تاریخ ایران باستان/قسمت سوم - نظری بتاریخ بابل، آسور و عیلام
قسمت سوم - نظری بتاریخ بابل، آسور و عیلام
چون در ضمن تاریخ ایران مکرّر به وقایعی برمیخوریم، که با تاریخ بابل، آسور و عیلام مربوط است، برای فهم وقایع مزبوره لازم است با تاریخ این ممالک اجمالاً آشنا باشیم و، چون ذکر تاریخ ممالک مزبوره خارج از موضوع این تألیف است، ناچار بگفتن کلیاتی از تواریخ بابل و عیلام و آسور باید اکتفاء کرد.
اول - کلدهٔ قدیم
مملکتی، که تقریباً از قرن نهم قبل از میلاد معروف به کلده شد، قبل از آن تاریخ گذشتههای مفصلی داشته که بطور اجمال چنین بوده:
۱-سومر و اکد
سومریها و اکّدیها
این مردمان از زمان بسیار قدیم، که معلوم نیست از کی شروع شده، در مملکتی، که بعدها موسوم به کلده شد، سکنی داشتند.
بطور قطع نمیتوان حدود مملکت سومر[۱] و اکّد[۲] را معین کرد، همینقدر معلوم است که اور[۳]، اوروک یا راخ[۴]، نیپپور[۵] از شهرهای نامی سومر بودند و سیپپار[۶]، کیش[۷]، بابل از شهرهای مهم اکد. اخیراً این عقیده قوت یافته، که سومریها و اکدیها ملت واحدی بودند و اکدیها بمناسبت یکی از شهرهای سومر باین اسم موسوم شدند.
این نکته را باید در نظر داشت، که نام کلده را ببابل آسوریها دادند (بمناسبت کلدانیهائی که از بنی سام بودند) و این اسم در کتیبههای آنها از قرن نهم ق. م دیده میشود.
بنابراین، چون تاریخ سومر و اکد تا چند هزار سال ق. م صعود میکند، نمیتوان تاریخ آنها را تاریخ کلده نامید، بلکه باید تاریخ سومر و اکد گفت. بین علماء و محققین اختلاف بود که کدام یک از مردمان مزبور در اشغال این مملکت سبقت داشتند، اگرچه این مسئله بطور قطع حل نشده، و لیکن اکنون بیشتر به این عقیدهاند، که قبل از آنکه مردمان بنی سام به اینجاها آمده باشند، سومریها سواحل خلیجپارس را اشغال کرده بودند[۸]. اما اینکه اکدیها و سومریها از کجا آمدهاند، چون در نزدیکی عشقآباد[۹]، استراباد[۱۰] و درهگز اشیاء سفالین، ظروف سنگی، اسلحهٔ مسین و اشیاء دیگر بدست آمده، که شیوهٔ ساخت آنها عیلامی است و روی گلدانی از طلا صورتهای سومری منقور است، بعضی گمان میکنند که بین تمدّن عیلامی و تمدّن ماوراء دریای خزر ارتباطی بوده و شاید سومریها هم از طرف شمال برأس خلیجپارس و جلگهٔ بابل آمده باشند. به هرحال از حفریات امریکائیها در نیپپور، که یکی از شهرهای سومری است، و کشف فهرست سلسلههای زیاد از پادشاهان این قوم، علاوه بر آنچه معلوم بود، محقق شده است که پیش از سه هزار سال ق. م سومریها گذشتههای مفصلی داشتند و بابل مرکز تمدن آنها بوده.
مذهب
هر شهر ربالنوع یا بقول سومریها خدائی داشته و در نظر اهالی شهری ارباب انواع سایر شهرها در رتبهٔ پائینتر از رب النوع شهر آنها بودند. با وجود این سه رب النوع بزرگ را همه میپرستیدند: ۱ - آنو (آقای آسمان). ۲ - اآ (صاحب درهٔ عمیق). ۳ - (بل خدای زمین). غیر از اینها سومریها به گروهی از ارواح بد، عفریتها و جنها معتقد بودند و، برای اینکه از شرّ آنها محفوظ بمانند، قربانی میکردند، نیاز و تقدیمی میدانند. مجسمه خدا را ساخته آن را میپرستیدند. اگر هیکل خدای شهری را بشهر دیگر میبردند، عقیده داشتند، که خدای آن شهر را به اسارت بردهاند و استقلال آن شهر خلل مییافت.
