ایران در زمان ساسانیان/فصل پنجم

فصل پنجم

دولت شاهنشاهی شرق و دولت امپراطوری غرب

تأسیسات لشکری دولت ساسانی-جنگهای اردشیر اول شاهپور اول با روم- غلبه شاهپور بر قیصر والریانوس-نقوش نصرت شاهپور اول-پالمور-سلطنت هرمزد اول و وهرام اول و وهرام دوم-نقوش آنها-سلطنت وهرام سوم و نرسه- نقش نرسه-غلبه جنگ مجدد با رومیان-سلطنت هرمز دوم-شاهپور دوم و جنگ بزرگ-منتخبی از روایت آمیانوس-شخصیت شاهپور دوم-سلطنت اردشیر دوم و شاهپور سوم و وهرام چهارم-نقوش اردشیر دوم و شاهپور دوم و سوم.

دولت شاهنشاهی اردشیر اول، در پناه لشکری آراسته و نیرومند وسعت گرفت. همچنان‌که پیشتر گفتیم، بدون شک خاطرات مبهمی، که از دوران عظمت شاهنشاهی هخامنشی هنوز در اذهان باقی بود، در سیاست این شاهنشاه بی‌تأثیر نماند. وی خود را وارث آخرین داریوش هخامنشی و مجدد و مکمل سیاست اشکانیان می‌شمرد این سیاست عبارت بود از تجدید دولت شاهنشاهی شرق، که بدست اسکندر منهدم شده بود.[۱] چنانکه می‌دانیم اشکانیان هم برای تجدید عظمت و قدرت هخامنشیان کوششها کردند، ولی کاملا موفق نشدند. پس موافق این نظر در سیاست اردشیر و جانشینان نخستین او، اراده جهانگیری و طرح دولت شاهنشاهی، مستور است. نظر دیگر این بود، که سرحدات شمال و شرق و غرب را از تطاول دشمنان نگاه دارند و چون این سرحدات پیوسته در معرض حمله و تهدید همسایگان قرار داشت، پس ناگزیر ساسانیان برای تأمین این مقصود به لشگری نیرومند احتیاج داشتند.

در تشکیلات لشکری عهد ساسانیان، مقتضیات ملوک ملوک‌الطوایفی سابق با احتیاجات سیاست جدید وفق داده شد. قشون چریکی ملوک الطوائف را داخل صفوف سپاه منظم گردید.

چنانکه دیدیم عالی‌ترین لقب لشکری یعنی لقب ارگبذ، در خانوادۀ سلطنتی موروث بود و دو منصب لشکری دیگر یکی «ریاست امور سپاه» و دیگری «منصب فرماندهی سوار نظام» نیز، بدو خاندان از خاندانهای بزرگ تعلق داشت[۲]. انتصاب سپاهبذان برای نواحی معین، شاید پیش از زمان خسرو اول، امری فوق‌العاده استثنایی بوده است. حکام ولایات سرحدی همواره قوای مزدور در اختیار خود داشتند. قلاع مستحکم سرحدی هم دارای ساخلوی دائمی بوده است[۳].

نخبۀ سپاه عهد ساسانی مانند، دوره اشکانیان، عبارت بود از سواره نظام زره‌پوش و سنگین اسلحه، که از سواران نژاده تشکیل می‌یافت. سواره نظام (اسواران) در صف جنگ مقام اول را حایز و فتح و ظفر منوط بقوت و شجاعت آنها بود[۴]. ایرانیان افواج منظم سواره‌نظام زره‌پوش[۵] را با صفوفی چنان انبوه بمقابله رومیان می‌فرستادند، که از برق زره و سلاح آنان چشم دشمنان خیره می‌شد[۶] افواج سوار گویی یک پارچه آهن بود. تن افراد بکلی از صفحات آهن پوشیده شده بود و چنان این آهن بر بدن می‌چسبید، که مفاصل خشک زره، بسهولت از حرکات اعضاء بدن تبعیت می‌کرد. برای محافظت چهره نقابی بر رخ می‌افکندند و بدین جهت هیچ تیری ممکن نبود بر بدن کارگر شود، مگر در سوراخ‌های کوچکی، که در مقابل چشم و شکافهای باریکی، که زیر منخرین تعبیه کرده بودند و از آنجا با کمال صعوبت نفس می‌کشیدند. بعضی از آنها نیزۀ در دست گرفته، در یک‌جا بی‌حرکت می‌ایستادند، چنانکه گفتی به‌وسیله زنجیر آهن بهم متصل شده‌اند. در جوار آنان تیراندازان دست‌ها را دراز کرده کمان خود را به‌زه می‌کردند، بقسمی که زه بجانب راست سینه تماس می‌یافت و پیکان تیر بدست چپ می‌پیوست. در اثر فشار ماهرانه انگشت تیر می‌جست و خروشی از آن برمی‌خاست و جراحتی هولناک وارد می‌کرد[۷]، مع‌ذلک آمیانوس[۸] گوید ایرانیان در جنگ مغلوبه طاقت نمی‌آوردند، زیرا فقط عادت داشتند، که شجاعانه از دور بجنگند و اگر می‌فهمیدند، که قوای آنها عقب‌نشینی آغاز کرده است، مانند ابر طوفانی پس می‌کشیدند و چون از عقب تیراندازی می‌کردند، دشمن نمی‌توانست آنان را تعاقب کند.

همچنان‌که در عهد هخامنشی معمول بود، در دوره ساسانیان نیز هیئتی از اسواران برگزیده تشکیل داده بودند، که «هیئت جاودان»[۹] نامیده می‌شد، که ظاهراً

مانند نمونه هخامنشی خود مرکب از ده هزار نفر بود و رئیسی داشت ملقب به ورثرگ‌نیگان خوذای[۱۰]. شاید هیئت دیگری غیر از جاودانان بوده است، که بواسطه شجاعت و بی‌باکی از مرگ بنام جان او سپار[۱۱] (جان سپار)[۱۲] خوانده می‌شده است. چند علامت در روی کلاههای بلند بعضی از افراد، که در حجاری‌ها شاه را احاطه نموده‌اند، دیده می‌شود:

ممکن است علائم مزبور نشانۀ تعلق هریک از افسران واحدهای مختلف سپاه بصنوف طبقات مختلف خود باشد[۱۳].

در پشت سر سوار نظام فیلها قرار می‌گرفتند. نعره و بوی و منظره وحشت‌آور آنها اسب‌های دشمن را می‌ترسانید. پیل‌بانان بر پشت آنها نشسته، هریک کاردهای دسته بلند بدست راست می‌گرفتند، تا اگر گاهی فیلی در اثر حمله دشمن ترسیده و در صفوف لشکر افتد و سربازان را به زمین افکند و پایمال کند، پیلبان کارد را در فقرات پشت گردن حیوان فروبرده و از پایش درآورد[۱۴].

مؤخرة الجیش را پیاده نظام (پایگان) تشکیل می‌داد، که فرمانده آنان را پایگان‌سالار می‌گفتند. افراد پیاده مانند میرمیلوهای رومی[۱۵] مسلح به سپر و نیزه و خود بودند و در بنه خدمت می‌کردند. این پیادگان از روستاییان عادی بودند: که خدمت نظام از وظایف آنان محسوب می‌شد و بدون امید اجرت و پاداش به جنگ می‌رفتند[۱۶]. بعضی از این گروه، سپرهای بلند و خمیده داشتند، که از نی ساخته شده و پوستی بر آن کشیده بود[۱۷]. بطور عموم باید گفت، که این دسته سربازان خوبی نبوده‌اند بولیانوس قیصر روم وقتی عده‌ای از اسرای ایرانی را به سپاهیان خود نشان داده و برای تهییج آنان چنین گفت «اینان بزهای نفرت‌انگیزی هستند، که از فرط چرکی تغییر شکل داده‌اند» و «پیش از آنکه دشمن به آنها نزدیک شود، سلاح را می‌ریزند و پشت می‌دهند[۱۸] !

افواجی، که از طرف اقوام جنگجوی اطراف کشور به یاری لشکر شاهنشاه می‌آمد، خیلی از روستاییان سابق الذکر سودمندتر بودند. این اقوام اگر چه جزء کشور بودند، ولی چون امراء محلی مستقل داشتند، نسبة صاحب امتیازی بودند. از این نوع افواج سابقا در لشکر هخامنشیان هم وجود داشت. در لشکرکشی‌های داریوش و خشایارشا، سکاها از بهترین افواج بشمار می‌آمدند. ساسانیان نیز در میان افواج کومک بیش از همه به سکستانیان[۱۹] اطمینان داشتند، یعنی سکاهایی که در ایالات زرنگ مسکن گرفته بودند. دیگر از افواجی که غالبا بمیدان فرستاده می‌شدند؛ اقوام کوهستانی قفقاز و جنوب بحر خزر از جمله گیلها و کادوسی‌ها[۲۰] و ورت‌ها[۲۱] و آلبانیها و دیلمیان[۲۲] اغلب در جنگها شرکت داشتند. همچنین کوشانیان

شکل ۱۱-نقش برجسته عهد ساسانی، در نقش، رستم

(زاره، صنایع ایران قدیم)

باختر[۲۳] و خیونی‌ها از افواج معاون لشکر ساسانی بودند و این طایفه اخیر ظاهراً در نیمه اول قرن چهارم میلادی، سرزمین کوشان را تسخیر کرده بود[۲۴]. گویا بعضی از این اقوام استقلال کامل داشته و در ازاء اجرت، افواج مزدور خود را به اردوگاه بزرگ می‌فرستاده‌اند. از جمله این اقوام مستقل، هونها را باید شمرد، که گاهی در میان لشکر ایران دیده شده‌اند.[۲۵] این افواج یاور، مانند اسواران ایرانی، سواره جنک می‌کردند[۲۶]. سواره نظام ارمنی، که در تحت پرچم ایران به جنگ می‌رفتند، مورد توجه مخصوصی بودند، وقتی وارد تیسفون می‌شدند، شاهنشاهان ایران یکی از اعیان مشهور را به نزد آنان می‌فرستاد تا از احوال ارمنستان جویا شود. این امر سه بار تکرار می‌شد و آنگاه فردای آن‌روز، شاه شخصا افواج مزبور را سان می‌دید[۲۷].

واحدهای بزرگ سپاه را گند می‌گفتند و فرماندهی آنها با گندسالاران بود. تقسیمات کوچکتر از آن را درفش و از آن کوچکتر را وشت[۲۸] می‌نامیدند. هر درفش پرچمی مخصوص داشت[۲۹]. نقوش ساسانی نمونه چند از پرچمها و علائم لشکری نشان می‌دهد. پرچم دراز و کم‌عرضی می‌بینم[۳۰]، که تا اندازه‌ای شبیه نواری است، که بر سر نیزه‌ها بسته باشند. در یکی از تصاویر نقش رستم (شکل ۱۱) سواری از ساسانیان دیده می‌شود[۳۱]، که نیزه در دست دارد و چهار نعل بجانب دشمن می‌تازد، نیزه دشمن در اثر ضربت خورد شده است. در آن نقش علمداری پیداست، که چوب پرچمی در دست گرفته است و در بالای آن قطعۀ چوبی افقی نصب شده است و سه کوی بر فراز آن دیده می‌شود، یکی در وسط و دو گوی دیگر در دو سر چوب قرار دارد و دو قطعه پارچه پشمی یا چیز دیگر از دو سر چوب آویخته است.[۳۲] در جزء غنائمی، که اورلین[۳۳] پس از غلبه بر زنوبی[۳۴] بچنگ آورده بود، از چند پرچم ایرانی[۳۵] نام برده شده است.[۳۶] وقتی می‌خواستند بحمله شروع کنند، پرچمی به رنگ آتش می‌افراشتند[۳۷]، در قسمت‌هایی از شاهنامه، که مربوط بازمنه داستانی کیان است، فردوسی غالبا پرچمهای پهلوانان باستانی را وصف می‌کند و چون این اوصاف از منابع عهد ساسانی اخذ شده، بلا شک پرچمهای ساسانیان را نمونه گرفته‌اند. در شاهنامه از پرچم بنقش سلطنتی نام برده شده، که صورت خورشید بر آن منقوش است و شکل ماهی زرین در بالای آن[۳۸] و نیز از درفشی ذکر به میان آمده مزین بصورت شیری، که در چنگال خود گرزی و شمشیری دارد.[۳۹] پرچم دیگری سیاه رنگ بوده و نقش گرگ داشته و یکی دیگر صورت ببر و همچنین بیرقهایی با تصویر غزال یا گراز یا شاهین یا اژدهای هفت سر داشته‌اند[۴۰]. سپس از پرچمی با صورت خورشید و از پرچم دیگری با نقش گورخر و از یک رایت حاشیه‌دار، که متن آن ارغوانی و نقش ماه در آن رسم شده و پرچم دیگری مزین بشکل گاومیش[۴۱] و غیره نامبرده شده است.

پرچم ملی عهد ساسانی درفش کاویان بود، که بموجب روایت از پیش دامن کاوگ (کاوه) آهنگر ساخته شده بود. کاوگ در ازمنه داستانی قدیم مردمان را بر دهاگ (ضحاک) ظالم شورانید، اما توصیفاتی، که در باب این پرچم بزرگ سلطنتی شده، فقط مربوط به دورۀ آخر سلطنت ساسانیان است.[۴۲]

در جنگهای بزرگی، که پادشاه شخصا فرماندهی داشت، در وسط لشکر

شکل ۱۲-قلعه محصور که در روی یک جام نقره نقش شده است

(زاره، صنایع ایران قدیم)

تختی بسیار بزرگ برای او نصب می‌کردند خدمتگزاران و ملتزمین رکاب و یک فوج سرباز، که موظف بودند تا دم مرگ از شاه دفاع کنند، در گرد این تخت می‌ایستادند. در گوشه‌های تخت پرچمهایی کوبیده بودند و پشت این پرچمها حصاری از تیراندازان و سربازان پیاده کشیده می‌شد. اگر شاه حضور نداشت و سردار کل کشور امور جنگی را اداره می‌کرد، او نیز بر تخت می‌نشست. از فراز یکی از این کرسیها بود، که رستم تحولات جنگ قادسیه را می‌نگریست[۴۳]. آتشدانهای متحرکی در یک‌جا در نصب می‌کردند، زیرا شاه هیچ‌وقت بدون مصاحبت مغان و حضور آتش، اقدام به جنگ نمی‌نمودند[۴۴].

اشکانیان در محاصره مهارتی نداشتند، ولی ایرانیان عهد ساسانی فنون قلعه ستانی را از رومیان فرا گرفتند و از قوچ و منجنیق و برج متحرک و سایر آلاتی، که در قدیم الایام در محاصره بکار می‌رفت. استفاده می‌نمودند و وقتی خود آنها محصور می‌شدند، طریقه دفاع از آن آلات دشمن را می‌دانستند و آلات جنگی خصم را از کار می‌انداختند و قوچهای آنان را در کمند می‌گرفتند و سرب گداخته یا مواد قابل اشتعال دیگر بر روی ادوات دشمن می‌ریختند[۴۵]. در موزه لنینگراد جام نقره محفوظ است، که منسوب بقرون نخستین عهد ساسانی است و قلعۀ را نشان می‌دهد، که دشمن آن را در میان گرفته است. دیوار کنگره‌دار این قلعه متکی بر ستونهای بزرگ است و دروازه مسدود قلعه در وسط ستونها نمایان است. در بالای قلعه برجی بنا شده، که سه سرباز مسلح بر فراز آن مشغول دیده‌بانی هستند، پرچمی بلند و باریک بر نیزه، که در سمت چپ برج نصب شده، در اهتزاز است. در بالای دیوار مقدم برج، شیپورزنان، که بر گرد آتشدان یا بنای دیگری فراهم آمده‌اند، به‌وسیله بوق و شیپور محصورین را از حمله دشمن آگاه می‌کنند. از دو جانب مهاجمین سوار، که با شمشیر و نیزه و سپرهای مدور مسلحند، در رسیده‌اند، یکی از اسواران پرچمی بدست گرفته، که چهار گوشه آویخته دارد.[۴۶] (شکل ۱۲).

وقتی دشمن در جلگه پیش می‌آمد، ایرانیان مزارع گندم را می‌سوزانیدند، تا آذوقه بدست خصم نیفتد،[۴۷] یا بندهای آب مزارعی را، که بحفر ترعه آباد شده بود، باز می‌کردند، تا طغیان آب در جلگه مانع پیشرفت دشمن بشود[۴۸].

