تاریخ ایران باستان/فصل دوم - شاهان ماد

فصل دوم - شاهان ماد

در باب شاهان ماد و سنین سلطنت آنها بین هرودوت و کتزیاس اختلافات مهمی دیده میشود، توضیح آنکه هرودوت، چنانکه در ذیل بیاید، عدهٔ شاهان ماد را چهار دانسته، موافق نوشته‌های او این دولت در ۷۰۱ یا ۷۰۸ ق. م تأسیس شده و ۱۵۰ سال دوام داشته، ولی کتزیاس جدول مطوّلی از اسامی شاهان ماد داده و بحساب این جدول مدّت دولت ماد دو برابر مدت مذکوره و بل بیشتر است چون نوشته‌های هرودوت بیشتر مورد اعتماد محققین است، بدواً تاریخ ماد را موافق کتاب مورّخ مذکور و اسناد بابلی و آسوری ذکر و بعد برای مقایسه به نوشته‌های کتزیاس رجوع خواهیم کرد.

تاریخ دولت ماد برحسب نوشته‌های هرودوت این است (کتاب اوّل بند ۹۶-۱۳۰).[۱]

دیوکس [۲](۷۰۸-۶۵۵ ق. م)

دیوکس پسر فرااورتس[۳] دهقانی بود، که مانند سائر مادیها در دیه میزیست و هر دیهی زندگانی جداگانه داشت. این شخص بسبب کفایت و عدالت خواهی طرف رجوع عامّه شد و مردم محاکمات خود را نزد او بردند. بعد از چندی او باین بهانه، که رجوعات مردم زیاد است و نمی‌تواند بامور شخصی برسد، از این کار کنار گرفت. بر اثر این کناره‌گیری دزدی و اغتشاش قوّت یافت و مردم جمع شده گفتند، چون با این حال زندگانی سخت است، بهتر آنست، که شخصی را بر خود پادشاه کنیم، تا امنیت را حفظ کند و ما با راحتی به کارهای خود بپردازیم. پس از آن مردم درصدد انتخاب شخصی برآمدند و، بواسطهٔ زمینه‌هائی، که دیوکس قبلاً تهیه کرده بود، او انتخاب شد. راجع باین قسمت نوشته‌های هرودوت باید گفت: بعض محققین تصوّر کرده‌اند، که دیوکس او همان دیااکّوی کتیبهٔ سارگن دوّم است، ولی برخی در اینکه دیوکس کلّیّة شخص تاریخی باشد تردید دارند. بهرحال، چون این مطلب هم مانند بسیاری از مسائل دیگر، که مربوط بتاریخ ماد است، محقق نمیباشد، ما اسمی را که هرودوت ذکر کرده، نوشته‌ایم. بعد مورّخ مزبور گوید (همان‌جا) یکی از نخستین کارهای دیوکس پس از انتخاب او به شاهی این بود، که قراولان و مستحفظینی برای خود ترتیب داد و بعد مردم را بر آن داشت، که شهری تأسیس کنند (هرودوت گوید «ترکیب دهند») و با این مقصود محل همدان را انتخاب کرد. در اینجا بامر شاه قصری ساختند، که هفت قلعه داشت، دیوار هریک از قلاع درونی بر دیوار قلعهٔ بیرونی مشرف و آخرین دیوار بر تمام دیوارها مسلط بود. این ساختمانها بوسیلهٔ تپه‌ها یا صنعت انجام یافته بود. قصر سلطنتی و خزانه را در آخرین قلعهٔ درونی جا دادند. از هفت دیوار همدان هرکدام رنگی معین داشت. کنگره‌های دیوار اوّل (بیرونی) سفید بود، دوّمی سیاه، سوّمی سرخ تند، چهارمی آبی، پنجمین سرخ باز، ششمین سیمین رنگ، هفتمین زرّین‌گون. این نوع رنگ‌آمیزی را در بابل علامات سیّارات سبعة میدانستند و برج معبد معروف (بیرس نمرود) در بابل باین رنگها ملوّن بود، ولی در همدان رنگ‌آمیزیهای مزبور را برحسب تقلید کرده بودند. در باب اندازهٔ دیوارها هرودوت گوید، که بزرگترین دیوار قلعهٔ همدان بحجم دیوار آتن میرسید. (سکنهٔ آتن تقریباً سی هزار نفر بود. م.) یکی از کارهای دیوکس این بود، که بتقلید دربار آسور مراسمی برای پذیرائی مقرر داشت، مثلاً روبرو شدن با شاه، خنده کردن، آب دهن افکندن در حضور او ممنوع شد و عرائض را میبایست بشخصی، که معین شده بود، بدهند، تا او بشاه برساند. دیوکس خود بشخصه به عرائض رسیدگی میکرد، بدین ترتیب، که مردم عرائض خود را نوشته بشخصی، که معین شده بود، میدادند. شاه این عرایض را خوانده، بعد رسیدگی کرده حکم خود را مینوشت و عرایض را پس میفرستاد. در موقع وقوع جنایات، مقصر را بحضور خود میطلبید و پس از رسیدگی مجازات مقصر را برحسب تقصیرش معین میکرد. این ترتیبات را مقرر داشته بود، تا اشخاصی، که با او مساوی بودند، یا با او تربیت یافته بودند و دیوکس از حیث نژاد بر آنها برتری نداشت، او را نبینند و بر آنها برتریش گران نیاید، زیرا تصوّر میکرد که اگر او را نبینند، گمان خواهند کرد، دیوکس موجودی است غیر از آنها. از گفته‌های هرودوت و اطلاعات دیگر استنباط میشود، که سلطنت طولانی این شاه صرف جمع‌آوری و متحد کردن طوائف پراکندهٔ ماد شده. در این راه دیوکس بواسطهٔ حزم و احتیاط بهره‌مند بود، و چون سنّا خریب پادشاه آسور به جنگهای متمادی با بابل و عیلام اشتغال داشت، فرصت نمییافت بفکر کوهستانهای دور و سخت ماد بیفتد، بخصوص که دولت ماد باج خود را میپرداخت و بهانه‌ای برای لشکرکشی آسوریها باین مملکت نبود. فقط یکدفعه آسوریها به اللّیپی[۴]، که با ناحیه‌ای از کرمانشاه امروزی تطبیق شده، آمدند و، چون ماد آرام بود، از آنجا تجاوز نکردند. مدت سلطنت این شاه از ۷۰۸ یا بقولی از ۷۰۱ تا ۶۵۵ ق. م بود.

همدان

راجع بهمدان لازم است گفته شود: اوّل دفعه‌ای، که اسم این محل برده شده، در کتیبهٔ تیگلات‌پالسر اوّل است (در حدود ۱۱۰۰ ق. م). این پادشاه آسور اسم آن را امدانه ذکر کرده. در کتیبه‌های هخامنشی اسم این شهر را هگمتان نوشته‌اند، ولی بعضی تصور میکنند، که هنگمتان تلفظ می‌شده. هرودوت اسم آن را آگباتان ضبط کرده. بنابراین، تاریخ شهر مزبور تا قرن یازدهم ق. م صعود میکند و در میان شهرهای قدیم، که اکنون هم ایستاده‌اند، نظایر همدان نادر است و تاریخ بنای روم هم، چنانکه معلوم است، از اواسط قرن هشتم ق. م بالاتر نمیرود. همدان در پای کوه الوند واقع است و کوه مزبور از سنگ خارا است. ارتفاع آن را از سطح دریای اقیانوسی ۱۲ هزار و از سطح شهر همدان شش هزار پا معین کرده‌اند. الوند را در آوستا ائورونت[۵] نامیده‌اند و این اسم شاید اسم مادی کوه مزبور بوده. یونانیها اسم کوه مزبور را ارن‌تس[۶] ضبط کرده‌اند و باید مصحف ائورونت باشد. راجع بهمدان باید گفت، که مورّخین ارمنی، و اخیراً راولین‌سن عقیده داشتند، که آگباتان هرودوت همدان کنونی نیست و محل پایتخت قدیم ماد را باید در تخت سلیمان امروزی، در ۲۵ فرسخی دریاچهٔ اورمیه بطرف جنوب شرقی، جستجو کرد، ولی دمرگان، که حفریات شوش را اداره میکرد، شخصاً در این باب تحقیقاتی بعمل آورده ثابت کرد، که آگباتان هرودوت همان محل همدان امروزی است و از برآمدگی‌های زمین و تپه‌ها، جاهای هفت قلعه قصر همدان را تشخیص داد. دمرگان راجع بهمدان چنین نوشته[۷]: «همدان در پای کوه الوند و در ابتدای جلگهٔ پهناور حاصلخیز واقع است. آبهائی، که از کوه بلند سرازیر میشود، از این جلگه بطرف قره‌چای روان است. جلگه حاصلخیز است و استعداد طبیعی آن زیاد... الوند از سنگ خارا ترکیب یافته و تقریباً از سائر کوهها جدا است، ولی از طرف شمال و غرب بواسطه بلندی اسدآباد به کوه‌های زاگرس (کردستان) اتصال مییابد.... از طرف شمال و شرق این جلگه، وادی همدان واقع و در سمت جنوب و جنوب و غرب آن، رود گاماساب جاری است. این دو وادی، که بسیار حاصلخیز می‌باشد، پرجمعیت است و آثار زیاد از ایام قدیم دارد. انسان حسّ می‌کند، که اینجا وقتی مرکز تمدّنی بزرگ بوده و اهمیت امروزی همدان انعکاس ضعیفی است از موقعی، که همدان قدیم داشته. چون این شهر در انتهای کوه‌های کردستان واقع است، بر تمام جلگهٔ وسیع ایران مشرف میباشد و این محل ابتدای راهی است، که از بین النهرین به ایران می‌آید. کوهها از طرف جنوب و شرق همدان را از حملهٔ دشمنان حفظ می‌کند، آب‌وهوای آن خنک و حومه‌های آن حاصلخیز است.

این صفات مزایائی است، که قابل مقایسه با جاهای دیگر نیست و همدان را پایتخت کرده».

فرورتیش (۶۵۵-۶۳۳ ق. م)

بقول هرودوت (کتاب ۱ بند ۱۰۲) بعد از دیوکس فرااُرتس پسر او بتخت نشست، ولی چون داریوش این اسم را در کتیبهٔ بیستون فرَوَرتیش نویسانده و اسمی، که هرودوت ذکر کرده مصحّف آن است، از کتیبه متابعت کرده‌ایم.

در ابتداء فرورتیش سیاست پدر خود را تعقیب کرد، چه میدانست، که ماد هنوز چندان قوّت نیافته، که خود را از قید آسور خلاص کند. بنابراین مرتباً باج به آسور میپرداخت و ضمناً محلهائی را، که در زمان پدر او به ماد ملحق نشده بود به مملکت خود ضمیمه میکرد. پس از آن شاه ماد پارس را به اطاعت درآورد. چون دو مردم جنگی را مانند مادیها و پارسیها در اطاعت خود داشت قوی شد و بمطیع کردن قسمت‌های دیگر فلات ایران پرداخت. در ۶۴۵ آسور بانی‌پال از کار عیلام و بابل فراغت یافته به کارهای داخلی آسور و بتعمیر معبد و قصر باشکوهی، که سناخریب ساخته بود، اشتغال ورزید. بعد در عیش و عشرت فرو رفت چه، عادت پادشاهان آسور بر این بود، که بعد از جنگی تا جنگ دیگر اوقات خود را بعیش و نوش و لهو و لعب میگذرانیدند. بعد از چندی چون شاه ماد مملکت خود را وسیع دید، نخواست دیگر از آسور تمکین کند و خراج گذارد، غافل از اینکه قوای مسلّح ماد هنوز آنقدر ورزیده نبود، که بتواند با آسوریهای جنگی، که تمام ملل آسیای پیشین را عاجز کرده بودند، مصاف دهد. بر اثر این اشتباه مادیها به آسور حمله برده شکست خوردند و شاه هم در حین جنگ کشته شد. مدت سلطنت او ۲۲ سال بود.