چنانکه از تاریخ بابل دیده میشود، بعض خدایان سومری زن داشتند و برخی از ارباب انواع پسران خدایانی بودند. خدایان در نظر سومریها دارای صفاتی بودند، مانند صفات انسانی، از غضب، سفاکی، قساوت، شهوت، عشق، تنفر و غیره. معابد را از خشت میساختند و محراب را در رأس آن قرار میدادند. کاهنان نفوذ بسیار داشتند و میگفتند که خدایان مانند شاهان در میان تجملات و فراوانی زندگانی میکنند. از این جهت معابد پر بود از خزائن، ذخائر، انبارهای غله، حبوبات و امتعهٔ گوناگون. گاهی تجارت را منحصر به معبدی میکردند، مثل اینکه ارباب انواع تاجر یا ملاّک نیز میباشند. رئیس شهر را باتسی مینامیدند و عقیده داشتند که پاتسیها امور شهر را موافق میل خدایان اداره میکنند، بنابراین پاتسیها یک نوع پادشاهان کوچکی بودند، که امور مذهبی، کشوری و لشکری را در دست داشتند.
نشئهٔ بعد از مرگ در نظر سومریها خیلی تیره و تاریک بود، زیرا عقیده داشتند که انسان بعد از مرگ جز درد و محن، گرسنگی و تشنگی چیزی نخواهد یافت.
با این نظر سومریها همواره برای سلامتی و حفظ خانواده دعا میکردند و نیاز میدادند. زبان سومری را بیشتر محققین زبان ملتصق غیر خالص میدانند. خط سومری خط میخی است و ظن قوی این است که سومریها مخترع این خط بودهاند.
سومریها خانههای خود را در ابتداء از نی میساختند، بعد که ترقّی کردند خشت بکار میبردند.
پاتِسیهای سومِرْ
از پاتسیهای سومر بعضی با عیلام جنگیدهاند. از این نظر باید بدواً اسم ان ناتوم اوّل را ذکر کرد، که پاتسی شهر لاکاش بود و قبل از سه هزار سال ق. م با عیلام جنگید. خودش گوید که شکست فاحشی به عیلامیها داده، و لیکن حقیقت امر این است که عیلامیها، بخصوص مردمان کوهستان عیلام، پیوسته به مملکت سومریها حمله میبردند و پاتسی مزبور حملات آنها را دفع کرده. بعد در زمان ان ناتوم دوّم باز عیلامیها بشهر لاکاش حمله کردند و حملهٔ آنها دفع شد. این واقعه چندان اهمیتی ندارد، و لیکن مراسلهای، که کاهن ربة النوع نینمار[۱۱] به یکی از دوستان خود نوشته و متضمن این واقعه است، مهم است، زیرا این مراسله، که در زبان سومری نوشته شده، مربوط بسه هزار سال ق. م است.
اکّدیها و سلسلهٔ سامی
بعد از سومر نوبت اکد رسید. توضیح آنکه تقریباً در ۲۸۰۰ ق. م شخصی که سامی و موسوم به مانیشتو بود، در اکد پاتسی شده سلسلهٔ کیش را تأسیس و بعد، پادشاه عیلام را به اسارت به اکد برده، مملکت او را باجگزار کرد. از این ببعد اکد رو به ترقّی رفت و یکی از پادشاهان آن، که از سلسلهٔ سامی و موسوم به سرگن[۱۲] بود، به مملکت خود توسعه داد، چنانکه از طرف غرب تا شامات و از سمت شمال تا اینطرف کوههای زاگرس، یا کرمانشاه امروزی امتداد مییافت. یکی از کارهای پادشاه مزبور این است، که بحکم او کلیهٔ نوشتههائی که راجع بمذهب و قوانین و سحر و غیره بود، بزبان سامی ترجمه و در معبد ارخ ضبط شد. از این نوشتهها بحکم (آسوربانیپال)[۱۳] پادشاه آسور در قرن هفتم ق. م سوادی برداشتند و بدین نحو مضامین این نوشتهها و کتابها برای قرون بعد محفوظ ماند. سارگن با عیلام جنگ کرد، و لیکن معلوم نیست که عیلام در این زمان جزء اکد گردیده باشد. همینقدر محقق است، که اکدیها مملکت عیلام را غارت و محصول مزارع آنها را لگدکوب کردند. شاید عیلام در این زمان باجی به اکدیها میداده. بعد از سارگن فتوحات اکدیها ادامه یافت، چنانکه ستلی[۱۴] که دمرگان یافته، نشان میدهد که نرامسین[۱۵]، یکی از پادشاهان اکد، در بلوک لولوبی فتوحاتی کرده (این بلوک بین بغداد و کرمانشاهان کنونی واقع بود).