معمولا دست اسیران جنگی را بر پشت بسته و آنها را به عنوان غلامی می‌فروختند[۴۹]، یا به نواحی کم جمعیت کشور برای آبادانی و کشت و زرع می‌فرستادند[۵۰]. در یک نقش برجسته عهد ساسانی شهر شاپور، که فلاندن صورت آن را برداشته است[۵۱]، دیده می‌شود، که سرهای بریده اسراء یا یاغیان را بحضور پادشاه می‌آورند. ایرانیان، برای اینکه شمارۀ تلفات را بدانند، طریقه بدیعی بکار می‌بردند. قبل از جنگ در حضور شاه، که بر تختی نشسته بود، و سرداری، که امور جنگ به او محول بود، سانی ترتیب می‌دادند. سربازان یک‌یک پیش می‌رفتند و هر کدام تیری در سبد می‌افکندند. سپس سبدها را با مهر سلطنتی ممهور می‌نمودند. چون جنگ به پایان می‌رسید، آنها را باز می‌کردند و پس از آنکه هر سربازی یک تیر برمی‌داشت، از شماره تیرهای باقی مانده تعداد کشتگان و اسیران معلوم می‌شد. بدین ترتیب پادشاه می‌توانست قضاوت کند، که سردارش جنگ را بچه قیمتی بنفع او تمام کرده است[۵۲]. این موضوع یقیناً از عادات بسیار قدیم اقوام ایرانی بوده است، زیرا حکایت دیگ جسم و مقدس کشور اگزامپایوس،[۵۳] که هرودوت نقل کرده است، (کتاب ۴، بند ۸۱) هر چند افسانه است، ولی نشان می‌دهد، که در زمان او سکوت‌های[۵۴] ساکن ممالک مجاور دریای سیاه نظیر این طریقه را برای شماره سکنه بکار می‌برده‌اند.

در قسمت‌های گمشده اوستای ساسانی و در تفاسیر پهلوی آنها، که همچنین مفقود است[۵۵]، اشارات بسیار بامور لشکری موجود بوده است. در قسمت‌های مذکور راجع به جنگ دفاعی از سرحدات و راندن اقوام بیگانه[۵۶] و گرفتن سیورسات از طرف جنگیان در حال حرکت[۵۷] و غیره مطالبی مندرج بوده است. در نسکی که موسوم به دزد سر نزد بوده، یک فصل تمام بنام ارتشتارستان[۵۸] وجود داشته، که از جنگ و سپاه بحث می‌کرده است ایرانیان باین دو مسئله اهمیت می‌دادند، زیرا می‌گفتند «اضمحلال گرگهای دو پا مقدم بر معدوم کردن گرگهای چهارپا است». این باب شامل تفصیلاتی بوده است راجع بقوای زره‌دار و بی‌زره و مقام رؤسای لشکر و سایر افسران و عدۀ افواجی، که به نسبت درجۀ افسران در تحت فرماندهی آنان قرار داشتند و جیرۀ افسران و سازوبرگ سربازان و آذوقه آنها و علیق اسبان و نظائر آن. در زمان صلح اسلحه و ادوات جنگی را در مخازن (انبارگ) و در قورخانه (گنج) انبار می‌کردند و ایران انبارگبذ[۵۹] موظف بود، که در تنظیم اسلحه تحویلی چنان مراقبت کند، که هنگام لزوم در اندک زمانی تسلیم سرباز شود. سربازان پس از ختم جنگ اشیاء را پس می‌دادند.[۶۰] اسبان لشکر را مواظبت و تیمار مخصوصی می‌کردند. ستور پزشک (بیطار) از اشخاص مهم بشمار می‌رفت و به‌وسیله گیاه‌هایی اسبان را علاج می‌کرد[۶۱]. گرفتن اسب اشخاص غیر جنگی مجاز نبود، مگر در صورتی که جنگ فوری پیش می‌آمد و اسب بموقع نمی‌رسید[۶۲]. برای معاش لشکر هر روز گوشت و شیر و نان را وزن کرده بقطعات مساوی بین جنگیان توزیع می‌نمودند[۶۳]. ظاهراً در ایام مصاف مردان و اسبان را بیش از جیره عادی غذا می‌داده‌اند[۶۴].

ارتشتارستان نکاتی نیز در باب شیوه کارزار و مواردی، که دادن مصاف یا احتراز آن ضرورت داشته، حاوی بوده است. از یک نفر سردار متوقع بودند، که فنون لازم از برای اداره لشکر را بداند و در شیوه جنگی مهارت داشته و صاحب نظر صائب و تدبیر و احتیاط باشد و قسمتهای لشکر خود را مخصوصا بشناسد و اندازه قوت و استعداد هریک را در دست داشته باشد. در روز جنگ بایست بزودی از جا نرود و الفاظی، که لشگریان را بترساند. بر زبان نراند. در روز جنگ می‌بایستی سربازان را بقبول مرگ تشجیع کند و آنان را بخاطر آورد، که جنگ با کفار تکلیف دینی است، اگر زنده بمانند بتحصیل اجر و پاداش موفق خواهند شد و اگر کشته شوند در آن دنیا بمقامات اخروی نائل خواهند گردید[۶۵]. سربازان می‌بایست نسبت به یکدیگر برشته‌های محبت پیوسته باشند و کورکورانه به سردار خود اطاعت کنند. بصدای شیپور[۶۶] لشگریان به جنگ می‌شتافتند، نخست مقداری آب مقدس در نزدیکترین نهر یا رودخانه می‌ریختند و یک شاخۀ مقدسی را بصورت تیر بجانب خصم می‌انداختند[۶۷]، پس از آن جنگ درمی‌گرفت. عادت بر این جاری بود، که سردار پیش از مصاف دشمن را به اطاعت شاهنشاه و دیانت زردشت[۶۸] می‌خواند یا به فریاد «مرد و مرد!» هرکس را، که دم از دلیری می‌زد، به جنگ تن‌به‌تن طلب می‌کرد[۶۹]. آخرین بحث کتاب ارتشتارستان راجع باین بود، که چه پاداشی پس از فتح به لشگریان بایستی داده شود و بچه نحو با دشمن مغلوب و اسیران و گروگان رفتار باید نمود و در چه مورد قوم مغلوب بیگانه را بقبول مرگ یا تابعیت ایران[۷۰] مجبور باید کرد. احتمال می‌رود، که مقصود از تابعیت قبول خدمت تحت السلاحی و سربازی در سپاه ایران باشد.

در عبارتی از نسک موسوم به سکاذوم[۷۱] از «لشکر با بیم و بی‌بیم» سخن رانده شده و مفسر آن نسک، با کمال سادگی غرور ملی خود را ظاهر ساخته و نوشته است، که در مقابل لشکر بیگانگان بی‌باکی صفت ممتاز سپاه ایران است.

نمونۀ جالب توجهی از قواعد لشکری ساسانیان، که ابن قتیبه[۷۲] از کتابی بنام آیین‌نامگ[۷۳] اخذ کرده، به‌وسیله اینوسترانتزف[۷۴] توضیح و تشریح شده است. همچنان‌که این دانشمند روسی ثابت نموده، این رساله بدو بخش تقسیم می‌شد: یکی مربوط به نبرد صحرایی بوده و دیگری به شیوه قلعه‌گیری اختصاص داشته. در بخش نخستین از صف‌بندی لشکر گفتگو می‌شد: مرکز لشکر باید در مکانی بلند قرار گیرد و سوار نظام قسمت مقدم را تشکیل دهد و تیراندازانی، که بدست چپ نیز می‌توانند تیراندازی کنند، در جناح چپ مقام گزینند. تفصیلاتی نیز در باب اعمال جنگی داده شده بود. رئیس لشکر باید در وضع سپاه طوری دقت کند، که آفتاب و باد در پشت سر آنان باشد. اگر هر دو لشکر در نزدیکی رودخانه باشند و بخواهند رودخانه از خصم بگیرند، باید سواران و چارپایان دشمن را بگذارند رفع عطش کنند، زیرا مردان پس از رفع تشنگی آسان‌تر مغلوب می‌شوند. سپس قواعدی مسطور بود راجع به گستردن دام و انتخاب مردان و اسبان لایق برای کمین نهادن و بهترین طریق شبیخون، بقسمی که دشمن را بانواع بانگ و فریاد و غیره به وحشت بیندازند.

بخش دوم راجع به خدعه‌هایی است، که برای گشودن قلاع باید بکار برد و طریقه اطلاع یافتن از وضع محصورشدگان به‌وسیله جاسوسان و متوحش نمودن آنان با نشر اخبار مدهش به‌وسیله مذاکرات ماهرانه و افکندن نامه‌های وحشت‌بخش به‌وسیله تیر در میان قلعه و نظایر آن.

اینوسترانتزف گوید: اختلافاتی، که در ابتداء بین فنون نظامی ایرانیان و فنون نظامی رومیان بیزانسی موجود بود، کم‌کم از میان رفت، بقسمی که قواعد نظامی این دو ملت تقریبا یکی شد. بنابراین برای آگاهی یافتن از بخش سابق الذکر آیین‌نامگ می‌توان از قواعد نظامی و وصف نبردهای قوای بیزانس استفاده کرد. مؤلف در تعبیرات مشروحی، که ضمیمه ترجمه خود نموده، این طریقه را بکار بسته است. فی‌الواقع مؤلف مزبور بین قواعد نظامی این دو ملت روابطی تشخیص می‌دهد، که می‌توان تصور کرد، ملتین مذکور به یکدیگر تعلق ادبی داشته‌اند. شاید بتوان حدسیات اینوسترانتزف را برای توضیح مطالب ارتشتارستان، که مفسرین عهد ساسانی راجع بآن قلمفرسایی کرده‌اند، بکار برد و معتبر دانست.

***

نواحی کوهستانی، که از یک طرف به گوشه شرقی دریای سیاه و از جانب دیگر بوسط دجله می‌رسد، در میان دو کشور بزرگ ایران و روم سرحد طبیعی استواری محسوب نمی‌شد و این وضع جغرافیایی تولید جنگ دائمی می‌کرد. اگر ارمنستان به اندازۀ قوی بود، که در مقابل این دو دولت معظم بحفظ استقلال خود نائل می‌شد، ممکن بود بین آنها حکم دولت پوشالی[۷۵] پیدا کند، اما خیلی ضعیف بود و این کار از او برنمی‌آمد. سلسله‌ای از خاندان اشکانی در ارمنستان سلطنت می‌کرد، لکن وضع آنجا ثباتی نداشت. ملوک الطوائف ارمنستان پیوسته آماده طغیان بودند و نفوذ روم با نفوذ ایران همواره در مجادله بود. اردشیر اول از جنگ با رومیان فایده بسیاری نبرد و امارت کوچک اعراب حیره واقع در بیابان جنوب نینوای قدیم به سختی مقاومت می‌کرد. ظاهراً این امارت فقط در اثر حملات شاهپور اول از پای درآمد[۷۶].

جنگ ایران و روم بوسیلۀ صلحنامۀ، که به سال ۲۴۴ بین شاهپور و فیلیپ قیصر روم امضاء و به پایان رسید. بموجب این معاهده قیصر روم ارمنستان را به ایرانیان واگذار کرد. شاهپور در ابتداء مجبور شده بود، که با ساکنین ولایات ساحل بحر خزر و اقوام آشوب‌طلب داخل کشور و ممالک مجاور شمال و مشرق جنگ کند. بنا بر مندرجات تاریخ اربل[۷۷] «شاهپور در نخستین سال سلطنت خود با خوارزمیان و (سپس) با مادیهای کوهستانی[۷۸] جنگید و آنها را در جنگ شدیدی مغلوب ساخت. از آنجا بقصد سرکوبی گیلها و دیلمی‌ها و اهالی گرگان، که در

شکل ۱۳-سکه شاهپور اول (مجموعه مؤلف)

کوهستان دور دست ساحل بحر خزر مسکن داشتند، تاخت». بموجب مندرجات کتاب پهلوی موسوم به شهرستانهای ایرانشهر (بخش ۱۵) شاهپور در خراسان یک پادشاه «تورانی» پهلیزگ نام را مغلوب و مقتول کرد[۷۹] و در محلی که جنگ رخ داده بود، شهر مستحکم نیوشاهپور (شاپور خوب، نیشابور فعلی)[۸۰] را تأسیس کرد که کرسی ولایت ابرشهر یعنی ناحیه اپرنها شد.[۸۱]

اردشیر بلقب شاهنشاه ایران قناعت کرده بود، ولی شاپور پس از این فتوحات در کتیبه‌ها لقب مجلل‌تر «شاهنشاه ایران و انیران» (انیران-غیر ایران[۸۲]. چند سال بعد جنگ جدیدی بین ایران و روم درگرفت. در سال ۲۶۰ والریانوس امپراطور روم، که شخصا عهده‌دار جنگ بود، هزیمت یافت و بدست ایرانیان گرفتار شد[۸۳]. شاهنشاه خود را در آن موقع سلطان مشرق و مغرب می‌دید. لقب امپراطور روم را به یکی از پناهندگان رومی موسوم به کوریادس[۸۴] داد. اما او با وجود این نتوانست نامی از خود در تاریخ باقی بگذارد.[۸۵] سرنوشت والریانوس معلوم نیست. قدر متقن اینست که در اسارت جان داد و گویا وفات او در شهر گندی‌شاهپور واقع شد. روایات مورخین رومی از قبیل لاکتان‌سیوس[۸۶] و سایرین در باب بدرفتاری پادشاه ایران با امپراطور قابل تردید است. بموجب روایات شرقی شاهپور او را مجبور کرد، که در ساختمان سد نزدیک شوشتر کار کند. این سد ۱۵۰۰ قدم طول داشت و هنوز هم برای برگرداندن آب کارون بمزارع بکار می‌رود و به بند قیصر معروف است. به هرحال[۸۷] احتمال قوی می‌رود، که شاهنشاه ایران اسیران رومی را در ناحیه گندی‌شاهپور و شوشتر مستقر کرده باشد. ایرانیان مهارت رومیان را در فنون بسیار اهمیت می‌دادند و بلا شک هم سد و هم جسر بزرگ شوشتر عمل مهندسین رومی است[۸۸].

شاهپور، تفصیل غلبه خود را بر والریانوس در چند جا حجاری کرده است.

تصویر عظیمی در نقش رستم از شاهپور دیده می‌شود، که با اشارۀ شاهانه، امپراطور مغلوب را امان می‌دهد. تفصیل آن تصویر ازاین‌قرار است: شاهنشاه همواره فرا می‌رسد. اسبش دست را برداشته است. بر فراز تاج کنگره‌دار شاه گوی منسوج سابق الذکر بقدری بالا رفته، که مجبور شده‌اند در حاشیه سنگ برای جای آن نیم‌دایرۀ بتراشند. انتهای ریش انبوه مجعد او در حلقۀ فشرده شده است. گیسوی مجعد شاه در پشت سر نمایان است؛ بر پشت او نوارهائی، که جزء لباس سلطنتی است، با چین‌های متوازی نمودار است؛ شاه نیم‌تنه تنگی پوشیده و شلوار او بروی ساق چین خورده است. شاه گردن‌بند و گوشواری دارد و راست بر زین مرصع نشسته با دست چپ قبضه شمشیر را گرفته و دست را به علامت بخشایش بجانب والریانوس، که در مقابل وی زانو زده، دراز کرده است. امپراطور هنوز تاج برگ غار بر سر دارد، عبای رومی بر پشت او در اهتزاز است و معلوم می‌شود، که با کمال عجله شتافته است، تا خود را به پای شاهنشاه بیفکند. در کمال خشوع زانوی راست را خم کرده و زانوی چپ را بر زمین تکیه داده و هر دو دست را بسوی شاه دراز کرده و امان می‌خواهد. در کنار او شخصی ایستاده، که او نیز لباس رومی پوشیده است. بنا بر حدس زاره این شخص کوردیاس دشمن قیصر است. این نقش از بهترین نقوشی است، که از صنعت ساسانیان باقی مانده است؛ اشخاص این تصویر از فرط زیبائی و جاذبیت گویی زنده هستند. صورت یک نفر ایرانی، که سر و دست خود را برسم احترام بلند نگاه داشته، در پشت اسب پادشاه نمایان است. در زیر او کتیبه بزبان پهلوی دیده می‌شود؛ که بمرور زمان ضایع شده است. و گویا این صورت را بعد در روی سنک کنده‌اند[۸۹]. نظیر این تصویر را با مختصر تغییری در نزدیکی شهری، که شاهپور اول بنام شاپور در مغرب استخر بنا نهاد، می‌بینیم[۹۰].

این غلبه پادشاه ایران در دو نقش بزرگ در کوه شاپور هم حجاری شده است. در وسط یکی از نقوش شاهپور سوار و کوریادس پیاده دیده می‌شود. در زیر اسب شاه مردی افتاده و در مقابل او امپراطور روم زانو بر زمین زده است؛ نیکه[۹۱] الاهه پیروزی در هوا پرواز می‌کند و بساکی با نوارهای مواج به شاهنشاه فاتح می‌دهد؛ در چپ و راست دو ردیف سواره و پیادۀ ایرانی رسم شده، که نمونه قوای جنگی اقوام مختلف و اسلحۀ گوناگون آنهاست[۹۲].