هووخ‌شتر (۶۳۳-۵۸۵ ق. م)

جنگ با آسور اسم این شاه را هرودوت کوآکسار نوشته[۸]، ولی از کتیبهٔ بیستون داریوش اوّل معلوم است، که هووَخشتر بود. این شاه یکی از شاهانی است، که سائسی خوب بوده‌اند و نظائرشان در تاریخ کم است. وقتی که هووَخشتر بتخت نشست، اوضاع ماد خطرناک و موقع شاه باریک بود، ولی او به خوبی تشخیص داد، که بیدرنگ باید اصلاحاتی بکند و توجه خود را قبل از هر چیز به قشون معطوف داشت، زیرا از تجربهٔ تلخ جنگ پدرش با آسور آموخته بود، که سپاهیان چریکی ماد هرگز از عهدهٔ سپاهیان ورزیده و جنگ آزموده آسور برنیایند. بنابراین قشونی باسلوب آسوری ترتیب داد و آن را دائمی کرد. پیاده نظام مسلّح به تیر و کمان و شمشیر شد، سواره نظام تیراندازان ماهری بودند، که از کودکی باسب‌ سواری، تیراندازی و قیقاج زدن، مانند سواران پارتی چند قرن بعد، عادت کرده بودند. اسب مادی در عهد قدیم معروف آفاق بود، بخصوص اسبهای نسا (نیسایه) که از حیث قشنگی، تندروی و بردباری مانند نداشتند. بعد از ترتیب چنین سپاهی هووخشتر بقول هرودوت (کتاب ۱ بند ۱۰۳) به آسور حمله کرد. آسوریها سخت پا فشردند، ولی بالاخره سردار آسوری شکست خورد و قشون ماد در دفعهٔ دوّم داخل آسور شده نینوا پایتخت آسور را محاصره کرد. چون معلوم بود، که بواسطه استحکامات نینوا محاصرهٔ آن بطول خواهد انجامید، هووخشتر قسمتی از قشون خود را مأمور کرد جلگه‌های حاصلخیز آسور را غارت و خراب کنند، زیرا تصمیم کرده بود، که دشمن را منهدم و نام آسور را از صفحهٔ روزگار محو کند. از اینجا به خوبی استنباط میشود، که کینه‌ورزی مادیها از جهت مظالم آسوریها بچه اندازه بوده.

برای نمودن سرور ملل مغلوبه از محاصرهٔ نینوا، یکی دو جای توریة را ذکر میکنیم (کتاب ناحوم باب دوّم): «خداوند عظمت یعقوب را مثل عظمت اسرائیل بازمیآورد و تاراج‌کنندگان ایشان را تاراج می‌کند. سر جبّاران او سرخ شده، مردان جنگی به قرمز ملبس، عرّابه‌ها در روز تهیه او از فولاد لامع است و نیزه‌ها متحرّک میباشد... دروازه‌های شهرها کشاده است، قصر گداخته می‌گردد... و نینوا از روزی، که بوجود آمده، مانند برگه آب میبود، اما اهلش فرار می‌کنند و اگرچه صدا میزنند بایستید بایستید، لکن احدی ملتفت نمیشود. نقره را غارت کنید و طلا را به یغما برید، زیرا اندوخته‌های او و کثرت هرگونه متاعش را انتهائی نیست. او خالی و ویران و خراب است، دلش گداخته، زانوهایش لرزان، در همه کمرها درد شدید میباشد و رنگ روهای، همه پریده است... وای بر شهر خونریز، که تمامش از دروغ و قتل مملو است و غارت از آن دور نمیشود. آواز تازیانه‌ها، صدای غرغر چرخها، جهیدن اسبان و جستن عرّابه‌ها. سواران هجوم می‌آورند، و شمشیرها برّاق، نیزه‌ها لامع میباشد و کثرت مجروحان، فراوانی مقتولین و لاشها را انتهائی نیست، بر لاشهای یکدیگر میافتند... اینک یَهُوه صبابوت میگوید: من بضدّ تو هستم و دامن‌هایت را بر روی تو منکشف ساخته عورت تو را بر امّت‌ها و رسوائی تو را بر مملکتها ظاهر خواهم ساخت...»

تاخت‌وتاز سکاها در آسیای غربی

سپاه ماد با بهره‌مندی پیش میرفت و نزدیک بود پایتخت دولت بزرگ آسور سقوط یابد، که ناگهان خبر تاخت‌وتاز سکاها در آذربایجان و صفحات مجاور آن بشاه ماد رسید و او دید، که چاره ندارد، جز اینکه محاصرهٔ نینوا را ترک کرده بحفظ مملکت خود بپردازد. این بود، که با سپاه خود قصد دشمن کرد، در نزدیکی دریاچهٔ اورمیه با سکاها مصاف داده شکست خورد و مجبور شد شرائط سنگین آنان را بپذیرد. (هرودوت - کتاب ۱ بند ۱۰۳) سکاها پس از این فتح دانستند، که دیگر کسی قدرت ندارد از آنها جلوگیری کند، چه آسور بواسطه جنگ با ماد ناتوان و خود مادی‌های غالب، مغلوب آنها شده بودند. از این جهت و نیز بسبب اینکه در آسور غنائم کافی نیافته بودند، بنای تاخت‌وتاز را در کلیهٔ صفحات شمال غربی ایران، در آسور، مملکت وان، کاپادوکیه گذاشته و مملکتی را بعد از دیگری غارت و خراب کرده پیش رفتند، تا بسواحل دریای مغرب (مدیترانه) رسیدند. در اینجاها هرچه مییافتند غارت، آبادیها را ویران و مردم را نابود می‌کردند. فقط مردمانی سالم ماندند، که پناه بقلاع بردند. پادشاه مصر پسامتیک (فسمتیخ)، که فاتحانه وارد شامات شده بود، همینکه خبر تاخت‌وتاز سکاها را شنید، به عجله عقب نشست و بعد هدایائی برای سردار سکاها فرستاده او را از دخول بمصر منصرف کرد. حرکت سکاها بطرف فلات ایران معلوم نیست چه جهت داشته. هرودوت گوید، کیمری‌ها را تعقیب کرده به آسیای غربی درآمدند. بعضی تصور می‌کنند، که آسور، چون دید از طرف کیمریها و مادیها عرصه بر او تنگ شده، سکاها را به کمک طلبید، ولی باید حقیقت امر چنین باشد: آمدن سکاها به آسیای غربی دنبالهٔ همان نهضت آریانی بوده، که از قرون پیش شروع شده بود و آریانها بمعنی اعمّ گروه گروه، دسته دسته، به فلات ایران و آسیای غربی می‌گذشتند. باری تاخت‌وتاز سکاها در ماد و آسیای صغیر سالها امتداد یافت. از توریة به خوبی دیده میشود، که چه رعبی از سکاها، تاخت‌وتاز و کشتار و غارت آنها در دلهای مردمان آنروز بوده. ارمیا گوید (کتاب ارمیای نبی باب ششم): «ای بنی بن یامین، از اورشلیم فرار کنید، کرنا را در تقوع[۹] بنوازید و علامتی بر بیت هکّاریم[۱۰] برافرازید، زیرا بلائی از طرف شمال و شکستی عظیم روی خواهد داد... خداوند چنین می‌گوید، اینک قومی از زمین شمال میآورم، امّتی عظیم از اقصای زمین خواهند برخاست و کمان و نیزه خواهند گرفت. ایشان مردان ستم کیش میباشند، که ترحّم ندارند. به آواز خود مثل دریا شورش خواهند کرد و بر اسبان سوار شده مثل مردان جنگی بضدّ تو ای دختر صیهون خودآرائی کنند. آوازهٔ این را شنیدیم، دست‌های ما سست گردید و درد مثل زنی، که میزاید، بر ما مستولی شده است. بصحرا بیرون مشوید و براه مروید، زیرا شمشیر دشمنان و خوف از هر طرف است. ای دختر قوم من پلاس بپوش و خویشتن را در خاکستر بغلطان، ماتم پسر یگانه و نوحه‌گری تلخ برای خود بکن، زیرا تاراج‌کننده ناگهان بر ما میآید... دم پرزور میدمد، سرب در آتش فانی میگردد و قال‌گر عبث قال میگذارد، زیرا شریران جدا نمیشوند». تاخت‌وتاز سکاها در ایران بقول هرودوت ۲۸ سال طول کشید. در این مدّت سکاها از ملل باج میگرفتند و با وجود این آنها را میچاپیدند. بالاخره هووخشتر پادشاه یا سردار آنها را موسوم به مادی یس[۱۱]، که پسر بارتاتوی مذکور در فوق بود، با تمام سران سپاه سکائی میهمان کرده همه را در حال مستی بکشت. پس از این کار پادشاه ماد با سکاها جنگید و، چون آنها بی‌سر و سالار مانده بودند، شکست خورده از ماد خارج شدند.

سکاها از کجا به ایران حمله کردند. مدّت بودن آنها در ماد

راجع باین تاخت‌وتاز سکاها در ماد و آسیای صغیر باید عقیده داشت، که آنها از طرف قفقازیه آمده بودند، یعنی از پشت کوههای قفقاز بطرف جنوب متوجه شده و از دربند گذشته به قفقازیه و آذربایجان کنونی حمله کرده‌اند. زیرا هرودوت در این باب چنین گوید (کتاب ۱ بند ۱۰۴): «مسافت بین دریاچه م‌اتید[۱۲]، رود فازیس و کل‌خید برای پیاده‌رو سالم سی روز راه است، فاصلهٔ بین کل‌خید و ماد زیاد نیست و بین این دو مملکت فقط مردم ساس‌پیر سکنی دارند، ولی سکاها این راه کوتاه را گذاشته از راه بالاتر و دورتری آمدند، چنانکه کوههای قفقاز را از طرف راست خود داشتند».