ستل مذکور بنام نرامسین معروف است و به خوبی مینماید، که در لشکر پادشاه مزبور یک عده سپاهیان حبشی بودهاند[۱۶]. کتیبههائی، که نیز در این بلوک یافتهاند، فتوحات پادشاه دیگر اکد را (موسوم به آنوبانی)[۱۷] نشان میدهد. در این تاختوتاز اکدیها بصفحات مجاور شکی نیست، که مقصد عمده عیلام بوده و این مملکت باجگزار اکدیها گردیده. پس از چندی سلسلهٔ دیگر سامی در اکد برقرار شد و پایتخت آن در ارخ بود. در زمان این سلسله مردمی، موسوم به گوتیها[۱۸] که از نژاد سامی بشمار میرفتند و در مشرق زهاب دولتی تشکیل کرده بودند، به اکد هجوم آورده در اینجا و در صفحات شمالی و جنوبی بابل استیلا یافتند و عیلام هم تابع آنها گردید.
قوّت یافتن سومر
در ۲۵۰۰ ق. م سومر باز رونقی از نو گرفت و شهر (لاکاش) پایتخت پادشاه بزرگی گودآ[۱۹] نام گردید. این پادشاه آنزان را[۲۰] مطیع کرده به دادگری و عدالت پرداخت و معابد و ابنیه جدید ساخته مصالح آن را از شامات، عربستان و عیلام طلبید. در ۲۴۵۰ ق. م مشاهده میشود، که حکومت و اقتدار بشهر اور منتقل و در اینجا سلسلهای از پادشاهان محلی برقرار شده از اینکه در این زمان بجای زبان سامی، که معمول زمان سارگن و غیره بود، زبان سومری رواج یافت، میتوان استنباط کرد که باز سومریها قوی شده بودند. دوّمین پادشاه این سلسله (دونگی)[۲۱] استعمال تیر و کمان را از سامیها اقتباس کرد و از این جهت لشکر او قوی گردید. او فتوحاتی در اطراف کرده عیلام و لولوبی را گرفت، و لیکن از قرائن چنین بنظر میآید، که حفظ نتیجهٔ فتوحات مشکل بوده، زیرا سومریها مجبور بودند برای رفع شورشها باین صفحات قشون بکشند. از لوحههائی که بدست آمده استنباط میشود که عیلام در این زمان کاملاً جزء سومر بوده.
انقراض دولت سومر بدست عیلامیها
طرز رفتار سومریها در عیلام باعث شورشهای متواتر گردید و سومریها مجبور شدند، که متناوباً قشونکشی بطرف عیلام کرده نائره شورشها را فرونشانند. این لشکرکشیها یکی از جهات ضعف و سستی سومریها گردید. بالاخره عیلامیها بنای تاختوتاز را در سومر گذاشتند و پادشاه آن را گرفته به اسارت به عیلام بردند.