نقش دیگر خیلی بزرگ است و صور بسیار دارد، که در چهار صف مدرجا قرار گرفته‌اند. متاسفانه این نقش فعلا بحال اسف‌انگیزی افتاده است. در وسط صف شاهنشاه ایران و امپراطور روم، چنانکه در نقوش قبل ذکر شد، ترسیم شده‌اند. شاه بر اسب سوار است و مردی را پایمال می‌کند؛ کوردیاس در کنار او ایستاده، و امپراتور زانو به زمین زده دستها را بسوی شاه دراز کرده است. در کنار امپراتور دو نفر ایستاده‌اند. یکی از آنها کلاه بلند ایرانی بر سر دارد و دیگری حلقه یا تاجی بشاه تقدیم می‌کند. صورت نیکه الاهه پیروزی بر فراز آن در حال پرواز دیده می‌شود، در پشت سر این عده چند تن از رومیان ملبس به قبای رومی و چند

شکل ۱۴-مجلس پیروزی شاپور اول بر والریانوس در نقش رستم

(زاره، صنایع ایران قدیم)

نفر دیگر دیده می‌شوند، که فیلی و اسبی همراه می‌آورند، مردی دیگر طشتی بر سر گرفته است. این تصاویر در سمت راست صف سوم قرار دارد. در دو صف بالای همان از جلوی، مردمانی دیده می‌شوند، که پیراهن آنها تا زانو و شلوارشان تا مچ پا رسیده است. این اشخاص چند طشت و چند تاج و یک کیسه که ظاهراً پر از پول است و دو شیر در زنجیر می‌آورند. در صف پایین اشیاء دیگری، که غنیمت بوده،

شکل ۱۵-مجلس پیروزی شاهپور اول، در شاپور فارس از روی نقاشی فلاندن و کست.

من‌جمله یک پرچم رومی پیش می‌برند. اراده جنگی امپراتور روم، که بدو بسته شده در آخر همه دیده می‌شود. در سمت چپ نقش چهار صف از اسواران ایرانی ترسیم گشته است. اغلب مردان کلاه بلند استوانۀ شکل بر سر دارند، که بالای آن مدور است. پنج نفر سواری، که در صف سوم بلافاصله پشت سر شاه قرار دارند، گیسوانشان مانند گیسوان شاه مجعد است. احتمال می‌رود، که اینان شاهزادگان بلافصل باشند. تمام اسواران دو صف بالا بحال احترام قرار گرفته‌اند، یعنی سبابۀ دست راست را بسمت پیش دراز کرده‌اند.[۹۳] (ش ۱۵)

در طی کاوشهای علمی شهر شاپور، ویرانه‌های کاخی از شاهپور اول در جنب آتشکده و بنای دیگری از این پادشاه (که کتیبه شهر شاپور در آنجاست) کشف

شکل ۱۶-سکه بهرام اول

(موزه ملی کپنهاک)

شده است. سبک معماری و تزئینات این بنا کاملا یونانی است و خود مایه بسی شگفتی است، که چنین بنایی در قلب سرزمین پارس، یعنی مهد سلسله ساسانی قرار دارد. بنا بر عقیدۀ، که تاکنون رواج داشت، پارس از ایالاتی بود، که کمتر تحت نفوذ مغرب‌زمین قرار گرفته و سنتهای ملی در دیانت و صنعت در آنجا پاک‌تر و بهتر محفوظ مانده بود». (گیرشمن، مجله صنایع آسیایی، دوره ۱۲، صفحه ۱۸-۱۲)،

شاهپور پس از تاخت‌وتاز در سوریه و کاپادوکی قصد بازگشت به ایران نمود و در حین مراجعت مورد حمله اذینه[۹۴] امیر عرب، که حکمرانی شهر پالمور واقع در صحرای شام را داشت، قرار گرفت. این شهر مرکز تجارت شرق و غرب بود درباره موفقیتهای اذینه در این موقع بی‌شک تاریخ‌نویسان گزافه‌گویی بسیار کرده‌اند.[۹۵] اما وی به هرحال چندین سال بر سوریه و قسمت عمده ایالات رومی آسیای قدامی تسلط داشت و گرچه بظاهر دست‌نشانده روم بود، ولی در حقیقت

شکل ۱۷-اورمزد مقام شاهی را به وهرام اول عطا می‌کند

(زاره، صنایع ایران قدیم)

کم‌وبیش استقلال داشت و از طرف گالینوس[۹۶] قیصر روم بلقب امپراتوری نائل شد. ایرانیان بدون هیچ فائده تا سال ۱۶۵ جنگ خود را با پالمور ادامه دادند.

وقتی اذینه بقتل رسید زن او موسوم به بث‌زبینه[۹۷] یا زینب، که مؤلفین رومی نام او را زنوبی آورده‌اند، باتفاق پسرش وهب اللات، زمان حکومت را بدست گرفت. وهب اللات چون می‌خواست در مقابل روم مستقل شود، در سال ۲۷۱ خود را اگوستوس خواند آنگاه اورلین[۹۸] قیصر روم لشکر نیرومندی به پالمور کشید و پس از مقاومت دلیرانۀ، که زنوبی نمود، آن شهر را گرفت و ویران کرد و در سال ۲۷۲ زنوبی سعی کرد به ایرانیان پناه ببرد، ولی موفق نشد. او را گرفته بروم بردند. اکنون خرابه‌های عظیمی باقی است، که از جلال و شکوه این دولت ناپایدار حکایت می‌کند.[۹۹]

شاهپور در سال ۲۷۲ وفات یافت. سنگ قیمتی بسیار زیبایی با اسلوب یونانی و رومی هست. که بزبان پهلوی نام شاهپور اول بر آن نقر شده، لکن آن تصویر از آثار یونانی قبل از شاهپور می‌باشد و این پادشاه نام خود را بر آن حک کرده است[۱۰۰].

در کتیبه کعبه زردشت زنی بنام آذراناهید و عنوان بانبشنان بانبشن (ملکه ملکه‌ها) ذکر شده، که ظاهراً همسر شاهپور است[۱۰۱]. نام این ملکه بستگی نزدیک و تعلق خاندان ساسانی را به معبد اناهیذ استخر بخاطر می‌آورد.

ما از وقایع سیاسی سلطنت هرمزد اول (۷۳-۲۷۲) و وهرام اول (۷۶-۲۷۳) که هر دو پسر شاهپور اول بوده‌اند، تقریبا هیچ اطلاعی نداریم. هرمزد که پیش از سلطنت هرمزد اردشیر نام داشت (کعبه زردشت، سطر ۲۲)، بانی شهر هرمزد اردشیر در خوزستان است، که بعدها تازیان آن را سوق‌الاهواز نامیدند.[۱۰۲]

نقش برجستۀ در سنگ شاهپور هست، که وهرام اول را درحالی‌که اوهرمزد (خدا) مقام شاهی به او عطا می‌کند، نشان می‌دهد.[۱۰۳]

شاه تاجی مضرس بر سر نهاده و گوی منسوج را بر آن قرار داده است. خدا تاجی کنگره‌دار بر سر نهاده است. خدا و شاه بر اسب سوارند و شاه حلقه‌ای را، که اوهرمزد بجانب او دراز کرده، می‌خواهد بگیرد از لحاظ صنعت این نقش از همه نقوش سلف برتر است. زاره گوید: عدم تناسب راکب و مرکوب، که در نقش‌های سابق بوده، در اینجا از بین رفته است: «حرکات و سکنات اسبان و اشکال مختلف پی و عضله آنها را مخصوصا نشان داده‌اند و نازک‌کاری دقیقی بکار برده‌اند، که در نقوش سابق بنظر نمی‌رسد». سازنده این تصویر در نمایش صورت پادشاه مجبور به تبعیت از سبک قدما بوده ولی توانسته است در اندام و چهرۀ پادشاه نشانه زندگی قرار دهد، مثلا: «اشتیاقی که پادشاه به گرفتن علامت سلطنت از دست خداوند دارد، کاملا از این تصویر نمایان است» (شکل ۱۷).[۱۰۴]

در زمان سلطنت وهرام دوم (۲۹۳-۲۷۶) پسر وهرام اول، مجددا جنگ ایران و روم درگرفت. کاروس قیصر روم تا تیسفون پیش آمد؛ اما در اثر مرگ ناگهانی او رومیان عقب نشستند و در سال ۲۸۳ معاهدۀ منعقد شد، که بموجب آن ارمنستان و بین‌النهرین بتصرف رومیان درآمد. واگذاری این دو ایالت از طرف شاهنشاه در وقتی که دشمن ضعیف شده بود، بی‌علت نبود، زیرا که در این وقت خبر طغیان خطرناکی را در مشرق کشور شنید و مجبور بمصالحه با رومیان گردید.

سکه‌های معروف به سکه‌های «سکایی و ساسانی»،[۱۰۵] که از طرف نواب سلطنت قسمت شرقی دولت ایران (خراسان)[۱۰۶][۱۰۷] ضرب شده، حاکی از اینست که تا زمان وهرام دوم این ایالت بزرگ در زیر فرمان یکی از شاهزادگان خانواده سلطنتی ملقب به کوشانشاه بوده است. پیروز برادر شاهپور اول، پسرش هرمزد را، (که ضرب کرده، خود را «کوشانشاه بزرگ» خوانده است. بعد از سال ۲۵۲ شاهپور اول پسرش هرمزد را، (که بعدا هرمزد اول خوانده شد) به حکومت خراسان گماشت. و «شاهنشاه بزرگ کوشان» که از القاب سابقین عظیم‌تر بود، به او تفویض کرد. وهرام اول و وهرام دوم قبل از اینکه بتخت ایران جلوس کنند، همان منصب عالی را داشتند. در زمان سلطنت وهرام دوم برادرش هرمزد فرمانفرمای خراسان بود. در هنگام جنگ ایران و روم این هرمزد علم طغیان برافراشت و به کمک و معاضدت سک‌ها و کوشانیها و گیلها سعی کرد در مشرق مملکت دولت مستقلی تأسیس نماید.

شکل ۱۸-سکه بهرام دوم

(موزه ملی کپنهاگ)

بهمین جهت است، که وهرام دوم با کمال عجله به جنگ روم خاتمه داد، تا تمام قوای خود را به مقابلۀ برادر یاغی برد. شورش خاموش شد و سگستان مسخر گردید و شاهزادۀ، که موسوم به وهرام بود (و بعداً وهرام سوم شد)، در این وقت لقب سگانشاه «پادشاه سک‌ها» یافت، زیرا چنانکه هرتسفلد می‌گوید: عادت ولیعهد ایران را به حکومت مهم‌ترین ایالت یا ایالتی، که بعد از سایرین تسخیر شده بود، نصب می‌نمودند.[۱۰۸]

نقوشی از وهرام دوم باقی است، که از لحاظ باستانشناسی جالب توجه است. در نقش رستم در جوار صورت تاجگذاری اردشیر اول کتیبۀ است کوچکتر از آن، که بامر وهرام حجاری شده و شاه را پیاده در وسط خانواده‌اش نشان می‌دهد، زیرا این پادشاه همواره مایل بود، که در کتیبه بصورت پدر خانواده نمایش یابد. بر سکه‌های او شاه و ملکه بطور نیم‌رخ منقوش شده و در مقابل آنها صورت شاهزاده کوچکی دیده می‌شود، که رو بطرف آنها کرده است. پادشاه تاجی بر سر دارد، که گوی سابق الذکر و دو بال بر آن ترسیم شده،[۱۰۹]

ولی کلاه ملکه و شاهزاده بشکل سر حیوانات است (ش ۱۸». در کتیبه نقش رستم[۱۱۰] پادشاه در وسط قرار گرفته و گیسوان و ریش او برسم معمول سلاطین ساسانی آراسته شده، تاج بالدار بر سر دارد و دو دست را بر قبضه شمشیر بلند و مستقیم خود تکیه داده است. در برابر او در سمت چپ سه نفر، که خطوط صورتشان درست تمیز داده نمی‌شود، بطرف او روی آورده‌اند. زاره حدس می‌زند، که شخص اول شاهزاده وهرام سگانشاه و آن دو نفر دیگر، که کلاهی بشکل سر حیوان بسر دارند، همان ملکه و شاهزاده کوچکی هستند، که در سکه‌ها معمولا رسم می‌کرده‌اند. در عقب این سه شکل، شخص جوان بی‌مویی دیده می‌شود، که کلاه بلند نجبای بزرگ بر سر دارد و دست را به علامت احترام بلند کرده است. شخص آخر مردی است، که از گیسو و طرز ایستادن او، چون دست را بلند نکرده، معلوم می‌شود از دودمان سلطنتی است زاره تصور می‌کند که آنکه کلاه بلند دارد، موبد موبدان و آن دیگری شاهزاده نرسی عموی پادشاه است. در عقب سر شاه در سمت راست نقش سه تن از نجبا، که کلاه بلند بر سر نهاده‌اند، دیده می‌شود، که دست راست را برافراشته و ایستاده‌اند.[۱۱۱] 

شکل ۱۹-مجلس پیروزی وهرام دوم در شاپور فارس

(زاره، صنایع ایران قدیم)

وهرام دوم در کوه شاپور نقشی دارد، که حاکی از غلبه او بر خصم است رولینسون[۱۱۲] و دیولافوا تصور کرده‌اند، که موضوع نقش غلبه بر سک‌ها است. زاره از طرف دیگر گمان دارد، که مردان بلند قبایی، که بحضور شاه می‌آورند و ظاهراً هریک قطعۀ پارچه را با ریسمان بر سر بسته‌اند، نمایندگان عشایر عرب هستند، که به اطاعت درآمده‌اند. وهرام که از کلاه بالدارش شناخته می‌شود، سوار اسب است.

ریش و گیسویش بهمان شکل معمول سلاطین قدیم است. نوارهای چین‌داری، که به کلاهش بسته، در اثر وزش باد در اهتزاز است ترکش بلندی از

شکل ۲۰-مبارزه دو سوار

(زاره، صنایع ایران قدیم)

کمربند او آویخته است. گوی مستطیل حسب المعمول در جلو پاهای اسب دیده می‌شود. در برابر شاه سرداری ایرانی دستها را به شمشیر تکیه داده است. از طرز گیسوانش معلوم می‌شود، که از خانواده سلطنتی است، در پشت سر او رؤسای دشمنان مغلوب حضور دارند. در این جمع تصویر یک اسب و سر دو شتر نمایان است[۱۱۳] (ش ۱۹).

بنا بر نظر هرتسفلد[۱۱۴] کتیبۀ سابق‌الذکر[۱۱۵] (ش ۱۱)، که در نقش رستم موجود است و جنگ دو نفر سوار را نشان می‌دهد، متعلق به وهرام دوم است. دو کتیبه دیگر، که همچنین در نقش رستم است و بسیار ضایع شده، نظیر همین مجلس را نشان می‌دهد و گویا مربوط بهمان عهد است.[۱۱۶] همچنین در روی قطعه عقیقی، که در کتابخانۀ ملی پاریس موجود است، نبرد یکی از اسواران ایرانی را با یکی از رومیان نقش کرده‌اند.[۱۱۷] (ش ۲۰)

شکل ۲۱-سکه نرسی

(موزه ملی کپنهاک)

پس از وفات وهرام دوم در سنه ۲۹۳ پسرش وهرام سوم به تخت نشست، اما سلطنتش بیش از چهار ماه دوام نیافت. نرسه پسر شاهپور اول، که عم پدر این پادشاه جوان بود (ش ۲۱)، طغیان کرد و غالب شد. موضوع کتیبۀ بزرگ نرسه در پایکولی ذکر این قضیه است.[۱۱۸] ممکن است وهرام سوم پس از سال ۲۹۳ در بعضی از قسمت‌های شرقی ایران به شاهی باقیمانده باشد.[۱۱۹]

شکل ۲۲-تاجگذاری نرسی در نقش رستم

(زاره. صنایع ایران قدیم)

نرسی کیفیت تاجگذاری و سلطنت خداداد خود را بر تخته سنگ نقش رستم حجاری کرده است و این همان طرز معروف قدیم است، یعنی پادشاه حلقه نواردار را، که علامت سلطنت است، از دست خداوند می‌گیرد. خدا را اینجا زنی است و زاره تصور می‌کند اناهیتا باشد. پادشاه نیم‌تنه تنگ معمولی را پوشیده است، تاجی که در بعضی سکه‌های نرسی دیده می‌شود، شکل کلاه کوتاهی با خطوط عمودی دارد، که گوی بزرگ منسوج بر روی آن قرار گرفته است. گیسوان مجعد، که بمقدار زیاد بر شانه‌هایش افتاده، و ریش نوک‌دار، که انتهای آن در یک حلقه قرار گرفته، و نوارهایی، که در پشت سر او موج می‌زند، و گردن‌بند مرواریدی، که انداخته، تمام اینها را بهمان اسلوب معمول باستانی نقش کرده‌اند. الاهه تاج کنگره‌دار سرگشاده را بر سر گذاشته، که حلقه‌های مجعد موی از فراز آن پدیدار است و این تاج مخصوص خدایانی است، که در نقوش ساسانیان دیده می‌شود، گیسوان بافته او بر گردن و شانه‌اش فروریخته است، قبای او به‌وسیله تکمه‌های شمسه‌داری در زیر گردن‌بند مروارید بر روی سینه اتصال یافته و کمربندی بر آن بسته شده است. بین شاه و الاهه صورت طفلی دیده می‌شود، که بسیار ضایع شده و شاید صورت پسر نرسی باشد، که بعد بنام هرمزد دوم به سلطنت رسید. در پشت شاه یکی از نجبای بزرگ ایستاده، که کلاهی بلند بشکل سر اسب بر سر دارد و بحالت احترام معمول دست را بلند نگاه داشته است[۱۲۰] (ش ۲۲).