دریاچهٔ م‌اتید دریای آزوو[۱۳] امروزی، رود فازیس (ریون) کنونی و کل خید لازستان قرون بعد یا گرجستان غربی است. بنابراین هرودوت میخواهد بگوید، که راه کوتاه سکاها از کنار دریای آزوو بولایت باطوم کنونی و از آنجا بآذربایجان بود، ولی آنها راه خودشان را دور کرده از کنار دریای خزر گذشتند. چنانکه در ذیل بیاید تجاوز مردمان شمالی به ایران در قرون بعد هم از تنگ‌های قفقاز، مانند دربند واقع در کنار دریای خزر و تنگ داریال واقع در گرجستان، بود. از این بیان هرودوت معلوم میشود، که در آن زمان هم مردمان شمالی از همین تنگ‌ها میگذشته‌اند و راه دیگر، و لو اینکه نزدیکتر بود، اختیار نمیشد، شاید از این جهت، که بموانع طبیعی برمیخورده‌اند. در اینجا بی‌مناسبت نیست گفته شود، که بعض محققین احتمال داده‌اند، که سکاها از دهستان، گرگان، طبرستان و گیلان بطرف آذربایجان گذشته‌اند و چنانکه در ذیل بیاید کتزیاس همچنین گوید. اگر این روایت صحیح باشد، باید گفت، که سکاها از دو طرف به ایران حمله کرده‌اند. نیز باید در نظر داشت، که اکثر مورّخین مدّت توقف سکاها را در ایران ۲۸ سال نوشته‌اند و، اگر دقیق شویم، این مدّت مطابقت با سنین وقایع دیگر ندارد، زیرا هووخشتر در ۶۳۳ بتخت ماد نشست و، چنانکه هرودوت گوید، قشون مرتبی بیاراست، بعد مدّتی با آسور جنگیده نینوا را محاصره کرد و نزدیک بود این شهر را تسخیر کند، که سکاها در شمال غربی ایران پیدا شدند. این هم معلوم است که شاه ماد در ۶۰۶ نینوا را تسخیر کرد و، اگر از پشت سر خود یعنی از تخلیهٔ ایران از سکاها مطمئن نمیشد، به جنگ ثانوی با آسور نمی‌پرداخت. بنابراین اگر مدّت توقف آنها را در ایران ۲۸ سال بدانیم تاریخ وقایع مذکور بهم میخورد، زیرا باید عقیده داشت، که از زمانی که هووخشتر بتخت نشست، تا ۶۰۵ بکار سکاها اشتغال داشت، در این صورت فرصتی برای اصلاح قشون ماد، جنگ اوّل و تهیهٔ جنگ دوّم با آسور نمیماند. این هم مسلم است، که بعد از شکست فرورتیش از آسور، شاه جدید، که در اوّل سلطنتش با مشکلات عدیده مصادف شده بود، نمیتوانست فوراً بی‌تدارکات با آسور جنگ کند. بنابراین مدّت توقف سکاها در ایران کمتر از ۲۸ سال بوده.

تسخیر نینوا، انقراض آسور

هووخشتر پس از آنکه سکاها را از ایران براند، باز به اجرای خیال دیرین خود، یعنی انقراض آسور پرداخت، لازم است نظری به آسور مقارن این زمان افکنده ببینیم این دولت در چه حال بود و شاه ماد چه دولتی را می‌خواست از پا در آورد.

آسور در نیمهٔ قرن هفتم ق. م، یعنی تقریباً چهل سال قبل از انقراض، به اوج عظمت خود رسید: مصر مطیع شد، لیدیّه پست گردید، دولت عیلام دشمن موروثی آسور ویران گشت، مملکت وان دیگر جرئت تخطی را بحدود آسور نداشت و داخلهٔ آسور درخشندگی یک تمدّن مادی عالی را مینمود، امّا برای مردم کوچکی مانند آسوریها نگاهداشتن این همه ممالک دشوار و بلکه محال بود. راست است که آسوریها، برای اینکه ملل مغلوبه را مرعوب و حکمرانی خود را در تمام آسیای غربی تا کویر لوت تأمین کنند، به سختی‌های دهشتناک و بوحشی‌گری‌های بی‌نظیر متوسّل میشدند، ولی با وجود این تمام علائم و آثار نشان میداد، که نخواهند توانست تسلّط خود را در آسیای غربی محفوظ دارند. از وقتی، که مردمان آریانی آسور را در فشار گذاردند، آسور مجبور شد بوسائل دیگر، غیر از قشون‌کشی و قتل و غارت، متوسّل شده با برانگیختن بعض مردمان آریانی بر بعضی دیگر و تولید نفاق در میان آنها و دیگران به حیات سیاسی خود ادامه دهد، چنانکه آسور حیدّین دختر خود را به سردار سکائی داد و آسور بانی‌پال دسایس گوناگون در مصر و لیدیّه بکار برد. این وسائل موقتاً نتایجی بخشید، ولی معلوم بود، که آسور پس از جنگهای متمادی با عیلام نیروی خود را از دست داده، زیرا می‌بینیم، که دولت لیدیّه به مصریها در راندن ساخلو آسوری از مصر کمک میکند و آسور بانی‌پال با خونسردی باین اوضاع مینگرد. حملهٔ مادیها اگرچه بواسطهٔ ریختن سکاها به آسیای غربی بی‌نتیجه ماند، ولی نهب و غارت قطعات جنوبی آسور و سوختن قلعهٔ محکم و پایتخت قدیم آن، یعنی کالاه (کالح)، ضربتهائی بود، که بدل آسور وارد آمد. تاخت‌وتاز سکاها در آسیای غربی به خوبی نشان داد، که نینوا دیگر آن دولت سامی نیست، که عالم متمدّن آن زمان را از دست برد مردمان شمالی حفظ کند و آسور عمر خود را کرده. معلوم است، که ملل مغلوبه این نکته را بخوبی حسّ کردند. آسور بانی‌پال در ۶۲۵ ق. م درگذشت و پس از آن (نبوپالاس سار) حاکم آسور در بابل یاغی شده سلسلهٔ (بابل و کلدانی) را تأسیس کرد. بعد از آسور بانی‌پال، پسر او (آسور اتیل ایلانی اوکی‌نی)[۱۴] بتخت نشست و به تعمیر کالاه پرداخت. برادر او، که موسوم به (سین شاروکین) بود و یونانی‌ها اسم او را (ساراکس) نوشته‌اند، از ۶۲۰ تا ۶۰۷ ق. م سلطنت کرد و در زمان او آسور منقرض شد. باوجوداینکه این انقراض یکی از وقایع مهم تاریخ مشرق قدیم است، اطّلاعات ما راجع باین حادثه بزرگ تا چندی قبل منحصر بود بنوشته‌های هرودوت، کتزیاس و برس، ولی اخیراً در ۱۹۰۱ میلادی یک هیئت آلمانی در حفریّات بابل دو سند مهم راجع بانهدام آسور بدست آورد، یکی منسوب به نبونید پادشاه بابل و معاصر کوروش بزرگ است و دیگری استوانه‌ ایست، که از خود نبوپالاس سار پادشاه بابل و متحد هووخ‌شتر بدست آمده. مضامین هریک از این منابع را در اینجا ذکر میکنیم و مضمون نوشته‌های کتزیاس در جای خود بیاید. بدواً باید در نظر داشت، که در باب سقوط نینوا منابع کلدانی با یونانی مخالفت دارد: برس از قول آبیدن[۱۵] نوشته، که چون به پادشاه آسور خبر رسید، لشکری از دریا مانند مور و ملخ بیرون آمده به نینوا حمله میکند، سرداری را (بوسالس‌سر)[۱۶] نام ببابل فرستاد و او در بابل یاغی شده آموخه،[۱۷] دختر (آستیاگ) پادشاه ماد را برای پسر خود، بخت‌النصر، گرفت، بعد بقصد نینوا بیرون رفت و چون پادشاه آسور از این قضیه مطلع شد قصر خود را آتش زد. این گفته برس بنظر غریب میآید، زیرا اولاً اسم پادشاه ماد در این زمان (آستیاگ) نبود، ثانیاً از حکایت مورّخ مذکور چنین استنباط می‌شود، که سقوط نینوا فقط بواسطه ضدیت سرداری، که در بابل یاغی شده بود، روی داده، و حال آنکه دشمن موروثی آسور مادیها بودند و پادشاه ماد قشون محاصر را اداره میکرد. مورّخین تصوّر میکنند که برس در اشتباه افتاده و یکی از پادشاهان سابق ماد را، که (آستی براس) نام داشته، با (هووخ‌شتر) مخلوط کرده. از این اشتباه هم که بگذریم باز عبارت «قشونی از دریا بیرون آمده» غیر مفهوم است. هرودوت، بعکس، میگوید، که سقوط نینوا از جهت لشکرکشی پادشاه ماد بود. محققین برای رفع اختلاف منبع کلدانی با روایت هرودوت بسیار کوشیدند، تا بالاخره لوحه‌هائی از نبونید، آخرین پادشاه بابل، بدست آمد، که اختلاف را رفع میکند. پادشاه مزبور گوید: «سینا خریب با بابل بدیها نمود، معابد آنرا خراب، هیکل‌ها را معدوم و امکنهٔ مقدّسه را ملوّث کرد، بدست مردوک (رب النوع بزرگ بابلیها) دست زد و او را به آسور برد. مردوک غضب خود را نسبت به بابل فرو ننشاند و ۲۱ سال در آسور بماند، تا اینکه خشم او نسبت به بابل تسکین یافت و پادشاه آسور را، که مخرّب مملکت مردوک بود، شمشیر پسر او، که از خون او بود... (این قسمت گمشده). مردوک پادشاه اوم‌مان ماندها (یعنی مادیها) را معاون (نبوپالاس‌سار) قرار داد و او، که بی‌نظیر است، بامر مردوک به کمک نبوپالاس سار شتافت. از بالا و پائین، از راست و چپ مانند سیل روآور شد و انتقام بابل را کشید. پادشاه اوم‌مان ماندها دلیر است، او معابد تمام خدایان آسور را خراب و نیز ولایات اکد را، که بر ضد پادشاه اکد بودند، ویران کرد. پادشاه بابل از رفتاری، که با مردوک شده بود سخت مکدّر بود... او دست بامکنه مقدّسه خدایان نزد... بنابراین خرابی معابد آسور بدست مردم خارج مذهب، بربرها انجام پذیرفت.....»

از این استوانه چنین استنباط میشود: بابلیها بواسطه رفتار خشن آسوریها منتظر فرصت بوده‌اند تا تلافی کنند، حاکم آسور در بابل، که خودش میگوید بابلی بود[۱۸]، یاغی شده و خواسته است شهرهای بین النهرین را تسخیر کند (شاید مصر هم باین خیال بوده و بابل خواسته پیش دستی کرده باشد) بعد جنگ شروع شده و آسوری‌ها پا فشرده‌اند. در نتیجه نبوپالاس‌سار بهره‌مندی نیافته و از مادی‌ها دشمنان دیرین آسور کمک طلبیده. پس از آن هووخ‌شتر، که خود در خیال حمله به آسور بوده، موقع را مغتنم شمرده و اتحادی با پادشاه یاغی بابل کرده کار آسور را ساخته است. از اینکه در استوانه گفته شده به کمک مادی‌ها ولایات اکدی هم ویران شده، معلوم است، که شهرهای قدیم اکد، چون طرفدار آسوریها بوده‌اند، نمیخواسته‌اند ببابل کمک کنند، شاید از این جهت، که آسوری‌ها باین شهرها قدیم امتیازاتی داده بودند. بهرحال معلوم میشود، که پادشاه بابل از عهده آنان برنیامده و باز بکمک مادی‌ها بر آنها غلبه کرده. از اینجا روشن است، که طرف قوی در این اتحاد مادی‌ها بوده‌اند. موافق نوشته دیگر نبونید حرّان، که از نظر آسوری‌ها مقدّس بود، نیز در این زمان خراب گردیده. راجع به بت‌ها پادشاه مزبور گفته، که مادی‌ها آن را ببابلی‌ها دادند و ببابل حمل شد. نبوپالاس سار در یکی از نوشته‌ها، که از او بدست آمده، بخود بالید می‌گوید آسور را تسخیر و مملکت دشمنان خود را مبدّل به تلی از خاکروبه و خرابه کرد. از زبان پادشاه بابل چنین بیانی طبیعی است، زیرا نمیخواسته خود را مرهون مادیها نشان بدهد، ولی استوانه‌ای هم از او بدست آمده که مضمونش این است:

