنها نپرداختیم.
- ↑ Sochares
- ↑ Amphipolis
- ↑ Scyros
- ↑ Ctesium
- ↑ Amphictyon
- ↑ Aegaean
- ↑ Laymedonn
- ↑ Herophytus
- ↑ Laciadae
- ↑ Cratinus
- ↑ پلوتارخ آن شعرها را آورده ولی ما ترجمه نکردیم.
- ↑ Gorgias
- ↑ Critias
- ↑ Lichas
- ↑ Ephialtes
- ↑ Areopagus
- ↑ Rhoesaces
- ↑ سکه هخامنشی
- ↑ Chelidoni
- ↑ Cnidos
- ↑ Triopi
- ↑ Phaselis
- ↑ Tithraustesi
- ↑ Pherndates
- ↑ Ariomandes
- ↑ Cobruas
- ↑ Eurymedou
- ↑ Phanodemus
- ↑ Hydrum
- ↑ Cyanean
- ↑ از روی تحقیقی که شرقشناسان اروپا کردهاند این کارهای کیمون در زمان پادشاهی ارتخشثر یکم بوده و این پیمان آشتی که نمیدانیم انجام یافته یا نه به او نسبت داده میشود.
- ↑ Leg
- ↑ Academy نام باغی بوده که چون افلاطون در آنجا درس به شاگردان خود میآموخت از این جهت سپس یک گونه دانشگاه را با این نام آکادمی خواندهاند.
- ↑ Chersonese
- ↑ Thasos
- ↑ Areopagus
- ↑ Eupolis
- ↑ Lacedaemonius
- ↑ Eleus
- ↑ Clitoriom
- ↑ Diodorus
- ↑ Thessalus
- ↑ Isodice
- ↑ Euryptolemus
- ↑ Archidamus
- ↑ Zeuxidamus
- ↑ Taygetus
- ↑ Sismatias
- ↑ Lacones
- ↑ Messens
- ↑ Periclidas
- ↑ Critias
- ↑ Lachartus
- ↑ Cleonae
- ↑ Megara
- ↑ Ethome
- ↑ Oeneis
- ↑ EuthipPus
- ↑ AnaPhlystus
- ↑ یادآوری این نکته لازم است که کیمون راه چپاولگری و دزدی و گردنکشی را در جهت آسیاییان به هممیهنان خویش میآموخت.
- ↑ Astyphilins
- ↑ Gitium
- ↑ داستان او خواهد آمد.