در جنگی، که بین نرسی و رومیان اتفاق افتاد، نرسی را بخت یاری نکرد.[۱۲۱] تردت[۱۲۲] پادشاه ارمنستان، که سلطنت خود را مدیون حمایت قیصر روم بود، خلع شد، لکن گالریوس[۱۲۳] فرماندهی لشکر روم را بعهده گرفت و نرسی را مغلوب کرد و در آن جنگ زن نرسی، که ارسان[۱۲۴] نام داشت، بدست رومیان گرفتار شد. نرسی مجبور شد پنج ولایت از ارمنستان صغیر را بروم واگذار کند. تردت مجددا بر ارمنستان تسلط یافت و ولایت ایبری (گرجستان) تابع قیصر شد.[۱۲۵]

شکل ۲۳-سکه هرمزد دوم

(موزه ملی کپنهاک)

صلحی، که در سال ۲۹۸ بین ایران و روم واقع شد، قریب چهل سال دوام یافت. پس از سلطنت هرمزد دوم پسر نرسی (۳۰۲ یا ۳۰۹ الی ۳۱۰)، که به عدالت و نیکویی مشهور مانده است (ش ۲۳)، شورش و جنگ داخلی درگرفت. آذرنرسه، که یکی از پسران هرمزد دوم از زن اول او بود به سلطنت رسید، ولی چون اعیان و نجبای مملکت را ناراضی نمود، پس از چند ماه از سلطنت خلع شد. یکی از برادرانش را کور کردند، برادر دیگرش را، که هرمزد نام داشت، به زندان افکندند، اما بعد فرار کرد و به رومیان پناه برد. مقارن این احوال بزرگان طفلی خردسال موسوم بشاهزاده شاهپور را، که پسر هرمزد دوم از زن دیگر او بود، به پادشاهی برگزیدند.[۱۲۶]

شاهپور دوم مدت هفتاد سال (از ۳۰۹ یا ۳۱۰ تا ۳۷۹) سلطنت کرد. در زمان صغر او مادرش به همراهی بزرگان دولت سلطنت می‌کرد. در منابع شرقی حکایاتی راجع به شاهپور آمده است، که چگونه هوش و تدبیر و اصلاح‌طلبی از خود ظاهر می‌کرد و با کمی سن کارهای بزرگ انجام می‌داد. وقتی در قصر تیسفون خوابیده بود، از مقابل قصر همهمه برخاست بیدار شد. سبب پرسید، گفتند: علت این آشوب فشار جمعیت است، که از دو طرف از روی پل دجله می‌خواهند بگذرند. پادشاه جوان در زمان امرداد، که در کنار این پل جسری دیگر برپا کنند، تا آیندگان از دیگری بگذرند.[۱۲۷]

در باب وقایع سی سال اول سلطنت شاهپور دوم اطلاع دقیقی در دست

شکل ۲۴-سکه شاپور دوم

(موزه ملی کپنهاک)

نداریم اما از اینکه سی سال انتقام از رومیان را بتأخیر انداخت، می‌توان حدس زد، که در داخله مملکت دچار صعوبت و اشکال بوده است و شاید کوششهای اول او مصروف این بوده است، که پروبال شهرداران و واسپوهرانی را، که در زمان نیابت سلطنت قوت گرفته بودند، بشکند. رسوم و سنن عهد اشکانی هنوز در دماغ بزرگان باقی بود و هر وقت پادشاهی ضعیف النفس، عنان جاه‌طلبی آنان را رها می‌کرد، بی‌درنگ خطر تسلط اشراف و هرج و مرج ملوک ملوک‌الطوایفی پیش می‌آمد. این پادشاه جوان (ش ۲۴) ظاهراً مشغول دفاع سرحدات عرب هم بوده است. طبری و بعضی دیگر مؤلفین شرقی بذکر فتوحات او در قبائل عرب پرداخته‌اند. تصرف بحرین واقع در ساحل خلیج فارس در زمان شاهپور دوم اتفاق افتاده است[۱۲۸]. شاهپور شاهنشاهی بزرگ و سزاوار جانشینی اردشیر اول و شاهپور اول و وهرام دوم بود. ایرانیان او را «ذو الاکتاف» لقب داده‌اند، زیرا که بنا به روایات، در جنگهای سختی، که با عرب می‌کرد، شانه‌های اسیران بدوی را سوراخ می‌کرد.[۱۲۹]

عاقبت شاپور پس از آنکه بنیان قدرت خود را مستحکم ساخت، در صدد جنگ با روم برآمد. در آن مملکت وقایع مهمی رخ داده بود. قسطنطین کبیر بدین عیسی درآمده بود. دخول دیانت عیسی در ارمنستان، که مقارن آن احوال بدست تردت و جانشینان او انجام گرفت، موجب شد، که بین روم و ارمنستان ارتباط محکمتری ایجاد گردد. اگرچه یولیانوس قیصر روم به مخالفت دین عیسی برخاست و ازاین‌رو او را مرتد[۱۳۰] لقب داده‌اند، ولی کار او موقت بود و در اوضاع تغییری نداد. در میان اعیان و بزرگان ارمنستان گروهی موجود بود، که برای تحصیل مقامات به کمک ایرانیان چشم داشتند. ارمنستان همواره دستخوش نزاع این بزرگان بود.

پی‌درپی شاهزادگان را می‌کشتند و توطئه‌ها می‌کردند و خیانتها مرتکب می‌شدند. و در نتیجه ایران و روم در امور داخلی آنها متناوبا مداخله می‌کردند. پس ارمنستان کمافی‌السابق کانون جنگهای ایران و روم بود.

این دفعه نیز منازعات داخلی ارمنستان، بهانه بدست شاهپور داد تا جنگ را تجدید کند، باین امید که شاید آنچه نرسی از دست داده مجددا بکف آورد. شاهپور به آسانی ارمنستان را گرفت و پس از آن در بین‌النهرین با رومیان مصادف شد. قسطنطین تازه مرده بود و جانشین او کنستانس دوم[۱۳۱] شخصاً سپهسالاری لشکر روم را بعهده داشت.[۱۳۲] قلعه نصیبین در مقابل حملات مکرر ایرانیان ایستادگی کرد و رومیان در سنجار فاتح شدند، اما پس از آن پی‌درپی شکست خوردند. آنگاه اعمال جنگی در سرحد روم چند سالی متوقف ماند و شاهپور از این وقفه استفاده نموده خیونی‌ها و اقوام وحشی دیگر را، که از جانب شمال شرقی به‌کشور حمله می‌بردند، دفع کرد. عاقبت با خیونیان و سکاهای سکستان قرارداد اتحادی منعقد ساخت.[۱۳۳]

در سنه ۳۵۶ موسونیانوس[۱۳۴] سردار رومی تهم‌شاهپور مرزبان ایران را در حضور شاه واسطه صلح قرار داد. شاهپور، که از تسکین سرحد شرقی فراغت یافته بود، سفیری با هدایای بسیار و نامۀ پیچیده در پارچۀ سفید[۱۳۵] بجانب کنستانس قیصر روم فرستاد و آن نامه بدین مضمون بود، که شاهپور شاه شاهان قرین ستارگان و برادر مهر و ماه برادر خود قیصر کنستانس را سلام می‌رساند و خوشوقت است از اینکه امپراطور در اثر تجربه براه راست بازگشته است. اجداد او (شاهپور) تسلط خود را تا رود استریمون[۱۳۶] و حدود مقدونیه بسط داده بودند و خود او، که (بدون قصد خودستایی) از حیث جلال و کثرت فضائل بر تمام اجدادش برتری دارد، موظف است، که ارمنستان و بین‌النهرین را، که به حیله و تزویر از کف جدا و بدر کرده‌اند، بازستاند. «ما هرگز این عقیده شما را قبول نخواهیم نمود، که گستاخانه گفته‌اید، هر پیشرفتی در جنگ اعم از آنکه نتیجه شجاعت و دلاوری یا معلول حیله و تزویر باشد، شایسته مدح و تحسین است». همچنان‌که پزشکان گاهی از اعضاء بدن را می‌سوزانند و قطع می‌کنند تا استفاده از سایر اعضاء ممکن شود، بهمان طریق نیز امپراطور باید اراضی کوچکی را، که فقط موجب نفاق و خونریزی است، تسلیم نماید تا بر بقیه قلمرو خویش سلطنت کند. اگر سفرای ایران بدون اخذ نتیجه مراجعت کنند، شاهنشاه پس از موسم استراحت زمستان با تمام نیروی لشکری خود به امپراطور خواهد تاخت.

در جوابی که «کنستانس فاتح بر و بحر و صاحب فر و شکوه جاودانی» به «برادرش شاهپور» نوشت، از قبول تقاضای او صریحا امتناع کرد و پادشاه را از حرص و طمع روزافزونش ملامتها نمود. مضمون نامه ازاین‌قرار بود، که اگر رومیان گاهی دفاع را بر حمله ترجیح می‌دهند، از ترس و کم دلی نیست، بلکه از راه مدارا است و اگرچه رومیان گاهی در جنگ پیروز نشده‌اند، لکن نتیجه قطعی از جنگ هرگز بضرر آنان خاتمه نیافته است. آمیانوس مضمون این دو نامه را در کتاب خود آورده (کتاب ۱۷، بند ۵، فقره ۱۴-۳)، ولی سبک انشاء مؤلف در آن نامه دخالت دارد و بنا بر عادت نویسندگان قدیم آن نامه‌ها بطور آزاد نقل کرده است. اما دلیل اینکه آمیانوس اصل نامه‌ها را دیده بود، اینست که القاب شاهپور را عینا نقل کرده است: «شاهپور، شاهان شاه، قرین ستارگان، برادر مهر و ماه». اگرچه شاید تمام القاب را با دقت و صحت نام نیاورده باشد، ولی عبارت مذکور با القاب رسمی شاهپور اول، که در کتیبه حاجی‌آباد دیده می‌شود، شباهت دارد. از این قرار: «مزدیسن، بغ شاهپور، شاهان شاه ایران و انیران، از نژاد ایزدان». و نیز مطابق است با القابی که شاهنشاه در نامه‌های رسمی خود به امرای ارمنستان قید کرده، از این قرار «با افتخارترین (یا شجاع‌ترین) مزدیسنان، شاهنشاهان آفتاب مرتبت» یا این عبارت: «با افتخارترین دلیران؛ شاهان شاه ایران و انیران».[۱۳۷]

شاهپور در آغاز جنگ بر قلعۀ امیدا (آمد)، که دیار بکر فعلی باشد، حمله برد و آن را پس از مقاومت دلیرانۀ حصاریان، مسخر کرد و این واقعه در سنه ۳۵۹ اتفاق افتاد. دو سال بعد پس از مرگ کنستانس، یولیانوس امپراطور تمام رومیان شد و لشکرهای روم را به جنگ ایران برد. یکی از سرداران اوهرمزد شاهزاده ایرانی و برادر پادشاه بود، که بروم گریخته بود و حال امید داشت، که به یاری رومیان بتخت ایران جلوس کند. بعلاوه قیصر روم متحد دیگری داشت و آن ارشک سوم پادشاه ارمنستان بود. این ارشک گنیل[۱۳۸] خویشاوند خود را بقتل رسانیده فرندزم[۱۳۹] زن او را، که از بانوان بسیار دسیسه‌کار بود، بعقد خویش درآورد. قوای رومیان و متحدین آنان بجانب تیسفون پیش رفتند، لکن راه پیشرفت آنها را یک لشکر نیرومند ایرانی به فرماندهی سرداری از دودمان مهران فروبست و در خلال جنگهایی، که وقوع یافت، یولیانوس در سنه ۳۶۳ کشته شد. جانشین او یویانوس لشکر روم را از سرحد بازگرداند و بزودی صلحی به مدت سی سال بین طرفین منعقد گشت. بموجب این معاهده ایرانیان نصیبین و سنجار و ولایات ارمنستان صغیر را، که متنازع فیه بود، پس گرفتند. بعلاوه امپراطور روم متعهد شد، که از ارشک حمایت نکند و او در نتیجه رای شورای امراء ارمنستان معزول و به ایران گسیل شد و در این کشور خود را کشت. فرندزم، زوجۀ او را نیز، پس از اینکه مدت زیادی در قلعه ارتگرس[۱۴۰] مقاومت کرد، به ایران بردند و کشتند. ممالک قفقاز مثل ایبری (گرجستان) و آلبانی، بموجب شرائط صلح از تصرف روم خارج شد و به قیمومت ایران قرار گرفت. اما رومیان تا اندازۀ رسما تقبل کرده بودند، که در مرمت «دروازه‌های خزر» در تنگه داریال، که ممالک جنوبی قفقاز را از هجوم اقوام وحشی محافظت می‌کرد، با ایرانیان شرکت جویند.[۱۴۱]

والنس[۱۴۲] امپراطور روم دو دفعه سعی کرد، که پپ[۱۴۳] شاهزاده ارمنی پسر ارشک را به شاهی برساند و او را تحت حمایت روم قرار دهد. در دفعه اول شاهپور، که در عین حال با کوشانیان مشغول جنگ بود،[۱۴۴] پپ را از ارمنستان بیرون کرد.

در دفعه دوم موشل سردار ارمنی ایرانیان را مغلوب نمود. این سردار پس از آنکه ولایت ارزنان[۱۴۵] و سایر ولایاتی را، که شوریده بودند،[۱۴۶] به اطاعت آورد، با قوای روم همدست شده و با نرسه (نرسی) جاثلیق ارمنی عقد اتحاد بست.

بموجب روایت فوستوس بیزانسی، اسرای ایرانی را پوست می‌کند و بکاه انباشته نزد پپ می‌فرستاد پپ عاقبت این نرسه را، که مصلحت‌گزار فضولی بود، زهر چشانید و خود او نیز بسعی دسیسه‌کاران ارمنی، در نظر والنس مظنون واقع شد و عاقبت بتحریک امپراطور بقتل رسید. بعد مذاکراتی بین ایران و روم واقع شد. نماینده ایران یکی از نجبای دودمان سورن بود. والنس مجددا حق مداخله در امر تاج و تخت ارمنستان را بشاه ایران واگذار کرد. مع‌ذلک رومیها ورزدت[۱۴۷] نامی از شاهزادگان ارمنستان را به پادشاهی منصوب نمودند، اما بین او و روم هم اختلاف درگرفت و خلع شد. سپس دو شاهزاده صغیر که پسر پپ بودند به پادشاهی رسیدند. و چون نایب‌السلطنه مانول مامیکونی دوست ایرانیان و برادر موشل (که بدست ورزدت بقتل رسیده بود) از شاهنشاه ایران یاری طلبید، تا از مداخله روم جلوگیری کند: شاهپور فرصت را غنیمت شمرد و لشکری به فرماندهی سورن به ارمنستان فرستاد و این سردار را به مرزبانی ارمنستان منصوب نمود.[۱۴۸] شاهپور پس از این

واقعه بلافاصله فوت کرد.

***

این بود بطور اجمال وقایع مهمۀ جنگ چهل‌ساله شاهپور و روم. دست هیچ صنعتگری بر صخره‌های ایران منظره از این کشمکش دو دولت عظیم الشأن دنیای قدیم حجاری نکرده است،[۱۴۹] اما در کتب رومیان روایتی زنده و رنگین بقلم شخصی، که در این جنگ شرکت کرده و خود ناظر بعضی از وقایع مهمه آن بوده، دیده می‌شود.