«نبوپالاس‌سار، پادشاه حقیقت، شبانی، که مردوک او را طلبیده. چون منِ حقیر و پسر ناچیزی، همیشه معابد مقدّسه (نبو)[۱۹] و (مردوک) را محترم میداشتم و همّ من مصروف بود بر اینکه قوانین و احکام آنها اجرا شود، خدائی که از بطون مردم آگاه، از قلوب خدایان آسمان و زمین مطّلع و مراقب راهی است، که مردمان می‌پیمایند، بقلب من نفوذ یافته منِ حقیر را رئیس مملکتی کرد، که در آن متولد شده‌ام و حکمرانی مملکت و مردم را بمن بخشید. او روحی نازل کرد، که مرا حفظ و در کارها بمن کمک کند، نرگال[۲۰] را، که قوی‌شوکت‌ترین خدایان است، هادی من قرار داد، دشمنانم را مطیع و رقبای مرا مخذول کرد. آسوریها، که از دیرگاهی بر تمام ملل حکومت میکردند و بقید سنگین خود مردم مملکت مرا مطیع کرده بودند، من ضعیف و ناچیز بواسطهٔ پرستش خدای خدایان و بکمک و یاری قوای مدهش (نبو) و (مردوک)، دو صاحب اختیار من، دست آسوری‌ها را از مملکت اکد کوتاه و آن را از قید آسوری‌ها خلاص کردم...» این نوشته با نوشتهٔ دیگر نبوپالاس سار تفاوت دارد از این حیث، که پادشاه بابل در این یکی فروتنی خود را نشان داده، شاید این کتیبه بیانیه‌ای بوده، که پس از فتح منتشر شده و پادشاه بابل خواسته اظهار تقدّس کند، تا حسیات مردم را با خود موافق سازد. این نکته اهمیت ندارد، ولی جالب توجه است، که پادشاه بابل در این کتیبه از اکد سخن میراند و از جنگ تعرّضی با آسور و محاصرهٔ نینوا چیزی نمیگوید. از ذکر اسم نرگال چنین مستفاد میشود، که در قشون آسور طاعون افتاده و کار دشمنان را آسان‌تر کرده. از اینجا باید استنباط کرد، که آسور سخت پا فشرده و متحدین بواسطهٔ اوضاع و احوال مساعد موفق گشته‌اند، که این مالک - الرّقاب ملل آسیای غربی را از پای در آورند. از کتیبه مزبور نیز دیده میشود، که آسور حکمرانی بر ملل آسیای غربی داشته. این جای کتیبه با نوشته‌های هرودوت و با توریة کاملاً موافقت دارد. هرودوت تسخیر نینوا را به هووخ‌شتر، یا چنانکه او نوشته، به کیاکسار نسبت داده و وعده کرده کیفیات تسخیر پایتخت آسور را بعد شرح دهد (کتاب ۱ بند ۱۰۶) ولی وعده‌اش را فراموش کرده و این قسمت ناگفته مانده. برس، چنانکه گذشت، نوشته، که پادشاه آسور قصر خود را آتش زد و باید از اینجا استنباط کرد، که خود و خانواده‌اش در آن آتش سوخته‌اند. کتزیاس نوشته، که دجله قسمتی، از دیوار شهر را خراب کرد. ناحوم گوید: «دروازه‌های رودها باز خواهد شد و قصر منهدم خواهد گردید». راجع بتاریخ انهدام نینوا باید در نظر داشت: اوسویوس تاریخ آنرا سال اوّل چهل و سوّمین المپیاد معین کرده، یرونیم یک سال پیشتر رفته، توریة این سال را سال کشته شدن یوشیّا در جنگی با مصری‌ها دانسته (چنانکه پائین‌تر بیاید) نبونید پادشاه بابل گوید، که معبد، حرّان، را پنجاه و چهار سال بعد از انهدام آن از نو بساخت.

بنابراین اطلاعات تاریخ انهدام نینوا را در سال ۶۰۷ ق. م میدانند، بعضی ۶۰۵ و ۶۰۶ هم مینویسند. نینوا پایتخت دولت قدیم قویم آسور، که چندی قبل از انهدامش، پایتخت تمام آسیای غربی و یکی از بزرگترین شهرهای عالم آن زمان بشمار میرفت، چنان زیر و زبر شد، که جز خرابه‌هائی از آن چیزی باقی نماند. دو قرن بعد، وقتی که لشکر یونانی به سرداری کزنفون از (کالاه) و نینوا میگذشت، رهنمایان یونانی‌ها محل‌های این دو پایتخت نامی را لاریسا و میس‌پیلا نامیدند، زیرا کزنفون در کتاب خود موسوم به عقب‌نشینی ده هزار نفر[۲۱] گوید: «آنجا خرابه‌های شهر بزرگی بود، که آن را، لاریسا، مینامیدند و در زمان قدیم مساکن مادی‌ها بود» در همان فصل مورّخ مذکور بهمین مضمون از (میس‌پیلا) ذکری کرده. بخاطر کزنفون و همراهانش خطور نمی‌کرده، که در اینجاها وقتی سرنوشت دول و ملل حلّ و عقد میشد. آسور پس از این ضربت دیگر کمر راست نکرد و، چنانکه بیاید، در تقسیم سهم دولت ماد گردیده، پس از انقراض دولت ماد باسم اثورا جزو شاهنشاهی هخامنشی شد و بعد بدست اسکندر و سلوکیها افتاد. انقراض آسور باین زودی پس از آن درخشندگی و قدرتی، که نشان داده بود، باعث حیرت است. درست چهل سال، بعد از اینکه دولت عیلام را منقرض کرد، خود نیز منقرض شد. چون جهات این واقعهٔ مهم بالاتر نوشته شده از این موضوع میگذریم.

نینوای خراب در زمان امپراطوران روم مستعمرهٔ نظامی گردید[۲۲] و مورّخین یونانی و رومی تمام بین النهرین را آسور مینامیدند، چنانکه هرودوت مملکت بابل را هم آسور مینامد، و حالا هم رشته زبان و آثارشناسی بابل و آسور را «آسورشناسی » مینامند[۲۳]، ولی باید گفت، که از آسور همین باقی ماند، زیرا زندگانی سیاسی و علوم و ادبیات آن از میان رفت. بعض محققین باین عقیده‌اند، که زبان آسوری و خط میخی در زمان قدرت آسور هم بطور مصنوعی در دربار حفظ می‌شده و در میان مردم زبان و خط آرامی معمول بوده.

آسیای غربی پس از سقوط نینوا

پس از سقوط نینوا، در نقشهٔ آسیای غربی تغییر کلی روی داد: توضیح آنکه در موقع تقسیم ترکهٔ آسور، ولایات واقعه در کنار دجلهٔ علیا و کاپادوکیّه نصیب دولت ماد گردید، سائر مستملکات آن، یعنی بین النهرین سفلی، سوریّه، فلسطین، ببابل رسید و در اینجا دولت کلدانی و بابلی تشکیل شد. این دولت پس از سقوط آسور یگانه حافظ تمدن قدیم بابل بود. پس از این دو دولت درجهٔ اوّل دولتهای دیگری نیز در مشرق قدیم وجود داشتند، مانند مصر، که تازه زندگانی سیاسی خود را از سر گرفته بود، لیدیّه و مملکت کیلیکیّه در آسیای صغیر. غیر از این دولتها در فلسطین امارتهای کوچکی بودند، مانند امارتهای یهود، ادومیان و غیره، که سابقاً در تحت حکومت آسور می‌زیستند و حالا هم بهمان حال، منتها در تحت سلطهٔ دولت بابل، می‌بایست بحیات خود ادامه دهند. در فینیقیه شهر صور از حیث ثروت و ترقی درجهٔ اوّل را حائز بود، چه این شهر عجالة رقیبی نداشت و کسی هم درصدد تسخیر آن برنیامده بود. درجهٔ آبادی، ثروت و درخشندگی آن از بیاناتی، که حزقیال تقریباً مقارن این زمان کرده، به خوبی مشاهده میشود (کتاب حزقیال باب ۲۷ و ۲۸). دولت ماد پس از سقوط نینوا بتسخیر ممالکی، که سهم او شده بود پرداخته ولایاتی را، که در کنار دجلهٔ علیا واقع بود، تسخیر و با مملکت وان ستیزه کرد. سپس در کاپادوکیّه و آسیای صغیر چندان پیشرفت تا برود هالیس (قزل‌ایرماق) حالیه رسید و، چنانکه بیاید، با دولت قوی لیدی درافتاد. برای فهم این وقایع و وقایع بعد باید کلمه‌ای چند از بابل و لیدیّه بگوئیم.

بابل بعد از سقوط نینوا نبوپولاس‌سار بین النهرین سفلی را تصرف کرد. بعد می‌خواست بطرف سوریّه حرکت کند، که ناخوش شد و بخت‌النصر پسر خود را، که معروف به بخت‌النصر دوّم است، با قشونی به جنگ مصری‌ها فرستاد[۲۴]. چه پادشاه مصر نخائو[۲۵] از ناتوانی آسور و اشتغال بابل به محاصرهٔ نینوا استفاده کرده داخل شامات شده بود. پادشاه مزبور باین بهره‌مندی اکتفا نکرده بطرف مشرق راند و فاتحانه تا کارکمیش واقع در ساحل فرات پیش رفت و؛ چنانکه در توریة نوشته‌اند، با پادشاه یهود، یوشیّا، که طرفدار آسور بود، جنگید و یوشیّا کشته شد (کتاب دوّم، تواریخ ایام، باب ۳۵). بعد با قشون کلده مصاف داده شکست خورد (۶۰۵ ق. م). از بیانات ارمیا معلوم است، که مصریها در نتیجهٔ این جنگ شکست فاحشی خورده در کمال بی‌نظمی فرار کرده‌اند (کتاب ارمیا، باب ۴۶). بخت‌النصر می‌خواست مصریها را تعقیب کند، ولی در این حین خبر رسید، که پدرش درگذشته و او با عجله بطرف بابل شتافت، تا خطری در غیاب او برای سلسلهٔ جدید روی ندهد. پس از آن سوریه در تحت سلطهٔ بابل درآمد، ولی مصر بزودی از این مملکت صرف‌نظر نکرد و فلسطین هم، چون دید بین دو دولت نزاع است، راحت ننشست. چنانکه از توریة دیده می‌شود، ارمیا مردم را نصیحت می‌کرد، که بر ضدّ بابل اقدامی نکنند و عواقب وخیم آن را می‌نمود، ولی اشخاصی هم بودند، که مردم را بر علیه بابل برمی‌انگیختند. خصومت بین بابل و فلسطین بطول انجامید. در ابتداء بخت‌النصر تصوّر می‌کرد، که اگر مردمانی را بر ضد یهودی‌ها برانگیزد، کافی خواهد بود و با این مقصود آرامیها را با کلدانیهای خویش به جنگ آنها فرستاد، ولی بعد، چون دید، که این اقدامات کافی نیست، خود به فلسطین رفته و یهویا قیم پادشاه یهود را گرفته در زنجیر کرد، تا به بابل بفرستد، ولی او بلافاصله مرد و پسرش (یهویاکین) بعد از سه ماه در ۵۹۷ ق. م تسلیم شد. پس از آن بخت‌النصر او را با ده هزار نفر از یهودیهای متنفّذ به بابل فرستاد و از ظروف معابد بزرگ بعضی را شکسته، برخی را بشهر مزبور حمل کرد. در ابتداء بخت‌النصر می‌خواست دولت یهود را، و لو اسم باشد، حفظ کند و با این مقصود پسر سوّم یوشیّا را، که صدقیا نام داشت، پادشاه آن مملکت کرد، ولی او هم بر ضدّ بابل برخاست. بعد همسایگان یهود و صور با او همدست شدند و مصر هم، که چشم خود را به سوریه دوخته بود، باز بنای تعرّض را گذاشت. کلدانی‌ها بیت المقدس را محاصره کردند و آپ‌ریس، فرعون مصر، به کمک یهودیها آمد. کلدانیها در ابتداء عقب نشستند. سرور و وجد یهودیها را حدّی نبود، ولی بعد فرعون در ۵۸۶ ق. م شکست خورد و بیت المقدس پس از مقاومت و مدافعه سخت بدست کلدانیها افتاد. این دفعه بخت‌النصر با یهود کاری کرد، که انعکاسش تا زمان ما ممتدّ است. توریة گوید (کتاب دوّم، تواریخ ایام، باب ۳۶): «پس پادشاه کلدانیان جوانان ایشان را در خانهٔ مقدّس ایشان به شمشیر کشت و بر جوانان، دوشیزگان، پسران و ریش‌سفیدان ترحم نکرد، او سایر ظروف خانه خدا را از بزرگ و کوچک، خزانه‌های خانه خداوند، گنج‌های پادشاه و سرورانش تماماً ببابل برد و خانه خدا را سوزانید، حصار اورشلیم را منهدم ساخت، همه قصرهایش را به آتش سوزانیدند، جمیع آلات نفیسه آنها را ضایع کردند و بقیة السیف را ببابل به اسیری برد، که ایشان تا زمان سلطنت پادشاهان پارس او و پسرانش را بنده بودند...» از کارهای معروف بخت النصر، که در تاریخ ضبط شده، اینهاست: اولاً باغهای معلّقی در بابل برای زنش آمی‌تیس، دختر هووخشتر، ساخت و بعدها، برخلاف واقع، نسبت بنای آن را به سمیرامیس ملکه داستانی آسور دادند. این باغها بر صفحه بلندی ساخته شده بود و چنین بنظر می‌آمد، که اشجار آن معلّق است. باغهای مزبور را یونانیهای قدیم یکی از عجائب هفت‌گانه عالم قدیم دانسته‌اند.[۲۶]بعد برای (ایستار)، که به عقیده بابلیها ربة النوع جنگ و عشق بود، دروازه باشکوهی ساخت. یکی از کارهای مهم او سدّی است، که از طرف شمال و جنوب بابل برای حفاظت این شهر از لشکر مهاجم خارجی ساخته شد. سدّ شمالی، که موسوم بسدّ مادی بود، از دجله تا فرات امتداد داشت. بواسطه این سدّ ممکن بود در موقع خطر تمام جلگهٔ مجاور بابل را از طرف شمال مبدّل به دریاچه کنند. چنین سدّی هم بحکم این شاه از طرف جنوب ساخته بودند. از اینجا معلوم می‌شود، که با وجود اینکه دولت ماد دوست بابل بشمار میرفت و بین دو خانواده سلطنت وصلتی شده بود، باز شاه ماد نظری به ثروت بابل، عروس شهرهای آسیا، داشته و بابلیها هم از دولت قوی ماد نگران بوده‌اند. علاوه بر این کارها بخت‌النصر خرابی‌های بابل را مرمت کرد و قصور و معابد زیاد بساخت. بنابراین، او را یکی از پادشاهان بزرگ بابل میدانند.