از این به بعد عیلامیها مستقل شدند. در حدود ۲۲۸۰ سال ق. م پادشاه عیلام کودورنان خوندی[۲۲] شهر (اور) را گرفته غارت کرد، سلسله پادشاهان آن را برانداخت، مجسمهٔ ربّةالنوع ارخ را، که نانا[۲۳] یا نهنه مینامیدند، جزء غنایم به عیلام برد و بعد از آن قریب شصت سال سومر جزء عیلام بماند، تا در حدود ۲۲۳۹ ق. م در سومر سلسلهای برقرار شد، که سامی و موسوم به نیسین بود[۲۴]. نیز معلوم است که در ۲۱۱۵ سال ق. م ریمسین پادشاه عیلام[۲۵] این سلسله را منقرض کرد. در زمان این سلسله سومر و اکد دولت واحدی تشکیل کرده بودند. دولت مزبور، بعد از اینکه بدست پادشاه عیلام منقرض شد، دیگر استقلالی نیافت و ملت سومر و اکد در میان سائر ملل حل شده قومیت خود را از دست داد. دمرگان و نویسندگان دیگر فرانسوی باین عقیدهاند، که غلبهٔ عیلامیها بر سومریها و مردمان بنی سام نتایج تاریخی زیاد در بر داشته، توضیح آنکه عیلامیها بقدری با خشونت و بقسمی وحشیانه با ملل مغلوبه رفتار کردهاند، که آنها از ترس جان از مساکن و اوطان خود فرار کرده، هرکدام بطرفی رفتهاند. بنابراین عقیده دارند مردمی، که در رأس خلیجپارس و بحرین[۲۶] سکنی داشتند، بطرف شامات رفته و شهرهای فینیقی را تأسیس کرده در تجارت و دریانوردی معروف شدند، گروهی که ربّ النوع آسور را پرستش میکردند، بطرف قسمت وسطای رود دجله و کوهستانهای مجاور آن رفته شالودهٔ دولت آسور را نهادند. مهاجرت ابراهیم ع با طایفهٔ خود بفلسطین و بالاخره هجوم هیکسوسهای[۲۷] سامینژاد بمصر و تأسیس سلسلهای از فراعنه در آن مملکت، نیز از نتائج غلبهٔ عیلامیها بر ملل سامینژاد بود. امّا کینگ باین عقیده است، که غلبهٔ عیلامیها در ممالک غربی دوام نیافته، زیرا عیلامیها، چون استعداد اداره کردن مملکتی را نداشتند و غلبهٔ آنها بیشتر به تاختوتاز شبیه بود، نتوانستند ممالک مسخّره را حفظ کنند.
کارهائیکه سومریها برای بشر کردهاند
چیزهای تازهای، که سومریها در زندگانی بشر داخل کردهاند، از قرار ذیل است: ۱- اختراع خطّ میخی که اهمیت زیاد برای ترقّی عالم قدیم داشت (به عقیدهٔ بعضی).
۲- وضع قوانینی که پایهٔ قانونگذاری حموربی گردید[۲۸]. ۳ علوم و صنایعی که در اینجا شروع شد و بعد از آن، از ملتی به ملتی انتقال یافت و تکمیل شد، تا به درجهٔ کنونی رسید. هر قدر تحقیقات و کاوشهای علماء آثار عتیقه پیش میرود، این نکته روشنتر میگردد، که یونانیهای قدیم مبادی علم هیئت، طب و صنایع را از سومریها اقتباس کردهاند. این نکته را نیز ناگفته نباید گذاشت، که هنوز تحقیقات و کاوشها راجع به گذشتههای این ملت به پایان نرسیده، چه عجالة تاریخ آن تا سه یا چهار هزار سال ق. م روشن گردیده و هر قدر کاوشها در اور پیش میرود، روشنتر میشود که قبل از این تمدن تمدنهای دیگر وجود داشته و تمدن سومری به ممالک دوردست تا بلوچستان انتشار یافته بود.
۲- بزرگ شدن بابل
بهعقیدهٔ محققین مردمان سامینژاد غالباً از شبه جزیرهٔ عربستان بیرون آمده بطرف ممالکی متوجه شدهاند، که در کنار رودخانههای بزرگ یا دریاها واقعاند و از حیث آبوهوا و زمینهای حاصل خیز بر عربستان کویر مزیّت دارند. در این مورد هم مردم تازهنفس سامی، از جهت نیروی عظیم و توانائی تحمل سختیها، که در مردمان صحراگرد مشاهده میشود، در مملکت سومر و اکد و نیز در صفحات مجاور آن غلبه یافته، چنانکه بالاتر ذکر شد، سلسلههائی از پادشاهان در اینجا پدید آوردند. پس از آن سلسلههای دیگر در بابل تشکیل شد و این شهر را، که بنای آن از زمان سومریها بود، بزرگ کرده دولتی ساختند، که ابهت و نفوذ آن را در دورههای بعد تمام عالم قدیم حس کرد. مذهب بابلیها در این عهد مانند مذهب سومریها بر شرک و بتپرستی بنا شده بود و عقایدشان همان بود، که در باب سومریها ذکر شد، ولی برای مردوک، پسر خدای آسمان و قائم مقام او، پرستش مخصوصی داشتند و نبو را پسر او میدانستند. در اواخر تمدن بابلی سایر خدایان فراموش شدند و بابلیهای متنوّر فقط دو رب النوع را میپرستیدند: مردوک با مشتری تطبیق میشد، و ایستار، که دختر خدای اسمان بود، با زهره.