مقصود آمیانوس مارسلینوس افسر رومی یونانی الاصل است، که سربازی متهور و تربیت یافته بود و با وجود انشاء مصنوعی که دارد، از روایت درجۀ اول بشمار می‌رود. این نویسنده از جنگهای ایران، که منجر بفتح قلعه آمیدا در سال ۳۵۹ شد، شرحی می‌نویسد، که از حیث دقت نظر هیچ روایتی به پای آن نتواند رسید.

در کردوئن،[۱۵۰] که از ولایات ارمنستان است، یک نفر ایرانی حکومت داشت، که بنام رومی ژوینین[۱۵۱] موسوم بود. این شخص چون در ایام جوانی در سوریه بعنوان گروگان زیسته بود، نسبت به تمدن رومی علاقه پیدا کرده و بلا شک بهمین جهت اسم رومی اختیار نموده بود. به هرحال در نهان نسبت به رومیان محبت داشت. آمیانوس با یک تن از یوزباشیان معتمد برسالت نزد ژوینین مذکور فرستاده شد، تا از حرکات لشکر ایران اطلاع حاصل کند. ژوینین یک نفر بلد باختیار او گذاشت و چون در روز سوم به بالای کوه رسیدند، مقارن طلوع آفتاب، همه کوه و هامون را پر از لشکر دیدند، پادشاه ایران ملبس به جامه‌های درخشان پیشاپیش آنها اسب میراند و گرومباتس[۱۵۲] پادشاه جدید خیونی‌ها، که مردی کامل و ضعیف‌البنیه لکن تیز هوش بود و در سلسلۀ اعمال خود چندین فتح و فیروزی ثبت داشت، در سمت چپ او میراند. در طرف راست شاهپور پادشاه آلبانی‌ها روان بود، که هم از حیث درجه و هم از جهت شهرت، پای کمی از گرومباتس نداشت. در عقب آنها چندین سردار معتبر می‌آمدند. آنگاه نوبت بجمیع لشکر می‌رسید، که از بهترین سپاهیان ملل مجاور تشکیل یافته بود.

پس از اینکه لشکر ایران از رود زاب به‌وسیله یک جسر قایقی عبور کرد، آمیانوس بسوی ژوینین بازگشت و پس از کمی استراحت از همان راه کوهستانی، که آمده بود، به سپاه روم ملحق شد. آنگاه رومیان خود را برای جنگ آماده کردند، و مزارع گندم را طعمۀ آتش ساختند. ایرانیان بسرعت از جلوی نصیبین عبور کرده، از میان دره‌های خرم و حاصلخیز گذشته، از نقاطی که طعمۀ حریق شده بود، کناره گرفتند. قوای روم نیز به عجله بجانب ساموزات [۱۵۳]پایتخت کماژن روان شدند، تا در آنجا از شط عبور کنند. در اثر کم‌دلی و بی‌مبالاتی دو فوج رومی، دو تن از سرداران ایرانی موسوم به تهم‌شاهپور و نخوذار [۱۵۴]توانسته بودند با هزار نفر سرباز به آمیدا نزدیک شده در پشت مرتفعات حوالی آن شهر کمین کنند. در این مکان مصافی روی داد، که آمیانوس با عبارات ذیل بشرح آن پرداخته است:

«چون بمدد روشنایی خفیف سپیده‌دم بطرف ساموزات می‌رفتیم، چنانکه گفتم از فراز یک تپۀ برق سلاح لشگریان را از دور دیدیم. در حال فریادها برخاست، که دشمن اینجاست و علامت مخصوصی، که برای حاضر شدن جنگ است، آشکار گردید، ما توقف کردیم و صف کشیدیم، لکن درین موقع هم فرار را صلاح نمی‌دانستیم، زیرا دشمنان که بتعقیب ما می‌پرداختند، ما را می‌دیدند. و قبول مصاف را نیز از حزم و احتیاط دور می‌دیدیم، چه یقینا در جنگ با دشمن، که هم از جهت پیاده بر ما تفوق داشت، همگی کشته می‌شدیم. عاقبت چون تکلیف خود را نمی‌دانستیم و دیدیم ناگزیر باید به جنگ پرداخت، بعضی از همراهان ما از روی بی‌احتیاطی چندان پیش رفتند، که کشته شدند، سپس دو لشکر بهم نزدیک شدند.»

«... در این گیرودار نیم ساعت گذشت. آنگاه مؤخرة الجیش، که بر فراز تپه قرار داشت، خبر داد که قوای جدیدی از سواران زره‌پوش از عقب سر ما نمایانند و بسرعت نزدیک می‌شوند. چون همیشه در چنین مواقع خطرناک کسی نمی‌داند از کدام طرف باید برود، تمام جمعیت ازدحام کردند. بدین جهت متفرق شدیم و هرکس براهی رفت، که تصور می‌کرد از آن راه آسان‌تر می‌تواند از خطر برهد. اما در حالی که هر کدام سعی می‌کردیم از خطر فوری نجات یابیم، نمی‌توانستیم از زدوخورد با پیش‌قراولان دشمن احتراز بجوییم. در این موقع چون دیگر کسی امید نجات نداشت، با تمام قوا به مدافعه پرداختیم. ما را تا پرتگاههای کنار دجله عقب راندند. در آنجا چند نفر به رودخانه افتادند و اسلحه‌شان بدست و پای آنها پیچید، در جاهای کم‌عمق رودخانه ماندند. بعضی دیگر در گردابهای عمیق آب فرورفتند و غرق شدند. برخی با دشمن به جنگ پرداختند و هرکس بطریقی در صدد دفاع برآمد و دستۀ از دیدن جماعت انبوه لشگریان خصم متوحش شده، سعی کردند به نزدیکترین معابر کوه توروس [۱۵۵]برسند.»

«... من از رفقای خویش جدا مانده، فکر می‌کردم که چه تصمیمی بگیرم. از قضا ورنین [۱۵۶]رئیس مستحفظین پیشم آمد، درحالی‌که تیری بران او رفته بود. من بر حسب اصرار ورنین سعی کردم او را با خود ببرم، لکن ایرانیان مرا از همه جهت احاطه کرده بودند. پس خواستم با کمال عجله بسوی شهر (یعنی آمیدا) فرار کنم. این شهر در بلندی واقع بود، یعنی آن سمتی که بما حمله کرده بودند و فقط راه بسیار باریکی داشت. اتفاقا در وسط این راه باریک و در کمر کوه آسیایی ساخته بودند، که راه فرعی را مسدود کرده و بیشتر موجب تنگی جاده شده بود.

در این موقع ایرانیان و ما با هم بدان بلندی رسیدیم و می‌بایست تا طلوع آفتاب در آنجا بی‌حرکت بمانیم. بقدری زیاد بود، که حتی اجساد مردگان از ازدحام خلایق بر پا مانده مجال به زمین افتادن نداشتند. چنانکه درست در مقابل من یک نفر سرباز، که سرش در اثر ضربت شمشیری بزرگ بدو نیم شده بود، بواسطه فشار زیاد که طرف بر او وارد می‌آمد، مانند ستونی بی‌حرکت بر پای بود. از منجنیقهایی که در بالای دیوار قرار داده بودند، باران تیر می‌بارید، لکن ما بقدری نزدیک دیوار رسیده بودیم، که بما گزندی نمی‌رسید. عاقبت از یک در نهفته فرار کرده و جماعت زیادی از مرد و زن دیدم، که از نواحی مجاور به‌آنجا ریخته بودند، زیرا اتفاقا بازار مکاره، که معمولا هر سال افتتاح می‌شد، با آن ایام مصادف شده بود و جماعتی کثیر از روستاییان به بازار آمده بودند. همه در فریاد و ضجه بر یکدیگر سبقت می‌گرفتند. بعضی بر مردگان خود می‌گریستند و برخی دیگر مجروح و مشرف بموت بودند و گروهی دوستان گمشدۀ خود را می‌طلبیدند، ولی در میان آن هرج و مرج کسی پیدا نمی‌شد [۱۵۷]».

مقارن این اوقات شاهپور خود با قسمت اعظم سپاه بظاهر آمیدا رسید. آمیانوس گوید: «همین‌که نخستین پرده خورشید تابیدن گرفت، تا آنجا که نظر بست داشت، از لشکر سیاه می‌نمود. جلاء و تلألؤ سواره نظام زره‌پوش، کوه و هامون را را پوشیده بود، چشمان را خیره می‌کرد. شاهنشاه از سایرین قدی رساتر داشت و سواره پیشاپیش تمام لشکر می‌آمد و بجای تاج کلاهی زرین، که بشکل کلۀ قوچی بود، و مکلل بجواهر گرانبها بود، بر سر داشت. حشمت موکب او از عدۀ زیادی نجبایی، که همراهش بودند و اقوام مختلفۀ، که در رکابش می‌آمدند، آشکار بود، تصور می‌رفت، که می‌خواست مدافعین شهر را وادار کند، تا بمیل و رضای خویش از در تسلیم به میان آیند، زیرا که بنا بر نصیحت آنتونیوس [۱۵۸]بایستی با عجله بسمت دیگر حمله برد. اما خدای آسمان تمام عذاب‌های دولت امپراطوری را بر یک مکان تنگ نازل کرده بود، زیرا که شاه را به خود مطمئن ساخته و بگمان او چنین آورده بود، که همین‌که خود را نشان دهد، محصورین از ترس و بیم تسلیم شده بخشایش خواهند خواست. پس در حالی که مستحفظین سلطنتی همراه او بودند، سواره بطرف دروازه‌های قلعه رفت، ولی چون با کمال اطمینان بقدری نزدیک شده بود، که خطوط چهره او را هم تمیز می‌دادند، تمام تیرها و زوبین‌های قلعه بجانب او متوجه شد و اگر ابری از گرد و غبار او را از نظر تیراندازان مستور نداشته بود، هرآینه از پای درمی‌آمد. بدین‌طریق جانی به‌سلامت برد. فقط جامه او از پیکان تیر پاره شده بود. شاه به‌سلامت جست تا بعد موجب هلاک هزاران نفر شود. پس چنانکه گویی گناهی عظیم مرتکب شده‌ایم، با خشم غضب می‌گفت، که ما چون نسبت به او اهانت کرده‌ایم، فی‌الواقع به فرمانفرمای بسیاری از پادشاهان و اقوام توهین آورده‌ایم و با جدیت بسیار به تهیۀ وسایل تخریب شهر پرداخت. لکن سرداران بزرگ سوگندش دادند، که دست از اقدام پرافتخار خود برندارد و و سایر نجبا با اظهارات دوستانۀ خود او را آرام نمودند. پس تصمیم گرفت، که فردای آن‌روز به مدافعین شهر امر دهد که تسلیم شوند.»

«بدین جهت، سپیده‌دم گرومباتس، پادشاه خیونی‌ها، که با کمال اطمینان مأموریت ابلاغ امر را بعهده گرفته بود، با گروهی از اسواران زورمند به دیوارهای قلعه نزدیک شد، لیکن یک نفر تیرانداز ماهر، همین‌که دانست، به مسافت تیررس رسیده است، منجنیق را بکار انداخت و تیری پرتاب کرد، که از میدان زره و سینۀ پسر گرومباتس، که در کنار پدر سوار اسب بود، گذر کرد. او جوانی بود، که از حیث بالا و زیبایی اندام بر همه همسالانش تفوق داشت. به مرگ او جمله هم‌وطنانش متفرق شدند، لکن چون حس کردند، که نباید جسد او بدست دشمن افتد، اندکی بعد مراجعت نمودند و با فریادهای بلند جماعتی را به برداشتن اسلحه تحریک کردند. بواسطه کمک آنان نبرد سختی درگرفت و تیرها از همه جانب چون تگرگ فرو بارید. عاقبت پس از جنگی خونین، که تا پایان روز دوام یافت، چون شب فرار- رسید، دشمنان با زحمت بسیار با مساعدت تاریکی جسد را از میان پشته‌های اجساد مقتولین و سیل خون بیرون کشیدند...»

«از فوت این جوان شاهنشاهی سوگوار شد و همه اعیان با پدر از این فقدان ناگهانی همدرد گشتند، تمام اعمال جنگی را موقوف ساختند و برسم ملت جوان مقتول مراسم عزاداری او را برپاکردند، زیرا که هم از حیث نژاد و نسب محترم بود و هم شخصا محبوبیت عام داشت. جسد او را با سلاح معمولیش بلند کردند و بر یک چهار پایۀ مرتفعی قرار دادند و در اطراف او ده تخت گذاشته و در هریک جسدی مصنوعی نهادند و این اجساد چنان خوب ساخته شده بود، که گویی مردگان حقیقی‌اند. مردان هفت روز به عزاداری مشغول بودند و دسته‌دسته گروه‌گروه با حرکات مخصوص و نوحه سوزناک در سوگواری شاهزاده جوان شرکت کردند و زنان بطریق ترحم‌انگیزی، بر سینه خود زدند و با ناله‌هایی، که در چنین موقع معمول است، بر مرگ آن ناکام، که امید کشوری بود، نوحه آغاز کردند.»

«همین‌که بدن مرده را سوزاندند و استخوانها را در ظرفی سیمین نهادند، تا بر حسب میل پدر در خاک وطن دفن شود [۱۵۹]، شورای بزرگ جنگ منعقد شد و در آن جلسه توافق نظر حاصل کردند، که برای راحت روح آن جوان قربانی بدهند، یعنی شهر را بتل خاکستر مبدل نمایند، زیرا گرومباتس نمی‌خواست، ما دام که انتقام پسر یگانه خود را نکشیده است، از آنجا حرکت کند. به سربازان رخصت دادند، که دو روز به استراحت بگذرانند و فقط افواجی برای تخریب مزارع خرم و کشتزارها، که مانند ایام صلح بی‌مدافع مانده بود، گسیل داشتند. پس از آنگاه دایرۀ سپرداران شهر را احاطه کرده، که مرکب از پنج صف متعاقب بود. صبح روز سوم اسواران با اسلحه درخشان، تا آنجا که چشم کار می‌کرد، دشت را فروگرفتند و صفوف آهسته آهسته بطرف مکانی، که بحکم قرعه تعیین شده بود، پیش رفتند. ایرانیان همه حصار را احاطه کردند. جانب مشرق قلعه یعنی همان‌جا، که از بدبختی ما آن جوان کشته شده بود، به خیونی‌ها سپرده شد. ورت‌ها [۱۶۰]مأمور سمت جنوب شدند. آلبانیها طرف شمال را گرفتند و سگستانیان که در غیرت و حمیت جنگی مانند ندارند [۱۶۱]، در برابر دروازه غربی استقرار یافتند. با این طایفه قطاری از پیلان زشت منظر با پوستهای پرچین و شکن که مردمان مسلح بر آن نشسته بودند، آهسته پیش می‌آمدند، چنانکه غالبا گفته‌ام منظرۀ وحشتناک‌تر از این نمی‌توان تصور کرد...»

پس از اینکه صف به پایان رسید، لشگریان تا عصر بی‌حرکت ماندند. سپس بهمان ترتیب، که آمده بودند، عقب نشستند. فردای آن‌روز کمی قبل از سپیده صبح به بانگ شیپور شهر را مجددا احاطه و شروع به جنگ کردند، اما مدافعین شهر به سختی مقاومت می‌نمودند.

«سنگهای عظیمی، که بوسیلۀ آلات جنگی خود پرتاب می‌کردیم، سرگروهی از خصم را خرد کرد، بعضی دیگر در اثر تیر از پای درآمدند و جماعتی با زوبین هلاک شدند، به قسمی که دشمنان از کثرت اجسادی که زمین را پوشیده بود، به دشواری می‌آمدند، بعضی مجروح شدند و می‌کوشیدند، که به رفقای خود برسند بدبختی و کشتار داخل شهر کمتر از بیرون نبود. ابری از تیر آسمان را تیره کرده بود و ادواتی که ایرانیان در ضمن غارت سنجار بچنگ آورده و در اینجا بکار بسته بودند، بسیاری را مجروح می‌کرد. هر دفعه که جنگ قطع می‌شد، محصورین تمام قوای خود را جمع می‌کردند و مجددا بمبارزه می‌پرداختند، اما اگر در حرارتی که برای دفاع بروز می‌دادند، جراحتی به آنها می‌رسید، سقوطشان برای ما مضر واقع می‌شد، زیرا در حینی که میان خون خود می‌غلطیدند، کسانی را که در اطراف آنها بودند، به زمین می‌انداختند. اگر با وجود تیر خوردن هنوز در قید حیات می‌بودند، مردمان ماهر را به کمک می‌طلبیدند تا تیر را بیرون آورند. بدین ترتیب ما دام که روز بود این وقایع خونین تکرار می‌یافت و لجاجت طرفین به اندازۀ بود که ظلمت شب هم هیجان محاربین را فرونمی‌نشاند. شب‌هنگام فریاد مستحفظین مسلح طرفین در تپه‌ها می‌پیچید طرفداران ما بشرح لیاقت امپراطور کنستانس مالک الرقاب عالمیان می‌پرداختند و ایرانیان از شاهپور، که او را شاهنشاه (ساآنسان) [۱۶۲]و پیروز [۱۶۳]یعنی غالب در نبردها، می‌نامیدند، تمجید می‌کردند.