لیدیّه

مملکتی بود در طرف غربی آسیای صغیر، که حدود آن را در این زمان چنین معین کرده‌اند: حدّ شمالی و شمال غربی، دریای سیاه و دریای مرمره، حدّ جنوبی، دریای مغرب، از سمت مغرب محدود بحر الجزائر و از طرف مشرق برود هالیس. راجع بلیدیها باید در نظر داشت، که معلوم نیست از کدام نژاد بوده‌اند و، چون توریة آنها را از بنی سام محسوب داشته، (سفر پیدایش، باب دهم) سابقاً اینها را سامی‌نژاد می‌دانستند، ولی اکنون عقیده دارند، که گفته‌های توریة راجع به نژاد ملل از نظر سیاسی بوده نه نژادی. آریانی بودن آنها هم معلوم نیست و چنین بنظر می‌آید، که مردم لیدی از بومی‌های اصلی آسیای صغیر بوده‌اند. آنچه محقق میباشد این است، که در اینجا مردمانی از عهدی قدیم می‌زیستند و بعد در قرن دهم و نهم ق. م مردمی دیگر موسوم به بریگ‌ها یا فریکی‌ها، که از ملل هند و اروپائی بوده قرابت نژادی با یونانیهای قدیم داشتند، باین سرزمین آمده غلبه یافتند و در قرون بعد متدرجا با بومیها مخلوط و در میان آنها حلّ شدند. در قرن هشتم ق. م میداس نامی در اینجا سلطنت کرد، او را در تاریخ (میتای موشکی) نیز نامیده‌اند. در حوالی ۷۷۰ ق. م این پادشاه با (روسا) پادشاه مملکت آرارات متّحد شده معا با سارگن دوّم سلطان آسور جنگ کردند. پس از آمدن فریگیها به مملکت لیدیها و تأسیس دولتی در اینجا طوائف لیدیّه قوّتی یافتند، سپس دولتی در اینجا تشکیل شد و یک سلسله پادشاهانی در اینجا سلطنت کردند، که معروف به (هراکلیدها) یا هرقلی‌ها بودند. (آگرون) نامی این سلسله را تأسیس کرد و در دورهٔ این سلسله فریگیها بکلی با بومیها مخلوط شدند. بعدها در اینجا سلسلهٔ دیگری برقرار شد، که در تاریخ معروف به سلسلهٔ مرمناد است، توضیح آنکه ژیگ[۲۷] نامی، که نیزه‌دار سادیارتس، آخرین پادشاه لیدی از سلسله هرقلیها بود، عاشق زن او گردید و بعد پادشاه را کشته بتخت نشست[۲۸]. این شخص دولت لیدی را قوی و مخصوصا سواره نظامی تشکیل کرد، که در تمام مشرق زمین معروف بود. پس از آن، چون دید که قوی است، بعض مستعمرات یونانی را در آسیای صغیر تابع کرد و با برخی قراردادهائی بست. این کار اهمیت داشت، زیرا یونانیهای آسیای صغیر مانع از تجارت لیدیها با ممالک غربی بودند، ولی زحمت بزرگ این دولت از طرف شمال بود. توضیح آنکه کیمریها مانند سکاها از طرف شمال همواره به خاک این دولت تجاوز کرده ولایات لیدی را دست خوش غارت و چپاول می‌داشتند.

در حدود ۶۶۷ لیدیّه از نو دچار تاخت‌وتاز کیمریها گردید و این دفعه نهب و غارت و خرابی بقدری شدید بود، که تاخت‌وتاز آنها را به طوفانی شبیه کرده‌اند. ژیگ، چون دید نمی‌تواند از عهده آنان برآید، به کمک آسور متوسّل شده با این مقصود سفیری به دربار آن دولت فرستاد. آسور بانی‌پال، که از بودن دولت لیدی در عالم بیزار و از شنیدن اسم آن متنفر بود، نظر بسیاست و احتراز از تولید مشکلات مؤدّبانه جوابی داد، ولی بموقع کمکی به پادشاه لیدی نرساند. بالاخره او مجبور شد فقط بقوای خود تکیه کند. بعد در جنگی، که روی داد لیدیها شکست خوردند و پادشاه آنها کشته شد، آردیس پسر پادشاه مقتول فراریهای جنگ را جمع کرده از یونانیهای سواحل مجاور کمک طلبید و اینها با سگهای جنگی، که تربیت کرده بودند، در قشون او داخل شده بواسطهٔ سگهای مزبور، که به اسبهای کیمریها حمله می‌بردند، آنها را شکست دادند. در این حال کیمریها بطرف مشرق عقب نشسته در گردنه‌های کیلیکیه به سپاه آسور برخوردند و جنگ بنفع آسوریها خاتمه یافت، توضیح آنکه کیمریهای شکست خورده با تلفات زیاد به خانه‌های خود برگشتند. این واقعه برای دولت لیدی بسیار مهمّ بود، چه بواسطه فراغت از دشمن قوی می‌توانست از این ببعد بامور دیگر بپردازد. از این جهت دولت لیدی زود رو به ترقّی نهاد و مخصوصا در زمان سلطنت آلیات[۲۹] به اوج عظمت خود رسید. این پادشاه حدود شرقی لیدیّه را به رود هالیس (قزل‌ایرماق حالیه) رسانید و به آبادی و ثروت مملکت افزود. پسر او کرزوس[۳۰]، که معاصر کوروش بزرگ بود، بقدری به آرایش (سارد) پایتخت خود پرداخت، که یونانیها آن را سارد زرّین نامیدند. اشیاء نفیسه، ثروت و تجملات این پادشاه چشم مشاهیر یونانی را، که به دربار لیدی دعوت می‌شدند، خیره می‌کرد. از حیث تمدّن لیدیها به درجه عالی رسیده بودند، زیرا اوّلا زمین‌های حاصل‌خیز زیاد داشتند و دیگر به دریاها نزدیک بودند، نیز موقع جغرافیائی این مملکت بین بابل و آسور از یک طرف و عالم یونانی از طرف دیگر فواید زیاد برای رونق تجارت و ترقّی ثروت مملکت بخشید. بالاخره باید در نظر داشت، که دولت لیدی در زمان جنگ و صلح از هنرمندی یونانیها استفاده می‌کرد، مثلاً اوّلین سکه در لیدی زده شده و این اختراع مهمّ بدست استادان قوم ینیان، که مستعمراتی در آسیای صغیر داشتند، انجام یافت (نیمه قرن هفتم ق. م) وزن سکه لیدی بابلی بود. لیدیها از حیث تجارت هم خیلی پیش بودند و به عقیده بعضی، قبل از اینکه یونانیها در دریانوردی و تجارت گوی سبقت بربایند، لیدیها در این قسمت آسیای صغیر و صفحات مجاور برتری داشتند. یونانیهای قدیم لیدیها را مردمی دانسته‌اند، که به تن‌آسانی و عیش و عشرت میل مفرطی داشته[۳۱]، اما بعض نویسندگان عقیده دارند، که در موقع جنگ جنگی‌های خوبی بوده‌اند. از اینکه در مواقع سخت، یعنی در موقع طرف شدن با مردمان تازه‌نفس، مانند سکاها، کیمریها و آریانهای ایرانی، به مردمان تازه‌نفس دیگر متوسّل شده و از آنها کمک خواسته یا سپاهیان اجیر در قشون خود داخل کرده‌اند، باید گفت، که عقیدهٔ یونانیهای قدیم صحیح‌تر است و زندگانی بسیار ملایم آنها را سست کرده بود.

چنین بود اوضاع لیدی و چنان - اوضاع بابل، که در فوق ذکر شد. اکنون مقتضی است، که بذکر وقایع ایران برگردیم

جنگ هووخشتر با لیدیّه

مادیها و بابلی‌ها، چنانکه بالاتر گفته شد، پس از سقوط آسور ممالک آن را بین خود تقسیم کردند و سهم ماد، آسور بالاخص و ولایات شرقی آسیای صغیر گردید. در اینجا بدواً سؤالی پیش میاید، که چرا شاه ماد ولایات حاصل‌خیز و پرجمعیت و ثروت آسیای غربی را مانند شامات و فلسطین ببابل داد. اگرچه صراحتی در این باب در تاریخ نیست، و لیکن جهت آن روشن است: نگاهداشتن ممالک مجاور ماد برای مادیها آسان‌تر از حفظ ممالکی بود، که بابل می‌بایست بین ماد و آنها حائل باشد و دیگر اینکه مادیها مردمان کوهستانی بودند و ممالک کوهستانی آسور و آسیای صغیر بیش از ممالک گرمی، مانند شامات و فلسطین، با مزاج و احوال روحی آنها مناسبت داشت.

به هرحال مادیها پس از فراغت از کار آسور در منطقه خود یک بیک ولایات را گرفته پیش رفتند. این جهانگیری برای آنها اشکالی نداشت، چه از تاخت‌وتاز سکاها اهالی این ولایات ناتوان و فقیر گشته، در مقابل مادیهای قوی نمی‌توانستند پا فشارند.

این بود، که مادیها همواره بی‌مانع پیش رفتند تا برود هالیس رسیده به دولت قوی و معظمی برخوردند. معلوم است، که صلح بین این دو دولت با میلی، که هر دو بتوسعه داشتند، ممکن نبود ممتد باشد، بخصوص، که دولت ماد می‌خواست خود را

به بحر الجزائر برساند، چنانکه بابل پیوسته درصدد بود به دریای مغرب برسد.

در این احوال چنانکه هرودوت گوید: (کتاب اوّل بند ۷۳-۷۴) حادثه‌ای روی داد، که بهانه جنگ برای مادیها گردید، توضیح آنکه هووخشتر یک عدّه شکارچی از سکاها در دربار خود داشت و عدّه‌ای از جوانان نجیب مادی را زیردست آنها داده بود، تا فنّ شکار کردن بیاموزند. روزی سکاها از شکار با دست خالی برگشتند و شاه نسبت بانها تندی کرد. سکاها از تندی شاه سخت خشمگین شده از راه کینه‌ورزی یکی از جوانان نجیب مادی را کشتند، از گوشت او غذائی ترتیب داده در میهمانی بشاه خوراندند و بعد فرار کرده نزد آلیات رفتند. شاه ماد ردّ کردن آنها را از پادشاه لیدی خواست، او نپذیرفت و بر اثر آن جنگ شروع شد. در این جنگ مزایا با لیدیها بود، چه مادیها اوّلا از تکیه‌گاه خود، یعنی ماد، دور بودند، و حال آنکه لیدیها در خانه خود می‌جنگیدند. ثانیاً دولت لیدی از سپاهیان سنگین اسلحه یونانی عدّه‌ای را اجیر کرده بود و اینها در فنون جنگی خیلی ماهر بودند. ثالثاً سواره نظام لیدی بر سواره نظام مادی از حیث اسلحه و نظم برتری داشت. با وجود این جنگ ۵ سال طول کشید، بی‌اینکه طرفین نتیجه قطعی بگیرند، بالاخره کسوفی روی داد، که گویند طالس، حکیم یونانی، از اهل می‌لت (ملطیه)، آن را پیش‌بینی کرده بود. سپاهیان طرفین این کسوف را علامت غضب خدا دانسته دیگر حاضر نشدند جنگ کنند. بعد، (سون‌سیوس) پادشاه کیلیکیّه و بخت‌النصر پادشاه بابل بین طرفین حکم گردیدند و قرار شد، که رود هالیس سرحدّ دولتین گردد. (هرودوت گوید لابی‌نت، یعنی نبونید، حکم شد، ولی اشتباه کرده، زیرا در این زمان نبونید پادشاه بابل نبود). شاه لیدی بر اثر صلح دختر خود (آری‌یه‌نیس) را بولیعهد ماد داد (۵۸۵ ق. م). بعضی عقیده دارند، که مملکت (اورات‌رو) یاوان در موقع قشون‌کشی پادشاه ماد بقصد لیدیّه جزو ماد گردید. برخی الحاق آن را بر این زمان مقدّم می‌دارند، به هرحال تاریخ التحاق محققاً معلوم نیست. پس از آن، واقعه مهمی روی نداد و یک سال بعد از انعقاد صلح هووخ‌شتر درگذشت (۵۸۴ ق. م). راجع بتاریخ ۵۸۵ ق. م باید گفت، که این یکی از صحیح‌ترین تواریخ وقایع عهد قدیم است. سابقاً تاریخ صلح ماد را با لیدیّه در ۶۱۰ ق. م می‌دانستند، زیرا یونانیها تصوّر می‌کردند، کسوفی که طالس حکیم پیش‌بینی کرده بود، در این سنه روی داده، ولی حالا از موازین علمی و حسابهای اری[۳۲] هیئت‌دان معروف محقق است، که کسوف سی‌ام سپتامبر ۶۱۰ ق. م برای شمال دریای اسود کلی و برای آسیای صغیر جزئی بوده، کسوف کلی برای آسیای صغیر در این زمان همان کسوف ۲۸ مه ۵۸۵ ق. م است. اما از حکم شدن دو پادشاه برای انعقاد صلح روشن است، که هر دو از قوی شدن ماد می‌ترسیدند و برای حفظ موازنه خواسته‌اند جنگ خاتمه یابد، تا احتمال غلبهٔ ماد مرتفع گردد، زیرا، اگر جنگ امتداد می‌یافت، غلبه با ماد می‌شد.

خصال هووخْشَتَرَ

این پادشاه در موقعی بتخت نشست، که قشون ماد شکستی فاحش از آسور خورده و امید مادیها به خلاصی از قید آسور بیأس مبدل شده بود. با وجود این مشکلات، هووخشتر از پای ننشست و با بهره‌مندی با آسور جنگیده پایتخت آن را محاصره کرد و، اگر در ابتداء از سکاها شکست خورد، ولی باز مأیوس نشد، تا این مردم تازه‌نفس و سلحشور را از ایران براند. پس از آن نقشه خود را در منقرض کردن آسور با عزمی متین دنبال کرد، تا با بهره‌مندی از جنگ دوّم بیرون آمده حدود ماد را به رود هالیس رسانید و آن را بزرگترین دولت آسیای غربی ساخت. بنابراین و خصوصاً از این نظر، که در بدو سلطنت او ماد در قید آسور بود و در اواخر سلطنتش برتری مادیهای آریانی در آسیای غربی منازعی نداشت، باین نتیجه می‌رسیم، که هووخشتر یکی از شاهان نامی ایران و یکی از قائدین مواقع مهم تاریخ بوده.

حدود ماد

چون در زمان هووخشتر دولت ماد به اعلی درجه وسعت خود رسید، لازم است حدود آن را در این زمان معین کنیم. از طرف مغرب حدود آن معین است: رود هالیس یا قزل‌آیرماق کنونی آن را از لیدیه جدا می‌کرد. از طرف جنوب غربی با بابل هم حدّ بود و از طرف شمال نیز معلوم است، که مملکت وان یا ارمنستان زمان بعد جزو این دولت گردید. سایر حدود محققاً معلوم نیست، اما از قرائن میتوان بطور تقریبی آن را معین کرد. اوّلاً شکی نیست، که حدود ماد قبل از سقوط نینوا از طرف جنوب بحدود عیلام می‌رسیده. پس از سقوط نینوا، چون دیده نمی‌شود، که بابل عیلام را جزو مملکت خود کرده باشد و عیلام هم جزو آسور بود، پس باید عقیده داشت که عیلام این زمان هم، از ترکه آسور، جزو یا دست‌نشانده دولت ماد گردیده بود. در باب پارس هم از روایت هرودوت و وقایع بعد می‌دانیم، که تا قیام کوروش دست‌نشاندهٔ دولت ماد بشمار می‌رفت. راجع بممالک مشرق ایران، ظنّ قوی این است، که این صفحات هم جزو ماد بودند، زیرا هرودوت گوید، که فرورتیش این ممالک را تسخیر کرد. اگر تمام این ممالک هم در آن زمان جزو ماد نگردیده باشند، شکی نیست، که پس از سقوط آسور، به ماد ضمیمه شده‌اند، زیرا در قرون بعد هم می‌بینیم، که چون نقطه‌ای از ایران مرکز قدرت گردید، سایر ممالک بمرور تابع می‌شوند. بنابراین میتوان ظنّ قوی داشت، که حدود ماد از طرف مشرق تا باختر و جیحون ممتدّ بوده (بعضی عقیده دارند، که بسیحون می‌رسیده). راجع به گیلان و مازندران اختلاف‌نظر حاصل است، زیرا بعضی گویند که کادوسیان گیلان و ماردها یا مردهای مازندران مانع از رسیدن دولت ماد به دریای خزر بوده‌اند، ولی موافق نوشته‌های کتزیاس، که پائین‌تر ذکر شده کادوسی‌ها تقریباً در اواخر دورهٔ مادی از ماد جدا شده‌اند.

آستیاگس - اژدهاک

نام و نَسَب

اسم این شاه را هرودوت (آستیاگسْ) نوشته و کتزیاس (آستی‌گاس). راجع باسامی پادشاهان ماد هشت جدول بدست آمده، پنج از هرودوت و سه از کتزیاس. در سه جدول از هشت جدول مذکور اسم این شاه (اژدهاک) نوشته شده، نبونید پادشاه بابل اسم او را (ایخ - توویکو) نویسانده و محققاً معلوم نیست که آستیاگس، آستی‌گاس و نیز ایخ‌توویگو مصحف چه اسمی است، ظنّ قوی این است، که مصحف اژدهاک می‌باشد، زیرا (ماراپاس)[۳۳] مورّخ ارمنستان هم اسم او را، چنانکه بیاید (آشداهاک) نوشته، که همان اژدهاک است، به هرحال او پسر هووخشتر بود و مدت سلطنتش موافق روایات هرودوت از ۵۸۴ تا ۵۵۰ ق. م. در زمان او دولت ماد منقرض شد و وقایع چنین بود:

اوضاع آسیای غربی

وقتی که این شاه بتخت نشست، دولت ماد بزرگترین دولت آسیای غربی بشمار میرفت و ابهتی، که هووخشتر به ماد داده بود، دلالت می‌کرد بر اینکه این دولت آتیهٔ درخشان‌تری خواهد داشت، ولی برخلاف انتظار، چنانکه در جای خود بیاید، دیری نگذشت، که دولت مزبوره بدست کوروش بزرگ منقرض شد (۵۵۰ ق. م).

اژدهاک در بدو سلطنت خود خواست به جهانگیریهای هووخشتر ادامه دهد، ولی بزودی دریافت، که اوضاع آسیای غربی و موقع دول هم‌جوار مانع از این کار است، زیرا اگر ماد می‌خواست از طرف مغرب توسعه یابد، می‌بایست با دولت لیدی و بابل بجنگد. دولت اوّلی بواسطه زحمات آلیات و کرزوس قوی بود، با یونانیها و مصر روابط دوستانهٔ محکمی داشت و بعلاوه دختر آلیات ملکهٔ ماد بود. بابل هم پادشاهی داشت، مانند بخت‌النصر فعال و بااراده و درافتادن با چنین سلطانی صلاح ماد نبود، بخصوص که خواهر اژدهاک ملکه بابل بشمار می‌رفت. از طرف دیگر لیدیّه و بابل هم، چون قوّت ماد را می‌دیدند، نمی‌خواستند بهانه‌ای برای جنگ ایجاد کنند. این بود که تقریباً در مدت سی سال صلح و آرامش مختل نشد و در این مدت بخت‌النصر استحکامات بابل را قوی کرد و این شهر را به اندازه‌ای آراست، که بابل مجدداً مقام سابق خود را بازیافت و آن را عروس شهرها و پایتخت آسیا گفتند.