مجددا فردای آن‌روز جنگ درگرفت و کثرت تلفات طرفین را مجبور کرد، که اعمال خود را چندی موقوف نمایند. اما در داخل شهر که بیش از اندازه گنجایش خود سکنه داشت (زیرا علاوه بر بیست هزار نفر سکنه آن هفت لژیون رومی نیز در آن بود)، دفن کشتگان دیگر امکان نداشت و از بدبختی طاعون نیز شیوع یافت مقارن این احوال ایرانیان برای محافظت سربازان خود، گرداگرد شهر سنگر بسیار از سبدهای پرخاک برمی‌افراشتند و صفه‌هایی برای حمله بپامی‌کردند و برجهای بلندی بنا می‌نمودند، که سمت جلو آن از آهن پوشیده بود و بر هریک منجنیقی قرار می‌دادند تا مدافعین حصار را دفع کنند. محصورین متهورانه چندین بار از شهر بیرون آمدند. هفتاد نفر تیرانداز ایرانی از مستحفظین سلطنتی به راهنمایی یک نفر از فراریان رومی، برجی از سمت جنوبی حصار را فروگرفتند و صبح از آن مکان عبایی ارغوانی حرکت داده، به ایرانیان اشاره کردند، که شروع بحمله نمایند. سربازان ایرانی از پلکان بالا رفتند، در این اثنا رومیان منجنیقهای خود را بسمت آن برج راست کرده و تیرهای بزرگی از چوب افکندند، که گاهی دو دشمن را بهم می‌دوخت و پس از اینکه برج بدین ترتیب از وجود دشمن تصفیه شد، مدافعین قوای خود را بر روی دیوارها جمع کردند و چنان پیشرفتی حاصل نمودند، که طایفه ورتها را از سمت جنوب قلعه پراکنده کردند. در این بین چند قلعه مستحکم از آن حوالی بدست دشمن افتاد و طعمۀ غارت و حریق شد. از آنجا هزاران نفر بیرون آوردند، از جمله پیرمردان و زنانی، که چون تاب راه رفتن نداشتند، ماهیچه و استخوان پای آنها را بریده و در راه می‌گذاشتند و می‌رفتند. از مشاهده صفوف اسیران، سربازان گلوا خشمگین شدند و با نهایت ناامیدی از قلعه بیرون تاختند و سیل مرگ و دهشت در صفوف لشکر ایران انداختند. عاقبت ایرانیان پس از تکمیل وسائل محاصره در نهایت سختی بشهر حمله بردند. روز اول از جنگ نتیجه‌ای گرفته نشد. روز بعد ایرانیان مجددا با پیلهای خود پیش آمدند. رومیان برجهای محاصره را ویران نمودند و با افکندن سنگ از عقربهای جنگی خود منجنیقهای دشمن را خراب می‌کردند و به‌وسیله مشعل پیلها را می‌گریزاندند. در اینجا باز عین عبارات آمیانوس را نقل می‌کنیم: «عاقبت ادوات محاصره را آتش زدند، لکن وقفه‌ای در مبارزه حاصل نشد، زیرا پادشاه ایرانیان، که عادتا مجبور نیست در جنگ شرکت جوید، بقدری از این همه حوادث متغیر شده بود، که کاری بی‌سابقه انجام داد، یعنی خود را مانند یک نفر سرباز ساده در مغلوبۀ جنگ انداخت، اما چون جمعیت کثیری همه جا او را برای محافظت احاطه می‌کردند، به آسانی از دور شناخته می‌شد. بارانی از تیر و زوبین متوجه او گشت. بسیاری از سربازان وی از پا درآمدند. اما او خود از آنجا بیرون تاخته، از صفی بصف دیگر می‌شتافت و این امر تا غروب آن روز دوام داشت، بدون اینکه شاه را از منظره دهشتناک کشتگان و مجروحان وحشتی دست دهد. آنگاه فقط به لشگر اجازه داد، که کمی استراحت کند.»

«باری شب جریان جنگ را قطع کرد، اما هنوز آفتاب بالا نیامده بود، که شاهنشاه از شدت خشم چشم از رحم و شفقت پوشیده، مجددا لشکر را به جنگ تحریص کرد، تا مگر بمقصود و آرزوی خود نایل آید. همچنان‌که گفتیم ادوات محاصره را با آتش تباه کرده بودند و چون از فراز صفه‌های حمله، که نزدیکترین نقطه بحصار بود، بر ما هجوم می‌کردند، یاران ما نیز در داخل شهر، تا آنجا که امکان داشت، بامهای حمله بسیار خوب و دقیقی بنا نمودند و از آن موقع سخت چنان مقاومت و ایستادگی کردند، که قوت آنان با نیروی دشمن کاملا برابری کرد.»

«این جنگ خونین مدتی بی‌نتیجه ماند و هیچ‌کس نمی‌گذاشت که ترس مرگ در شوق او برای دفاع تزلزلی راه دهد. جنگ به منتهای شدت بود، که حادثه‌ای احترازناپذیر سرنوشت طرفین را معین کرد، یعنی بام ما که آن‌قدر از برای ساختن آن جد و جهد کرده بودیم، مثل اینکه زلزله واقع شده باشد، خراب گردید و بدین‌طریق فاصلۀ که بین حصار و صفه حمله دشمنان در خارج بود پر شد، چنانکه گویی جاده‌ای ساخته یا پلی بر آن استوار کرده‌اند. دشمنان معبری یافتند، که هیچ مانعی در مقابل آن نبود. غالب سربازان خرد شده یا بقدری در اثر خرابی بام کوفته و خسته گشته بودند، که قدرت عمل از آنان سلب شده بود، مع‌ذلک از همه طرف برای مقابله با این خطر ناگهانی شتافتند، همین عجله مانع کار شد و هرکس دیگری را از پیشرفت بازمیداشت. بالعکس بسبب این پیشامد بر تهور دشمن افزوده شد. بفرمان شاه تمام قوای لشکری پیش رفتند. کار به جنگ با شمشیر رسید و در این کشتار عظیم خون از طرفین جاری شد و خندقها از کثرت اجساد انباشته گشت. راهی پهن‌تر در مقابل قوای دشمن باز شد و خصم تمام شهر را فروگرفت و بدین طریق هر نوع امید دفاع یا فرار از ما سلب گردید. مردمان مسلح و کسانی که اسلحه نداشتند، بدون امتیاز زن و مرد مثل چارپایان قتل عام شدند.»

مؤلف در پایان این حکایات بنقل تفصیلات فرار خود می‌پردازد، که به همراهی دو تن از هم‌وطنانش در تاریکی شب صورت گرفت. پس از اینکه از ایرانیانی، که بتعقیب یک عده از سواره نظام رومی پرداخته بودند، دور شدند، از کوهها عبور کرده، عاقبت بشهر ملیتن [۱۶۴]در ارمنستان صغیر رسیدند و از آنجا با یک افسر رومی براه افتاده به انطاکیه مراجعت کردند [۱۶۵].

***

از میان پادشاهان ساسانی عهد اول؛ شاهپور دوم تنها کسی است، که منابع موجوده اجازه تحقیق در خصائص شخصی او می‌دهد. آمیانوس با اینکه طبیعتا از این دشمن خطرناک دولت روم متنفر بوده، در روایت خود نتوانسته است از ذکر جلال و شکوه و دلیری شخص شاهپور خودداری کند. شاهنشاه قدی رسا داشته و از ملتزمین خود یک سر و گردن بلندتر بوده است. هم در محاصره بزبده [۱۶۶](بیت زبدی) [۱۶۷]هم در محاصره امیدا با کمال دلیری به خندق نزدیک شد و بدون اینکه از گلولۀ منجنیق و از باران تیر حذر کند، حوالی قلعه را بدقت ملاحظه کرد [۱۶۸]. آنچه شاهپور را وادار به تعقیب و آزار عیسویان ایران نمود ملاحظات سیاسی بود نه تعصب دینی. کتاب سریانی، که مخصوص شرح حال سنت اوژن است، حکایت می‌کند، که شاهپور میل بدیدن این عابد مسیحی کرد و به او احترام گذارد و اوژن یکی از دو پسر شاه را که مصروع بود علاج کرد. هر چند کتاب شرح حال اوژن چندان معتبر نیست، اما کتب ترجمه حال قدیسین سریانی شامل نکات دیگری هم هست [۱۶۹]، که ظاهراً بعضی از روایات باستانی را نقل کرده و نشان می‌دهند، که شاهپور احساسات خصومت‌آمیزی نسبت به عیسویان نداشته است. مع‌ذلک عداوت نهانی که عیسویان ایران نسبت باین کشور داشتند، خطری دائمی محسوب می‌شد، خاصه پس از آنکه قیصران روم صلیب برداشته و آن را علامت خود ساختند. پس آنگاه شاهپور بر ضد دشمن خانگی بدون هیچ اغماض اقدام کرد و زجر عیسویان تا آخر سلطنت طولانی او دوام یافت [۱۷۰].

شاهپور به اعلی درجه بر قدرت و عظمت خویش می‌نازید. بسیار غضبناک و درشت‌خو بود و اگر بحضرت او بی‌احترامی می‌شد یا از اجزاء نقشه‌های او جلوگیری می‌کردند، خشم او را حد و پایانی نبود [۱۷۱]. وقتی پوسگ [۱۷۲]یا پوسیگ [۱۷۳]عیسوی را بحضور شاه کشیدند، اظهار داشت که بر شهادت هم‌کیشان خود غبطه می‌خورد و به عظمت شاه وقعی نمی‌گذارد، شاهپور را غضب درگرفت و فریاد برآورد: «این مرد را به مرگ دیگر مردمان مکشید، چون جلالت شاهانه مرا تحقیر کرد و با من چون همسری سخن راند زبان او را از پشت سر برآورید تا سایرین، که هنوز در قید حیاتند، بدان سبب از خشم من بترسند» [۱۷۴].

مع‌ذلک از روایات آمیانوس برمی‌آید، که شاهپور دارای صفات جوانمردانه و مروت و انصاف نیز بوده است. در موقع فتح دو شهر مستحکم رومی، عده‌ای از زنان را اسیر کرده بحضور شاهپور آوردند. در میان آنها زنی بسیار زیبا دیده شد، که زوجه کروگاسیوس [۱۷۵]مستشار رومی بود و از ترس اینکه مبادا فاتحین به او دست‌درازی کنند بر خود می‌لرزید. شاه او را بحضور طلبید و وعده داد، که بزودی به دیدار شوهر خود نائل خواهد شد و هیچ‌کس به شرافت او لطمه‌ای وارد نخواهد ساخت. آمیانوس گوید این رفتار بدان مناسبت بود، که شاه شنیده بود کروگاسیوس زوجه خود را بسیار دوست می‌دارد و امید داشت، که این مرد را وادار بتسلیم شهر نصیبین کند. مؤلف ضمنا اشاره می‌کند، که پادشاه دختران جوان عیسوی را، که حیات خود را وقف خدمت کلیسا کرده بودند تحت حمایت خویش قرار می‌داد و امر می‌نمود، که آنها را در ادای وظایف دینی خودمختار گذارند و احدی متعرض آنها نشود. آمیانوس این رحم و انصاف را بمکر و حیله پادشاه نسبت می‌دهد، ولی ظاهراً چنین نیست. وقتی بعدها کروگاسیوس مورد سوء ظن رومیان قرار گرفت و از ترس اینکه او را به خیانت متهم سازند، فرار اختیار کرد و به جاذبه عشق زن خود به ایرانیان متوسل شد، شاهپور زوجه و تمام خویشاوندان او را مسترد داشت

شکل ۲۵-شاهپور دوم در شکار شیر، جام نقره

(موزه ارمیتاژ لنینگراد)

و ثروت او را که توقیف کرده بود، پس داد و او را منصبی بلند بخشید [۱۷۶].

جنگهای طولانی، که با روم به میان آمد، به شاهپور فرصت داد تا لیاقت خود را در فرماندهی نیز ابراز نماید. در لشکر او انتظام کامل حکمفرما بود. معمولا در موقع فتح شهرهای دشمن بیهوده قتل‌عام نمی‌کرد. چون در سال ۳۶۰ قلعه سنجار بدست ایرانیان افتاد، در موقع ورود لشگریان ایرانی معدودی کشته شدند. تمام سکنه و بازماندگان ساخلو رومی آنجا بامر شاهپور اسیر گشته به نواحی دور دست مملکت فرستاده شدند [۱۷۷]. چنانکه دیدیم این روش معمول پادشاهان ساسانی بود، که می‌خواستند از مهارت رومیان در فنون و صنایع استفاده کنند.

شاهپور فوق‌العاده هوشیار و دقیق بود [۱۷۸]و باقتضای مقام گاهی با تواضع و زمانی با غرور رفتار می‌کرد، چنانکه با حیله و دلجویی ارشک پادشاه ارمنستان را بضیافتی دعوت کرد و او را گرفته بحبس انداخت. بعد وقتی که دو تن از پناهندگان رومی موسوم به کولاسس [۱۷۹]و ارتبان، که شاهپور حکومت ارمنستان را به آنها واگذار کرده بود، به رومیان گرویدند و به یاری آنان طوری اسباب فراهم کردند، که پپ [۱۸۰]پسر ارشک تاج ارمنستان را صاحب شد، شاهپور که در آن موقع اعمال زور را صلاح نمی‌دانست پپ را به امید میثاق مودت مغرور کرد و با لحنی دوستانه او را ملامت نمود، که عظمت مقام خود را در نظر نگرفته، خود را غلام کولاسس و ارتبان نموده است، به قسمی که از پادشاهی چیزی جز ظاهر برای او باقی نمانده است و بدین طریق آن پادشاه بی‌اراده را وادار بقتل دو مشاور خود نمود [۱۸۱].

شاهپور در زمرۀ بانیان بزرگ شهرها اسمی از خود به یادگار گذاشته است. پس از آنکه شهربانی شوش را خراب کرد و به علت طغیان مردم آن را بقتل رسانید [۱۸۲]، مجددا آن را باسم ایران خوره شاهپور بنا نمود. این شهر را غالبا با شهر دیگری در همان ناحیه موسوم به ایران آسان کرد کواذ، که سریانیان آن را «کرخای لیدانی» می‌خوانده‌اند، اشتباه کرده‌اند. امروز در آنجا خرابه قصری موسوم به ایوان کرخ برپاست. در این بنا بجای طاق ضربی بزرگ چندین طاق که در فواصل آنها گنبدهای کوچکی تعبیه شده بود، ساختند. این سبک ساختمان سرمشق معماران عراق شد. بانی این شهر کواذ اول است.[۱۸۳]

***

جانشینان شاهپور دوم یعنی برادرش (؟) اردشیر دوم (۸۳-۳۸۹) و دو پسرش شاهپور سوم (۸۸-۳۸۳) و وهرام چهارم (۹۹-۳۸۸)[۱۸۴] شاهزادگان ضعیف النفس بودند و در زمان سلطنت آنها، اعیان دولت به آسانی اقتداری را، که در عهد شاهپور از دست داده بودند، بچنگ آوردند. پادشاه نخستین را اعیان خلع کردند و آن دو نفر دیگر به مرگی ناگهانی وفات یافتند. در سنوات اول سلطنت وهرام چهارم (ش ۲۶) ایران و روم ارمنستان را بین خود به نحوی تقسیم کردند، که قسمت شرقی

شکل ۲۶-سکه بهرام چهارم

(موزه ملی کپنهاک)

آن، که خیلی از ناحیه دیگرش وسیع‌تر بود، تحت حمایت ایران و بخش غربیش تحت تسلط رومیان قرار گرفت. در قسمت شرقی خسرو پسر ورزدت به پادشاهی منصوب شد. چندی بعد در سنه ۳۹۲ خسرو بدست بهرام چهارم خلع و برادرش ورام‌شاپوه[۱۸۵] جانشین او گردید. بعد خسرو مجددا پادشاه شد و از سنه ۴۱۴ تا ۴۱۶ سلطنت کرد. پادشاهان نخستین ساسانی تا نرسی، نقوش خود را در صخره‌های حوالی تخت جمشید کنده بودند. اردشیر دوم و جانشینان او محلی را واقع در در کشور ماد قدیم، که به اقامتگاه آنها نزدیکتر بود، اختیار کردند و آن مکان امروز

شکل ۲۷-طاق بستان

(هرتسفلد، دروازه آسیا)

معروف به طاق‌بستان است و در یک فرسنگی سمت شمال شرقی کرمانشاه و در کنار جاده بزرگ بغداد بهمدان، که شاهراه کاروانی قدیمی است، واقع گردیده است. در کنار این جاده، که هرتسفلد آن را «دروازه آسیا» می‌نامد،[۱۸۶] از قدیم‌ترین ایام تاریخی پادشاهان بناهای یادبودی از خود باقی گذارده‌اند.

در طاق‌بستان، که از شکاف کوه آن چشمه‌های بزرگ می‌جوشد، بدون شک یک زیارتگاه قدیمی وجود داشته، که در ازمنه مزداپرستی گویا مخصوص ستایش آناهیتا بوده است[۱۸۷] این کوهی است بی‌دامنه، که مشرف بر استخری و عمارت ییلاقی جدیدی است (ش ۲۷). در نزدیکی این بنا در سمت چپ نقشی از تاجگذاری

شکل ۲۸-کتیبه تاجگذاری اردشیر دوم در طاق بستان

(هرتسفلد، دروازه آسیا)

اردشیر دوم در سنگ کنده شده است. در سمت راست آن پادشاه اوهرمزد قرار گرفته، که تاج کنگره‌دار بر سر دارد و روی را بطرف شاه گردانیده، حلقه سلطنتی نواردار را به او اعطا می‌کند. پادشاه و خدا ملبس به قباهایی هستند، که تا زانو رسیده است. دامن قبای شاه مدور است. هر دو شلواری بپادارند، که از جانب داخل پا چین خورده و بوسیلۀ بندی بکعب پا چسبیده و هریک کمربند و گردن‌بند و و دست‌بندهایی دارند. در پشت سر شاه نیز وجودی الهی ایستاده، که لباسش تقریبا نظیر لباس اوهرمزد است، اما انواری از سر او ساطع است و دسته‌ای از شاخه‌های نبات مخصوص اعمال مذهبی، که برسم خوانند، در دست گرفته است. پارسیان

شکل ۲۹-شاهپور دوم و شاهپور سوم

(هرتسفلد، دروازه آسیا)

ازمنۀ جدید تصور می‌کنند، که این شکل هاله‌دار نقش «صحیح» زردشت است اما در حقیقت صورت مهر می‌باشد و این صورت را ما در دو جای دیگر می‌بینیم، که بوسیلۀ کتیبه‌ای صریحا معرفی شده است. نخست در مقبرۀ انتیوخوس گماژنی؛ دیگر در سکه‌های زردشتی پادشاهان تروسکا.[۱۸۸] یک نفر دشمن در زیر پای شاه و اوهرمزد به زمین افتاده است و مهر بر روی گل سدر ایستاده است[۱۸۹] (ش ۲۸).

در سمت چپ این نقش دو غار هست نخستین کوچکتر و دوم بزرگتر. غار اول ظاهراً در زمان شاهپور سوم کنده شده، زیرا شامل نقش برجستۀ این پادشاه و پدرش شاهپور دوم است. شهرت این دو پادشاه، که در جدار عقب بلافاصله در زیر طاق نقر شده و شامل کتیبه‌هایی بزبان پهلوی است، که هنوز خواندۀ می‌شود. و مسلما هر دو با هم، یعنی زمان شاهپور سوم ساخته شده است. پیکر این دو پادشاه از روبرو دیده می‌شود.[۱۹۰] لکن چهرۀ آنها بطور نیم‌رخ کشیده شده و یکدیگر را نگاه می‌کنند. شاهپور دوم در سمت راست و شاهپور سوم در طرف چپ قرار دارند. لباسشان بطرز جامه قدما است. یعنی شلوار چین‌دار و گردن‌بند و نوار و گیسوی مجعد و ریش نوک باریک دارند، که انتهای آن در حلقه‌ای فرورفته است. هر دو تن دستها را بر شمشیر دراز و مستقیم خویش نهاده‌اند بدین ترتیب، که دست راستشان بر قبضۀ شمشیر و دست چپ بر قسمت فوقانی غلاف واقع است. شاهپور دوم تاج کنگره‌داری بر سر نهاده، که گوی منسوج بر فراز آنست و نوارهای مواج بآن متصل می‌باشد. این تاج از تاج شاهپور اول تقلید شده، تفاوتی که با آن دارد از حیث قوسهای متصله کوچکی است، که بر فراز لبۀ تحتانی تاج دیده می‌شود. جزئیات تاج شاهپور سوم در اثر فساد سنگ به زحمت تمیز داده می‌شود. هیئت این دو شخص نظیر شکل «شمشیرداران» و اشکال دیگری است، که در غارهای ترکستان چین دیده می‌شود و در عین حال بسیار شبیه تصویر صلیبیون و شوالیه‌ها و اساقفه اروپای قرون وسطی است[۱۹۱] (ش ۲۹).