بعد از بخت‌النصر دوّم، در میان جانشینانش کسی پیدا نشد، که کارهای او را دنبال کند. نفاق داخلی، که بواسطه وجود بخت‌النصر قوی و بااراده، موقتاً فرونشسته بود، مجدداً شروع شد، چند نفر بتخت نشسته بزودی کشته شدند یا درگذشتند و بالاخره کاهنان بابل شخصی را نبونید (به بابلی نبونه‌خید) نام، که از خانواده سلطنت نبود، بتخت نشاندند. از لوحه‌هائی، که در بابل یافته‌اند، معلوم می‌شود، که پدر این شخص کاهن معبد (سین) یعنی رب النوع ماه در حرّان بوده و شاید قرابتی با خانواده سلطنت آسور داشته. به هرحال او شخصی نبود، که بتواند در چنین موقع باریک دولت بابل را اداره کند و فقط ازاینجهت او را بتخت نشاندند، که در کنکاش کاهنان بر ضدّ پادشاه قبل شرکت داشت.

با وجود این سستی داخلی آرامش بابل بواسطه ابهتی، که دولت مزبور در زمان بخت‌النصر یافته بود، دوام داشت: سوریّه حرکتی نمی‌کرد، حتی صور از بابل می‌خواست کسی را برای پادشاهی بدانجا بفرستد و مصر هم به مستملکات بابل طمع نمی‌ورزید، ولی دولت ماد، که به خوبی از اوضاع داخلی بابل آگاه بود، موقع را مناسب دید، که خیال دیرین خود را راجع به توسعهٔ مملکت از طرف مغرب بموقع عمل بگذارد و پادشاه ماد با قشونی داخل بین النهرین گردید. کیفیات این جنگ معلوم نیست و حتی نمی‌دانیم مصادمه‌ای بین فریقین رویداده یا نه، ولی از لوحه‌های نبونید پیداست، که او از این پیشامد خیلی مکدّر بوده، ولی نه از جهت سیاسی، بلکه از این جهت، که نیت او در تعمیر معبد (سین) در حرّان به تأخیر افتاده بود. لوحه‌های او غالباً پر است از اطلاعات راجعه به آثار عتیقه بابل، به معابد و استوانه‌هائی، که در پی‌های معابد قدیم می‌یافت و نیز راجع بسلاطین بسیار قدیم بابل، اکد و غیره. از قشون‌کشی پادشاه ماد هم، اگر اطلاعی می‌دهد، بطور اجمال و بمناسبت معبد حران است. از یک لوحه او چنین مستفاد میشود که اگر کوروش بر پادشاه ماد خروج نکرده بود، جنگ ماد و بابل امتداد می‌یافت.

قیام کوروش بر پادشاه ماد

راجع باین واقعه اسنادی، که وجود دارد عبارت است از: نوشته‌های مورّخین قدیم مانند هرودوت، کتزیاس و غیره، که، چون بیشتر راجع به صباوت و جوانی کوروش و کارهای او است، جایش در تاریخ دوره پارسی است و بیاید. تفاوتهائی هم در نوشته‌های مورّخین دیده می‌شود، که در جایش ذکر خواهد شد. خلاصه تمام این نوشته‌ها این است، که کوروش بر پادشاه ماد یاغی شد و در نتیجهٔ جنگ یا جنگهائی همدان را گرفته دولت ماد را منقرض کرد، فقط کزنفون، چنانکه در موقع خود ذکر خواهد شد، تسلط کوروش را بر ماد بطور دیگر شرح داده. بالاتر گفته شد، که در حفریات بابل لوحه‌ای از نبونید بدست آمده. پادشاه بابل در این لوحه مفاد خوابی را، که دیده، بیان و در آخر آن اشاره به بهره‌مندی کوروش و انقراض ماد می‌کند. این است مفاد لوحه: «مردوک، آقای بزرگ و (سین)، یعنی نور آسمان و زمین، از دو طرف من ایستاده بودند. مردوک بمن گفت: نبونید پادشاه بابل، آجر تهیه کن و معبد (اخول خول) را بساز، تا (سین) آقای بزرگ، در آنجا سکنی گزیند. من با کمال فروتنی به مردوک، آقای خدایان، گفتم، معبدی را، که تو نشان می‌دهی، مادیها و قشون زیاد آنها محاصره کرده‌اند. مردوک بمن جواب داد: مادیهائی، که تو از آنها سخن می‌رانی، دیگر وجود ندارند، چنانکه مملکت، پادشاه و اعوان و انصار او دیگر وجود ندارند. در سال سوّم، آنها (یعنی پارسیها) به جنگ او (یعنی پادشاه ماد) رفتند و کوروش پادشاه (انشان)، خادم جوان او، (یعنی مردوک) با قوای خود افواج مادی را متفرّق کرد و ایخ‌توویکو، پادشاه ماد را، اسیر کرده به مملکت خود فرستاد» نبونید از این پیشامد غیر مترقّب مشعوف بود، چه می‌پنداشت، که این واقعه او را به اجرای خیال خود، یعنی تصرّف حرّان و ساختن معبدی برای (سین) در آنجا، نزدیک کرده و نمی‌دانست، که چند سال بعد خود بابل هم بدست کوروش خواهد افتاد. از مضمون لوحه چنین استنباط می‌شود، که مادیها در این جنگ نسبت به بابلیها بهره‌مند بوده‌اند و قیام کوروش بر ماد موقتاً بابل را از دست رقیب قوی خلاصی بخشیده.

درباره اژدهاک (ایخ‌توویکو بابلی‌ها یا آستیاگس یونانی‌ها) نمی‌توان قضاوت کرد، زیرا نوشته‌های مورّخین قدیم نسبت به او متضادّ است: هرودوت او را جبار و شدید العمل دانسته، کتزیاس بعکس او را پادشاهی رئوف معرّفی کرده و نیکلائوس دمشقی او را ستوده. بعضی مانند نلدکه عقیده دارند، که نوشته‌های هرودوت راجع به آخرین پادشاه ماد از گفته‌های خانواده (هارپاگ) وزیر ایخ‌توویکو است و چون این خانواده، چنانکه بیاید، دشمن شاه ماد بود، او را بد توصیف کرده. امّا گفته‌های نیکلائوس دمشقی را هم اغراق‌آمیز میدانند. نتیجه این می‌شود، که راجع به شخص آستیاگ یا اژدهاک از جهت فقدان مدارک صحیحه نمی‌توان چیزی گفت. در پایان این مبحث لازم است علاوه کنیم: ماراپاس - کاتینا مورّخ ارمنستان عقیده داشت، که اژدهاک در جنگی با تیگران پادشاه ارمنستان و دوست کوروش بقتل رسید. مورّخ مذکور گوید (کتاب ۱۸-۲۲ مستخرج از کتاب موسی‌خورن): از جهت دوستی تیگران با کوروش، اژدهاک پادشاه ماد، از پادشاه ارمنستان ظنین شد. شبی خوابی دید بس هولناک، که بر وحشت او افزود و در نتیجهٔ شوری با نزدیکان خود مصمم گشت، که تیگران را خائنانه تلف کند. بنابراین خواهر او (دیگر انوهی)[۳۴] را ازدواج کرد، تا به دستیاری وی قصد خود را انجام دهد. زن راضی نشد به برادرش خیانت کند و سرا او را از نقشهٔ شوم اژدهاک آگاه ساخت. بعد، که پادشاه ماد می‌خواست در سرحد ماد و ارمنستان تیگران را ملاقات و او را بکشد، تیگران دعوت او را نپذیرفت و دشمنی خود را با او آشکار کرد. پس از آن بزودی جنگ درگرفت و پنج ماه دوام یافت. بالاخره در جدالی که تیگران با اژدهاک کرد، او را کشت و خانواده‌اش را به ارمنستان برده در مشرق آرارات جا داد. عدهٔ زنان، دختران، پسران و سایر اسرا بده هزار می‌رسید و ملکه آنوایش[۳۵]نام داشت. راجع به روایت مورّخ مذکور، باید گفت، که برخلاف نوشته‌های مورّخین یونانی و رومی است. راست است، که کزنفون، چنانکه بیاید، تیگران نامی را اسم برده و او را پسر پادشاه ارمنستان دانسته، ولی چنین روایتی را او هم ذکر نکرده. بعکس کزنفون گوید (در تربیت کوروش)، که پادشاه ارمنستان خواست از موقع استفاده کرده باج به پادشاه ماد ندهد، ولی کوروش از طرف او قشون به ارمنستان کشیده پادشاه آن را مطیع کرد، چنانکه او باج خود را داد، سپاهی هم به کمک مادیها، که جنگی در پیش داشتند فرستاد و تیگران هم در ملازمت کوروش به ماد رفت. بنا بر آنچه گفته شد روایت ماراپاس کاتینا را باید یکی از گفته‌های داستانی پنداشت.

انقراض دولت ماد را چگونه باید تلقی کرد

جهات انقراض دولت ماد کوتاهی عمر این دولت و سرعت انقراض آن باعث حیرت مورّخین گردیده. بین ۶۰۶ و ۵۵۰ ق. م، یعنی بین اوج و حضیض، فقط ۵۶ سال فاصله است و این مدّت برای سلطنتی دراز ولی برای عمر دولتی خیلی کوتاه است. هرچند سرچشمه‌های قدیم و جدید صراحتی در این باب ندارند، با وجود این از اخبار مختصر و مجملی، که در باب دربار ماد بما رسیده و نیز از نظائر این نوع انقراض‌ها میتوان جهات آن را حدس زد: چنانکه از نوشته‌های هرودوت، کزنفون و بعض مورّخین دیگر عهد قدیم دیده می‌شود، دربار ماد در زمان اژدهاک نسخهٔ ثانوی دربار آسور بود: قصور عالیه، باغها و شکارگاههای عریض و طویل، که مخصوصا برای شکار مهیا شده بود، هزاران درباری، پیشخدمت و خادم با لباسهای فاخر سرخ و ارغوانی، طوق‌ها و یاره‌های زرّین و نیز انواع بازیها، تفریحات، همه قسم اسباب عیش و عشرت و لهو و لعب کاملاً ترتیبات دربار آسور را می‌نمود. بنابراین باید گفت، که بعد از فتوحات درخشان هووخشتر درباریان و بخبای ماد به تموّل رسیده و در زندگانی با تجمل و عیش و عشرت غوطه‌ور گشته سست شدند. قشون هم در مدّت سلطنت طولانی آخرین پادشاه ماد بی‌کار ماند و صفات جنگی خود را فاقد شد. این بود، که در مقابل رقیب تازه‌نفس خود، یعنی پارسیها، که مردم کوهستانی و معتاد به زندگانی ساده و پرزحمت بودند، نتوانستند مقاومت کنند. این احوال از اینجا تأیید می‌شود، که پارسیها پس از استیلاء بر ماد لباس و تزیینات و تجملات مادی را اقتباس می‌کنند و دیری نمی‌گذرد، که خود پارسیها هم از اقتباس زندگانی تجملی مادیها و سایر مردمان آسیای غربی، مانند بابلیها و لیدیها، و فرورفتن در عشرت‌های گوناگون سست شده صفات مردانگی و دلاوری ازمنه قبل را از دست می‌دهند، چنانکه اسکندر، قبل از جنگ ایس‌سوس، یکی از دسته‌های قشون خود را، که فوق‌العاده به چپاول و بردن غنائم حریص بودند، مخاطب قرار داده گوید: «بروید و زینت‌های این زنان را (مقصود سرداران ایران است) بربائید» ولی پس از جنک گوگامل، قشون خود گوینده این جمله بواسطه اقامت چهل روزه در بابل چنان با سرعت رو به سستی می‌رود، که اسکندر سخت نگران شده بزودی از آنجا حرکت می‌کند. سست شدن یونانیها و سلوکیها در ازمنه بعد نیز تکرار همان احوالی است، که برای مادیها، پارسی‌ها و مردمان دیگر در ازمنه پیش حاصل شد. کلیة این قاعده مسلم است، که چون مردمی در تجملات زندگانی و عیش و نوش فرورفتند، سست گردیده بواسطهٔ تن‌آسانی صفات مردانگی را جسماً و اخلاقاً از دست می‌دهند. این احوال اختصاص بعهد یا دوره و یا ملتی ندارد، بی‌استثناء نتیجه این احوال در هر زمان و هرجا یکی است.