  1. هردیانوس، که ۶، بند ۲.
  2. بالاتر صفحه ۱۲۷ را ببینید. در باب تشکیلات اداری لشکر و قوای نظامی رک ص ۱۵۱ این کتاب.
  3. نلدکه، طبری، ص ۴۷۹، یادداشت ۱.
  4. ایرانیان به سواره‌نظام بیش از سایر قسمت‌ها اعتماد داشتند، زیرا «در آن صنف همه نجبا و اشراف خدمات بسیار دشوار انجام می‌دادند» ؛ وجه امتیاز آن از سایر صفوف سپاه در نظم و انضباط و تمرینات دائم و اسلحه مکمل آنها بود (آمیانوس، کتاب ۲۳، بند ۶، فقره ۸۳).
  5. Clibanari، بزبان پهلوی تنوریگ (نلدکه، ص ۱۶۴، یادداشت ۵) صورت یک چنین سوار زره‌پوشی، که سوار بر اسبی برگستوان‌دار می‌باشد، بر روی یک گرافیتو، که در دورا یافته‌اند، منقوش است. رک رستوتزف، شهرهای کاروانی، ص ۱۹۵.
  6. آمیانوس، کتاب ۲۴، بند ۶، فقره ۸.
  7. ایضاً کتاب ۲۵، بند ۱، فقره ۱۳-۱۲.
  8. ایضاً ۲۵، بند ۱، فقره.
  9. الیزه، لانگلوا، ۲، ص ۲۲۱؛ پروکوپیوس، جنگ ایران، کتاب ۱، بند ۱۴، مقایسه شود با هوبشمان، صرف و نحو ارمنی، ۱، ص ۱۹۲.
  10. Varthraghnighan Khvadhay هرتسفلد، پایکولی، لغت شماره ۳۱۵؛ مقایسه شود با بنونیست ورنو: ورتر و ورترغن (پاریس ۱۹۳۴)، ص ۳۸، یادداشت ۲.
  11. gyanavspar
  12. رک گیگر، مجله شرقی وین، ج ۲۷، ص ۱۹۹-۱۹۷. نام این هیئت به پهلوی اشکانی هم‌هرز ) hamhirz یا hamharz( بود رک بنونیست، مجله آسیائی ۱۹۳۶، ص ۹۸-۱۹۷.
  13. در باب معنی بعضی از این علامات رک هرتسفلد، گزارش باستان، ج ۱۰، ص ۱۰۷ و بعد.
  14. آمیانوس، کتاب ۲۶، بند ۱، فقره ۱۵-۱۴.
  15. (Mirmillo-Mirmillon)
  16. آمیانوس، کتاب ۲۳، بند ۶، فقره ۸۳.
  17. ایضاً، کتاب ۲۴، بند ۶: فقره ۸.
  18. ایضاً، کتاب ۲۴، بند ۸، فقره ۱.
  19. ایضاً، کتاب ۱۹، بند ۲، فقره ۳.
  20. Cadousiens الیزه، لانگلوا،۲، ص ۲۲۱؛ آمیانوس، کتاب ۱۷، بند ۵، فقره ۱۰.
  21. Vertes
  22. آگاتیاس چنین گوید: دیلمان در جنگ مغلوبه بهتر مهارت به خرج می‌دادند، زیرا که کار با شمشیر و نیزه و خنجر بود نه تیراندازی و کمان‌کشی. بنا بر عبارتی از تاریخ اربل، که مارکوارت نقل می‌کند، (فهرست الخ، چاپ مسینا، ص ۵۲) گیلان و دیلمان و کرگانیان را شاپور اول مطیع خود کرد.
  23. مارکوارت (ایرانشهر، ص ۳۶) بجای Eusenos چنین خوانده شده است: Cusenos آمیانوس، کتاب ۱۸، بند ۹، فقره ۴.
  24. مارکوارت، ایرانشهر، ص ۵۰.
  25. الیزه، لانگلوا، ۲، ص ۲۲۱.
  26. آمیانوس، کتاب ۱۹، بند ۲، فقره ۳-۲.
  27. پاتکانیان، مجله آسیایی ۱۸۶۶٬۱، ص ۱۱۲.
  28. هوبشمان، صرف و نحو ارمنی، ج ۱، ص ۱۳۰ و ۱۴۶.
  29. کلمه درفش بمعنی «بیرق» و «لوا» است.
  30. فلاندن و کست، مسافرت در ایران، تصویر ۵۰.
  31. این نقش برجسته به عقیده هرتسفلد از قرن سوم میلادی است (گزارش باستان،۹، ص ۱۳۵).
  32. زاره-هرتسفلد، نقوش برجسته، تصویر ۶ و ص ۷۴ و بعد؛ زاره، صنایع ایران قدیم، تصویر ۸۳، تاریخ صنایع پوپ، IV , A 159؛ مقایسه شود با زاره در کلیو Klio، جزوه ۳، که در آن شکل پرچم نقش و شرحی راجع به آن داده شده.
  33. Aurelien
  34. Zenobie
  35. Pertici dracones
  36. شرح زندگانی اورلیان از فلاویوس و پیسکوس، فصل ۲۸.
  37. آمیانوس، کتاب ۲۰، بند ۶، فقره ۳.
  38. چاپ وولرس، ج ۱، ص ۴۷۸، بیت ۷۳۴.
  39. مقایسه شود با شکل شیر (شمشیر بدست) و خورشید در نشانها و علائم رسمی ایران جدید.
  40. چاپ وولرس، ج ۲، ص ۷۸۵، بیت ۵۲۷ و بعد.
  41. ایضاً، ج ۲، ص ۸۰۱، بیت ۵۲۷ و بعد.
  42. رک پائین‌تر فصل ۱۰.
  43. مقدمه ابن خلدون. آمیانوس می‌نویسد: تا آن‌وقت شنیده نشده بود شاهنشاهی (مانند شاهپور دوم) خود را در بحبوحه جنگ بیاندازد.
  44. سبئوس، رک پاتکانیان، مجله آسیایی ۱۸۶۶٬۱، ص ۱۱۳.
  45. برای شرح این قضایا رک آمیانوس، کتاب ۱۹، بند ۵ و بعد و نیز کتاب ۲۰، بند ۷-۶ و بند ۱۱.
  46. زاره، صنایع ایران قدیم، تصویر ۱۰۵، تاریخ صنایع پوپ، IV , B 233.
  47. آمیانوس، کتاب ۲۴، بند ۷، فقره ۷.
  48. ایضاً، کتاب ۲۴، بند ۳، فقره ۱۰.
  49. ایضاً، کتاب ۱۹، بند ۶، فقره ۲.
  50. رک بالاتر، ص ۱۴۷؛ آمیانوس، کتاب ۲۰، بند ۶، فقره ۷ و همچنین رک لابور، ص ۱۲۲، یادداشت ۳.
  51. فلاندون و کست، ج ۱، تصویر ۵۰.
  52. پروکوپیوس، کتاب ۱، بند ۱۸، فقره ۵۳-۵۲.
  53. Exampaios
  54. Scythes
  55. رک بالاتر ص ۷۳ و ۱۶۳.
  56. دینکرد، کتاب هشتم، فصل ۳۷، فقره ۵۰.
  57. ایضاً کتاب هشتم، فصل ۲۲، فقره ۶.
  58. ایضاً کتاب هشتم، فصل ۲۶.
  59. رک بالاتر ص ۱۲۷.
  60. دینکرد، کتاب هشتم، فصل ۲۶، فقره ۴۷.
  61. ایضاً، کتاب هشتم، فصل ۲۶، فقره ۱۱.
  62. ایضاً، کتاب هشتم، فصل ۲۶، فقره ۱۸.
  63. ایضاً، کتاب هشتم، فصل ۲۶، فقره ۱۰.
  64. ایضاً، کتاب هشتم، فصل ۲۶، فقره ۱۲.
  65. دینکرد، کتاب هشتم، فصل ۲۶، فقره ۱۶-۱۴ و ۲۳-۲۲.
  66. آمیانوس، کتاب ۱۹، بند ۲، فقره ۵؛ الیزه، لانگلوا، ج ۲، ص ۲۲۱.
  67. دینکرد، کتاب ۸، فصل ۲۶، فقره ۲۴.
  68. ایضاً، کتاب ۸، فصل ۲۶، فقره ۲۱.
  69. نهایه چاپ برون، ص ۲۵۰، پروکوپیوس جنگ ایران، کتاب ۱، بند ۱۳؛ بلعمی، زتنبرگ،۳، ص ۹۰-۳۸۹، مقایسه شود با زاره-هرتسفلد، نقوش برجسته، ص ۷۴، یادداشت ۱ و بنونیست در مجله آسیایی ۱۹۳۱، ص ۱۳۵ و ما بعد.
  70. دینکرد، کتاب ۸، فصل ۲۶، فقره ۲۲.
  71. ایضاً، کتاب ۸، فصل ۳۸، فقره ۳۰.
  72. عیون الاخبار چاپ قاهره، ج ۱، ص ۱۱۲ و ما بعد.
  73. بالاتر ص ۸۰ و ۸۱ را ببینید.
  74. Inostrantzev مطالعات ساسانی، ص ۴۶ و ما بعد؛ ترجمه انگلیسی بقلم بوگلدانو در مجله کاما، شماره ۷(بمبئی ۱۹۲۶)، ص ۵۲-۷.
  75. Etat tampon
  76. سقوط حیره بنا بر افسانه بسبب خیانت بوده است: گوید دختر پادشاه حیره عاشق شاه ایران گردید و دروازه شهر را بروی شاهپور باز نمود. شاه هم در ازای این کار راضی شد، که با او ازدواج نماید. شب عروس می‌نالید و بخواب نمی‌رفت. صبح روز بعد در زیر بالش‌ها برگ موردی یافتند. معلوم شد همین سبب رنج و درد او بود. شاه از این احساس لطیف متعجب شده پرسید «پدرت به تو چه غذایی می‌داد». دختر جواب داد: «مغز و زرده تخم‌مرغ و سرشیر و عسل و بهترین شراب». شاهپور گفت: «نسبت به کسی که در تربیت تو این‌قدر رنج برده و ترا با این ناز و نعمت پرورش داده و رهین محبت خویش ساخته عجب پاداشی دادی. از آن می‌ترسم که از تو بمن همان رسد که به او رسید»، لذا امر کرد گیسوان دختر را بدم اسب سرکشی ببندند و اسب را در صحرایی پر از خار بدوانند تا هلاک شود (ثعالبی، چاپ زتنبرگ، ص ۴۹۲؛ مسعودی، مروج، ج ۴، ص ۸۴). سایر مصنفان ایرانی و عرب بجای شاهپور اول قهرمان حکایت را اردشیر اول یا شاهپور دوم دانسته‌اند. رک گابریلی؛ مطالعات شرقی،۱۳، ص ۲۰۹. آندرآس Andrsen در قصه شیرینی که بنام «شاهزاده خانم روی نخود» نگاشته، واقعه آخر قصه فوق را ذکر کرده ولی مجازات وحشتناک آخر آن را نیاورده است. کریستنسن، شاهزاده خانم روی برگ مورد و شاهزاده خانم روی نخود؛ AO، ج ۱۴، ص ۵۷-۲۴۱.
  77. چاپ مینگانا (منابع سریانی، ج ۱، لیپزیگ ۱۹۰۸)، رک مارکوارت، فهرست الخ. چاپ مسینا، ص ۵۲.
  78. در آذربایجان (مارکوارت).
  79. مارکوارت-مسینا، فهرست.
  80. حمزه نیز بنای نیشابور را به شاپور نسبت داده است (ص ۴۸، ترجمه، ص ۳۵). بگفته طبری (۸۴۰، نلدکه ص ۵۹) و ثعالبی (ص،۵۲۹) نیشابور را شاپور دوم بنا کرده است.
  81. اپرنها تیرۀ از قوم ایرانی چادرنشین داه (Dahae) بودند. مؤسس سلسله اشکانی در آغاز رئیس این تیره بود.
  82. مقایسه شود با هرتسفلد، پایکولی، س ۴۱.
  83. قسمت اول کتیبه کعبه زردشت، که متأسفانه آسیب فراوان دیده، در بیان جنگها شاپور با رومیان است. پیروزی شاپور بر والریانوس بطور اختصار در سطر ۱۴-۱۳ ذکر کرده شده است. این عبارت ثابت می‌کند، که نبردی، که به شکست والریانوس منجر شد، در الرها اتفاق افتاده است. رک هنینگ در بولتن شرقی، دوره ۹۰، ص ۸۲۳ و ما بعد. جنگ الرها را در تصویر ۱، که در دورا کشف شده، نمایش داده‌اند. رستووتزف شهرهای کاروانی، ص ۱۲-۱۲۰.
  84. Cyriades
  85. زاره-هرتسفلد، نقوش برجسته، ص ۷۹.
  86. Lactantius
  87. نلدکه، طبری، ص ۳۳، یادداشت ۲.
  88. دیولافوا، صنایع قدیم ایران، ج ۵، تصویر ۱۲ و ۱۳. در باب روایات عامیانه مربوط به بنای بند شوشتر رک کلمان هوارد در انتشارات سیزدهمین کنگره مستشرقین (هامبورگ ۱۹۰۲) ص ۱۱۵ و بعد،
  89. دیولافوا، ج ۵، تصویر ۱۵؛ زاره هرتسفلد، نقوش برجسته، تصویر ۷ و ص ۸۰-۷۷؛ زاره، صنایع ایران قدیم، تصویر ۷۴؛ تاریخ صنایع پوپ، IV , A 100.
  90. دیولافوا، تصویر ۱۸؛ زاره-هرتسفلد،۴۴ و ص ۲۲۲؛ تاریخ صنایع پوپ IV , B 100.
  91. Nice
  92. دیولافوا، تصویر ۲۰؛ آندرآس و اشتولتسه Stoltze، پرسپولیس، تصویر ۱۴۳؛ زاره-هرتسفلد، تصویر ۴۵ و ص ۲۲۳.
  93. فلاندن و کست، ج ۱، تصویر ۵۳؛ زاره-هرتسفلد، تصویر ۴۳ و ص ۲۲۰ و ما بعد نیمه راست حجار ۱ را دیولافوا در کتاب خود نقل کرده است (ج ۵، تصویر ۱۹) ؛ تاریخ صنایع پوپ، IV , B، A 158.
  94. Odheinat
  95. هنینگ، بولتن شرقی، دوره ۹، ص ۸۴۳.
  96. Galienus
  97. Bath-Zebina
  98. Aurdlin
  99. رستووتزف، شهرهای کاروانی، ص ۱۱۹-۹۱؛ اینگهولت، مطالعات درباره حجاری‌های پالمور H. Ingholt,Studidr over Palmyrensk Skulptur چاپ کپنهاگ ۱۹۲۸.
  100. زاره، صنایع ایران قدیم، ص ۵۴؛ هرتسفلد، پایکولی، س ۷۴.
  101. هنینگ، بولتن شرقی، دوره ۹، س ۴۸-۸۴۶.
  102. هنینگ، ایضاً، ص ۴۸-۸۴۶.
  103. در روی حجاری کتیبه از نرسی است. زاره هم بدوا این نقش را بهمین شاه نسبت داده است (نقوش برجسته، ص ۲۱۵ و بعد)، ولی در کتاب جدید خود موسوم به صنایع ایران قدیم (ص ۴۰) آن را از بهرام اول می‌داند. هرتسفلد (پایکولی، ص ۱۷۳) از روی سبک بنا و القاب پادشاه، ثابت کرده است، که نرسی اسم خود را در روی نقشی؛ که متعلق به برادر ارشدش بوده است، کنده است. در این امر شک و شبهه نیست، زیرا تاج پادشاه مانند تاجیست، که در روی سکه‌های بهرام اول دیده می‌شود و با تاج نرسی اختلاف دارد.
  104. زاره-هرتسفلد، نقوش برجسته، تصویر ۴۱ و ص ۲۱۵ و ما بعد، زاره، صنایع ایران قدیم، تصویر ۷۸؛ تاریخ صنایع پوپ IV , A 156.
  105. Scytho-Sassanlde
  106. رک ص ۱۵۸ این کتاب.
  107. مقایسه شود با ص ۲۱-۲۲۰.
  108. هرتسفلد، پایکولی، ص ۴۲ و ما بعد، روشنایی جدید در تاریخ ایران از کتیبه‌های پهلوی، (مجله کاما، شماره ۷، ص ۱۱۱-۱۱۰) و سکه‌های کوشانی و ساسانی (رسالات باستان‌شناسی هند Momoir of the Archeolog. Survey of India، شماره ۳۸).
  109. به عقیده هرتسفلد، بالهای پرنده موسوم به وارغن Vareghna، مظهر خدای پیروزی ورثرغن، می‌باشد. (گزارش باستان، ج ۹، ص ۱۰۱، یادداشت ۳) ؛ این مرغ به عقیده بنونیست باز یا شاهین است. (ورثرغن، ص ۳۴).
  110. رک شکل ۲ این کتاب، سمت راست.
  111. دیولافوا، ج ۵، تصویر ۱۴؛ زاره-هرتسفلد، نقوش برجسته، تصویر ۵ و ص ۷۱ و ما بعد؛ واسمر Vasmdr، نامه سکه‌شناسی Numismatic Chroncle، سری پنجم، ج ۷، ص ۲۸۸-۲۸۶.
  112. Rawlinson
  113. دیولافوا، ج ۵، تصویر ۲۱؛ زاره-هرتسفلد، نقوش برجسته، تصویر ۴۲ و ص ۲۱۷ و ما بعد؛ زاره، صنایع ایران قدیم. تصویر ۷۹؛ تاریخ صنایع پوپ، IV , B 156. در برم دلک در نزدیکی پازارگاد قدیم در روی سنگی دو حجاری دیده می‌شود، که بمرور زمان آسیب فراوان دیده است. زاره (نقوش برجسته، تصویر ۳۲ و ص ۱۸۷ و بعد) گمان می‌کند، که مجلس فوق شاه شدن وهرام اول و یا وهرام دوم و ملکه را نشان می‌دهد.
  114. دروازه آسیا، ص ۴۴-۴۳.
  115. ص ۲۳۶.
  116. زاره-هرتسفلد، نقوش برجسته، تصویر ۸ و ۵۱، مقایسه شود با زاره، صنایع ایران قدیم، ص ۴۱.
  117. بابلون Babelan فهرست نگینهای کتابخانۀ ملی پاریس، شماره ۳۶۰. زاره، صنایع ایران قدیم، تصویر ۱۴۵؛ هرتسفلد، گزارش باستان، ج ۹، ص ۱۳۷.
  118. بالاتر ص ۶۸ و ۷۰ را ببینید. شدر (گنومون ۹، ص ۳۴۴، یادداشت ۱) با مطالعه اسامی شاهان اوایل دوره ساسانی قرائن و اماراتی یافته است، که لحن کتیبه پایکولی نیز آن را تأیید می‌کند، بر اینکه بیداری ملی ایرانیان عهد ساسانی در زمان نرسی به مرحله تکامل رسیده است.
  119. نلدکه، طبری، ص ۴۱۶.
  120. دیولافوا، ج ۵، تصویر ۱۶؛ زاره-هرتسفلد، نقوش برجسته، تصویر ۹ و ص ۸۴ و بعد؛ زاره، صنایع ایران قدیم، تصویر ۸۱؛ تاریخ پوپ، IV , B 158.
  121. مقایسه شود با هرتسفلد، پایکولی، لغت ۵۳۲.
  122. Terdat
  123. Galeriut
  124. Arsane
  125. رک یوستی، فقه اللغه،۲، ص ۵۲۰.
  126. نلدکه، طبری،۵۱، شماره ۳: هرتسفلد از روی کتیبه در تخت جمشید، که خواندن آن خالی از اشکال نیست، چنین فرض کرده است، که شاپور دیگری برادر بزرگ شاپور دوم معروف به سگانشاه وجود داشته (هرتسفلد، پایکولی، ص ۱۲۱ و ۵۰ و گزارش باستان، ج ۴، ص ۲).
  127. طبری، ص ۸۳۷، نلدکه؛ ص ۵۴.
  128. رتشتین، ملوک لحمی، ص ۱۳۱ و بعد.
  129. مصنفین عرب، که نوشته‌های آنها از منابع ساسانی اخذ شده بطور کلی لقب شاهپور را بلفظ عربی ذو الاکتاف (صاحب شانه‌ها) ترجمه کرده‌اند. نلدکه بر این عقیده است، که اصل این لفظ یک لقبی است بمعنی چهارشانه، یعنی «کسی که بارهای فوق‌العاده دولت را می‌کشد». مع‌ذلک حمزه اصفهانی و مصنفین دیگر که پیرو او هستند، لفظ فارسی این لغت را هوبه سنبا hobah-sumba نوشته‌اند، که بمعنی « سوراخ‌کننده شانه‌ها» است. نلدکه گمان می‌کند (طبری، ص ۵۲، یادداشت ۱)، که این لفظ مجعول است و از روی کلمه عربی ذو الاکتاف ساخته شده است، اما اینکه بجای کلمه کتف لفظ عتیق فارسی یعنی هوبه را، که بمعنی شانه بود، آورده‌اند، بنظر من قول حمزه صحیح است و هوبه عینا نقل از کلمه پهلوی شده و معنایی هم، که از آن کرده‌اند، مطابق روایات قدیمه است، وانگهی در تاریخ ساسانیان این تنها نوبتی نیست، که صحبت از این مجازات شده باشد. خسرو دوم، که نسبت به منجمان خشمگین گردید، آنها را تهدید نمود، که استخوان شانه آنها را بیرون خواهد کشید. (طبری ص ۱۰۱۲، نلدکه، ص ۳۰۷).
  130. Apostata
  131. Constance
  132. رک، پیترس، مداخله سیاسی کنستانس دوم در ارمنستان بزرگ در سال ۳۳۸؛ خلاصه بولتن قسمت ادبی آکادمی پادشاهی بلژیک، سری ۵، ج ۱7(1931).
  133. مارکوارت، ایرانشهر، ص ۳۶ و ۵۰. اینکه در عبارت مذکور از آمیانوس (کتاب ۱۷، بند ۵، فقره ۱۰) بجای لفظ گیلانی Gelans سکستانی (Se) gestanis نقل شده مصرفی است، که مارکوارت کرده است. چنین بنظر می‌رسید که در موقع خردسالی شاپور سکستان استقلال یافته بود.
  134. Musoniaus
  135. نیستیاس Themistias، رک آثار آمیانوس مارسلینوس، چاپ والریوس Valesius.
  136. Strymon
  137. پاتکانیان، مجله آسیایی ۱۸۶۶، شماره ۱، ص ۱۱۶.
  138. Gnel
  139. Pharandzem
  140. Artagers
  141. مارکوارت، ایرانشهر، ص ۹۵ و ۱۰۳. داریال صورت کوتاه‌شده درالان «دروازه الانبان» است. مقایسه شود با مقاله پیترس در Analecta Bollandiana، ج ۵2(1934)، ص ۳۵.
  142. Valens
  143. Pap
  144. احتمال داده می‌شود مراد فوستوس بیزانسی از کوشان در اینجا خیونیهای باختر باشد (مارکوارت، ایرانشهر، ص ۵۰).
  145. Arzanene
  146. در دیوار شهر فرکین (میافریقین، مارتیروپلیس، اسم جدیدتر آن تیگرانوگرتا Tigrlanokerta کرسی ارزنان، رک لهمان هوپت، ارمنستان، ج ۱، فصل ۱۳) قطعات سنگ مربع شکل یافت می‌شود، که بر روی آن کتیبه یونانی حک کرده‌اند. این قطعه سنگها را تغییر مکان داده‌اند و فعلا بعضی از آنها مفقود شده است لهمان هوپت (کتاب سابق الذکر، ص ۴۱۰ و بعد) سعی کرده است کتیبه را، که بفرمان یکی از پادشاهان ارمنی نوشته شده: اصلاح و تکمیل کند و گوید این کتیبه حاکی از تسخیر مجدد تیگرانوگرتا پس از شورشی در آنجاست و ثابت می‌کند، که در پس موضوع آن همین واقعه ما نهفته است و بانی این کتیبه بشات می‌باشد. در فاصله دو ساعت و نیم راه از فرقین لهمان هوپت در روی تخته سنگی، که قلعه بشات کردها روی آن بنا شده، نقشی یافته است، که یکی از شاهان ساسانی را سوار بر اسب نشان می‌دهد و صورت او متوجه راست است و مردی پیاده در دنبال است او بر پای است، بنا بر فرض مصنف مذکور، که یکی از روایات محلی نیز آن را تأیید می‌نماید، این سوار شاپور دوم است و آن نقش از غلبه شاپور بر ارشک پدر پپ مذکور حکایت می‌کند، که چند سال پیش از آن واقع شده است. (همان کتاب، ص ۲۰-۴۱۹).
  147. Varazdat
  148. در ذکر خلاف از تاریخ آشفته و تاریک روابط ارمنستان با ایران و روم از حیث کلمات تابع روایت یوستی هستیم (یوستی، فقه اللغه،۲، ص ۵۲۴ و بعد)، که از کلیه منابع ارمنی و رومی و بیزانسی استفاده کرده است. مقایسه شود با مارکوارت، تحقیقات در باب تاریخ ایران Untersuchungen 3 Geschichte Irans، ج ۱، ص؛۴۴ و ما بعد.
  149. نقش برجسته بشات، که ذکر آن بالاتر در یکی از یادداشتها گذشت، در قلمرو ارمنستان قدیم واقعست.
  150. Corduene
  151. Jovinion
  152. Grumbates
  153. Samosate
  154. Nakhvadhar رک ص ۳۵ این کتاب، یادداشت ۳.
  155. Taurus
  156. Vesennien
  157. کتاب ۱۸، بند ۸.
  158. این شخص از پناهندگان رومی در دربار ایران بوده است.
  159. از اینجا پیداست که قوم خیونی‌ها زردشتی نبوده‌اند، زیرا که سوزاندن و دفن کردن مردگان در این آیین ممنوع بوده است.
  160. Vertes
  161. سگها، مردم سگستان (سگزیان).
  162. Saansan
  163. Pirosen
  164. Melitene
  165. کتاب ۱۹، بند ۸-۱.
  166. Bezabde
  167. Beth Zabde
  168. کتاب ۲۲، بند ۷، فقره ۲.
  169. لابور، ص ۳۰۵، یادداشت ۱.
  170. فصل ششم را ببینید.
  171. آمیانوس، کتاب ۱۹، بند ۱، فقره ۶ و کتاب ۲۱، بند ۱۲، فقره ۱۱ و ۱۸.
  172. Pusagh
  173. Pusigh
  174. لابور، ص ۶۸.
  175. Craugasius
  176. آمیانوس، کتاب ۱۸، بند ۱۰، کتاب ۱۹: بند ۹.
  177. ایضاً کتاب ۲۰، بند ۶، فقره ۷.
  178. ایضاً کتاب ۲۷، بند ۱۲، فقره ۱۴.
  179. Gylaces
  180. آمیانوس Para نوشته، ولی صحیح آن papa است.
  181. آمیانوس، کتاب ۲۷، بند ۱۲، فقره ۱۲.
  182. لابور، ص ۷۰.
  183. هرتسفلد، در زاره-هرتسفلد، نقوش برجسته، ص ۱۳۰ و بعد و پایکولی لغت شماره ۶۷ مارکوارت-مسینا، فهرست، ص ۹۷-۹۶.
  184. ملقب به کرمانشاه زیرا که در زمان پدر حکومت کرمان داشت. بنا بر فرض نلدکه (طبری ص،۷۱، یادداشت ۳) شهر کرمانشاه در ایران غربی لقب این شاه را به یاد می‌آورد.
  185. شکل ارمنی نام پارسی وهرام شاهپور.
  186. دیولافوا، ج ۵، ص ۹۵ و بعد؛ مرگان، مأموریت علمی در ایران، ج ۴ ص ۳۰۲ و بعد هرتسفلد، دروازه، ص ۵۷ و بعد.
  187. هرتسفلد، دروازه، ص ۵۸.
  188. Turshka
  189. هرتسفلد، دروازه آسیا، تصویر ۲۹ و ص ۵۹ و ما بعد؛ تاریخ صنایع پوپ، IV 19 OA.
  190. ایضاً، تصویر ۳۱ و ۱۲ و ص ۶۶ و ما بعد.
  191. هرتسفلد، دروازه آسیا، ص ۶۸.