معنی و نتیجهٔ این انقراض

این نکته از تاریخ ایران قدیم کاملاً روشن است، که مرکز قدرت و حکومت مکرّر از یک نقطهٔ ایران به نقطه دیگر منتقل شده و یک سلسله ایرانی جای سلسله دیگر را گرفته، ولی تمامی این حکومت‌ها و سلسله‌ها حکومت‌ها و سلسله‌های ایرانی است. در این مورد هم غیر از آن نبود، این نظر را یک چیز هم تأیید می‌کند. مورّخین یونانی تا صدسال بعد از انقراض دولت ماد مکرّر بجای کلمه (پارسی) (مادی) استعمال کرده و جنگهای پارسی‌ها را با یونانیها جنگهای مادی نامیده‌اند. اطلاق اسم مادی بپارسی از اشتباه یا خلط مبحث نیست، زیرا همان هرودوت، که تاریخ ماد و پارس را نوشته، مکرّر در کتاب خود بجای «پارسی» «مادی» استعمال کرده و جهت هم معلوم است. یونانیها می‌دیدند، که قوم پارسی و مادی از هر حیث از یک ملت‌اند و، چون مادیها زودتر از پارسیها قدم به عرصه تاریخ گذاشته بودند، گاهی پارسی‌ها را هم مادی می‌گفتند. این نکته پائین‌تر روشن‌تر خواهد بود: بنا بر آنچه گفته شد، باید معتقد باشیم، که در سلطنت اژدهاک سلطنت ایران از سلسله مادی ایرانی به سلسله پارسی ایرانی انتقال یافت، چنانکه در قرون بعد از سلسله هخامنشی با فاصله کمی به سلسله اشکانی و بعد به سلسله ساسانی رسید، یعنی از پارسیها به پارتیها منتقل شد و بعد باز به اعقاب پارسیها و مادیها برگشت.

محققین نیز همین نظر را دارند، از جمله نلدکه گوید: «امپراطوری ماد بدست کوروش منهدم نشد و فقط تغییر شکل یافت. یک قسمت دیگر مردمان ایران و یک سلسله دیگر در رأس امپراطوری ایران واقع شده با تسخیر آسیا و ممالک هم‌جوار آن، نقشهٔ (هووخشتر) را، بقدری که در حیز امکان، بود، بموقع عمل گذاشتند. امپراطوری پارس، چه به عقیده یونانیها، نظر به اصطلاحاتی که ذکر کردیم، و چه به عقیده عبریها (کتاب حزقیال باب ۱۳ و ۱۵، کتاب عزرا باب ۱ و ۳) دنباله امپراطوری ماد بود (تتبعات تاریخی راجع به ایران قدیم، ترجمه فرانسوی، ص ۲۳)[۳۶]». این نکته را نیز باید در نظر داشت، که پس از انقراض دولت ماد اسم آن مدّتها باقی بود و جغرافیون عهد قدیم بدو ماد قائل شده‌اند: ماد بزرگ، که با عراق عجم قرون بعد تطبیق میشود و ماد کوچک، که همان آذربایجان بود با قسمتی از کردستان. بعضی بسه ماد قائل شده، ماد رازی یا (ری) را هم علاوه کرده‌اند، ولی صحیح‌تر باید همان دو ماد باشد، زیرا (ری) جزو ماد بزرگ بود، چنانکه در قرون بعد هم ری را جزو عراق عجم می‌دانستند. ماد بزرگ در مشرق تا در بند دریای خزر (دروازهٔ بحر خزر) امتداد می‌یافت و این دربند آن را از پارت جدا می‌کرد. دربند بحر خزر را اکنون با سردره‌خوار تطبیق می‌کنند. این دربند دروازه آهنین داشت و ساخلوی آن را حفظ می‌کرد. ماد در زمان ساسانیان مبدل به (مای) شد و در قرون اسلامی آن را (ماه) گفتند، چنانکه می‌گفتند ماه نهاوند، ماه بصره و غیره و در جمع ماهات. در ایران غربی جاهائی هست، که اسمشان با (مار) ترکیب شده، مانند مارآباد و بعضی عقیده دارند، که مار هم از ماد است. ممکن است چنین باشد، ولی برای این عقیده مدرکی نداریم، جز اینکه (ویکتور لانگلوا)، که نوشته‌های مورّخین ارمنستان را جمع کرده، گوید: مادی را بارمنی (مار) گویند و اعقاب اژدهاک، آخرین پادشاه ماد را، بزبان ارمنی (ویشتابازونک) یعنی اژدهازاده‌ها می‌گفتند[۳۷]راجع بمبدّل شدن ماد به (مای) و (ماه) مدارکی در دست است، مانند نوشته‌های موسی‌خورن، جغرافیادان ارمنی، و کتب نویسندگان قرون اسلامی، چنانکه بیاید.

فصل سوم - روایات کتزیاس راجع به ماد

چنان بود مفاد نوشته‌های هرودوت، کتیبه‌های آسوری، لوحه‌های بابلی و غیره درباره مادیها و دولت ماد، که ذکر شد. چون کتزیاس هم چیزهائی راجع به ماد نوشته، لازم است مضامین آن را نیز ذکر کنیم، زیرا، اگر هم در بعض موارد موافق حقیقت نباشد، از کلیات آن میتوان راجع به مادیها، دولت ماد و مناسبات آن با آسور و سائر ملل استنباطهائی کرد: چنانکه در مدخل گفته شد، نوشته‌های کتزیاس گم شده و فقط قسمتهای کمی از آن بما رسیده، زیرا بعض مورخین قرون بعد جاهائی را از نوشته‌های او در کتب خود ذکر کرده‌اند. از جمله دیودور - سی‌سی‌لی است، که راجع به ماد از قول کتزیاس چنین گوید (کتاب ۲ - بند ۲۳).

اوضاع آسور

سارداناپال، آخرین پادشاه آسور، از حیث تن‌آسانی و تنبلی و غوطه‌ور شدن در عیش و عشرت از تمام پادشاهان آسور گذشت. او خود را از نظر مردم پنهان می‌داشت و همواره در قصر خود در میان زنان غیر عقدی اوقات خود را به لهو و لعب می‌گذرانید. او مانند زنان بساختن رنگ ارغوانی، بعمل آوردن پشم، پوشیدن جامه زنان، آراستن صورت[۳۸] و استعمال عطریات مشغول بود و در این کارها بقدری افراط کرد، که از حیث تن‌پروری از زنان بدعمل هم گوی سبقت را ربود. شب و روز مسکرات زیاد استعمال می‌کرد، به همه نوع عیش و عشرت می‌پرداخت و بدرجه‌ای بی‌پروا و بی‌شرم بود، که آشکارا اعمال زشت و قبیح را مرتکب می‌شد. بالاخره بی‌حیائی را به جائی رسانید، که در حیات خود سنگ قبری برای خود ساخت و کتیبه‌ای بر آن به زبان بربرها (غیر یونانیها) نویساند، که یکی از یونانیها آن را چنین ترجمه کرد: «ای رهگذر، یقین بدار، که تو فانی هستی و روحت را برای لذایذ دنیا باز کن، زیرا برای کسی، که مرده دیگر لذتی نیست. من که وقتی پادشاه نینوای بزرگ بودم، فقط مشتی خاکم، ولی آنچه را، که


  1. از بند ۱۰۸ ببعد راجع به کودکی کوروش است، که در جای خود بیاید.
  2. Diokes.
  3. Phraortes.
  4. Ellipi.
  5. Aurvant.
  6. Orontes.
  7. J-De Morgan,Mission en Perse IV-I,۲۰۷-۹.
  8. Kyaxar (یونانیها ایپسلون یا ایگرگ را مانند u فرانسوی تلفّظ میکردند، ولی ممدود بود).
  9. یکی از شهرهای یهودا است، که در نزدیکی بیت لحم بجنوب شرقی اورشلیم واقع بود.
  10. مکانی است در نزدیکی تقوع
  11. Madyes.
  12. Meotide.
  13. Azow.
  14. Assur-Etil-Ylani-Ukini.
  15. Abydenns.
  16. Busalossor.
  17. Amuchee.
  18. پائین‌تر نوشته او ذکر شده.
  19. چنانکه در مدخل گفته شد پسر مردوک را نبو یعنی خبردهنده از مغیّبات مینامیدند.
  20. نرگال سیّارة مرّیخ و بعقیده بابلیها ربّ‌النّوع جنگ، طاعون و جهنّم بود.
  21. Anabase,III-4.
  22. Niniva-claudipolis.
  23. Assyrologie.
  24. اسم او ببابلی نبوکودّوری نصّر است یعنی (ای نبو، حدود مرا حفظ کن) در توریة نبوکدنصّر نوشته‌اند.
  25. Nechao.
  26. این باغ در زمان اسکندر وجود داشت، توصیف آن در جای خود بیاید.
  27. Gyges.
  28. هرودوت این قضیّه را چنین حکایت کرده: (کتاب اوّل بند ۸-۱۲) کاندولا، آخرین پادشاه سلسله هرقلیها، زنی داشت، که از حیث جمال بی‌نظیر بود و پادشاه بسیار او را دوست می‌داشت. کاندولا نیزه‌داری نیز داشت موسوم به ژیک، که بسیار مورد اعتماد او بود. روزی پادشاه به او گفت: من هرچه از زیبائی زن خود تعریف می‌کنم می‌بینم، که تو باور نمی‌کنی. این است، که می‌خواهم تو او را در خواب‌گاه، وقتی که رختهای خود را کنده و می‌خواهد بخوابد، ببینی. نیزه‌دار استیحاش و کاندولا چندان اصرار کرد، تا بالاخره قرار شد پادشاه او را در خوابگاه خود مخفی بدارد و او ملکه را برهنه ببیند. بعد چنین کرد و زن دریافت، که این قضیّه بی‌دخالت شوهرش ممکن نبوده روی دهد و، برای کشیدن انتقام چنین افتضاحی از شوهر خود، روز دیگر نیزه‌دار را خواسته به او گفت: از دو راه یکی را باید انتخاب کنی، پادشاه را کشته، ملک او و مرا بدست آری یا بامر من کشته شوی. ژیگ، پس از اینکه دید ملکه در عزم خود راسخ است، شق اوّلی را قبول کرده در پشت همان در پنهان شد و شبانه در خواب پادشاه را کشت، بعد ملکه را گرفته بتخت نشست و بانی سلسله مرمنادها گردید. معلوم است که هرودوت قضیّه را بشکل داستان شنیده و ضبط کرده، اصل قضیّه چنین بوده: ژیک زن کاندولا را جلب کرده، بعد پادشاه را کشته و بتخت نشسته. از نوشته‌های هرودوت هم، که راجع به کرزوس پائین‌تر بیاید، این معنی مستفاد می‌شود.
  29. Alyattes.
  30. Cresus.
  31. Luxurieux.
  32. Airy.
  33. Mar Apas Catina به صفحهٔ ۹۴ رجوع شود.
  34. Digranouhi.
  35. Anouiche.
  36. Noldeke,Etudes historiques sur la Perse Ancienne.Paris 1896 p.۲۳.
  37. Vict.Langlois,collection des hist.anc.et moder.de l'Armenie Paris 1881. t.I p.35.(not.I).
  38. مقصود بزک کردن است.