سلسلهٔ اولی
پادشاهان این سلسله پانزده نفر بودند:[۲۹] بزرگترین پادشاه سلسلهٔ مذکور حموربی، ششمین پادشاه سلسله، بود، که از ۲۱۲۳ الی ۲۰۸۰ ق. م سلطنت کرد. ستلی در حفریات شوش بدست آمده، که حالا در موزهٔ لوور[۳۰] پاریس است. برستل مزبور قوانین حموربی کنده شده و این قدیمترین قوانینی است که تاریخ بشر یاد دارد. راست است، که پایهٔ قوانین حموربی بر قوانین قدیمتری است، که از زمان سومریها وجود داشت، ولی از این قوانین عجالة مدوّنی بدست نیامده. اهمیت قوانین حموربی فقط از قدمت آن نیست، بلکه بیشتر از این حیث است که حاکی از تمدن عالی بابل در ۴ هزار سال قبل میباشد. چون مندرجات ستل مزبور بهتر از صد صفحه وقایعنویسی درجهٔ تمدن بابلیها را در آن زمان میرساند و بابل، چنانکه گذشت، یکی از دو مرکز تمدّن مشرق قدیم بود، خلاصهای از قوانین مزبوره پائینتر درج میشود.
حموربی علاوه بر مدوّن مذکور کارهای دیگر نیز انجام داد، مانند آنکه ریمسین پادشاه عیلام را از شهر لارسا بیرون کرد (۲۰۹۳ ق. م). و از اینجا معلوم است، که بابل درصدد جمعآوری شهرها و بزرگ کردن مملکت خود بوده.
اوضاع عیلام، که همسایهٔ بابل بود در دورهٔ سلسله اوّل بابلی درست معلوم نیست و همینقدر روشن است، که هرچند شمشوایلونا، پسر حموربی، پادشاه عیلام را موسوم کودور مابوک شکست داد، ولی باز عیلام استقلال داشت و سلسلهٔ انزانی در آن مملکت سلطنت میکرد. سرسلسله (خونبان نومینا) نامی بود که اساس دولت عیلام را بر پایهٔ محکمی نهاد. باری سلسلهٔ اوّل بابلی مورد حملات مردم شمالی موسوم به هیتها گردیده منقرض شد.
سْتِلْ حّمّورَبی
این ستل در ابتدا در شهر سیپپار[۳۱] بود و یکی از فاتحین عیلام آن را مانند غنیمت جنگی، یا علامت فتح بشوش برد.
در شوش نیز چنین ستلی وجود داشت، ولی فقط پارچههائی از آن بدست آمده.
مدوّن مزبور عبارت است از ۲۸۲ فرمول (یا باصطلاح کنونی مادّه) و تمام این موادّ چنین انشاء شده: «اگر کسی چنین کند چنان باید بشود». در این مدوّن اصل یا قاعدهٔ کلی نیست و موادّ موافق دعاوی مدنی و جزائی، که در محاکم بابل اقامه میشده، تنظیم گشته. موادّ مزبوره به این نوع امور راجع است: افترا، قسم دروغی، دادن رشوه بقاضی، خریدن شهود، بیعدالتی قضات، جنایات بر ضدّ مالکیت، روابط ارباب و رعیت، حقوق تجارتی، حقوق خانواده، تعدّی بر شخص، حقالزحمهٔ طبیب، حقّ الزحمهٔ معمار، کشتیسازی، اجارهٔ سفائن، کرایهٔ حیوانات و خساراتی که از این بابت وارد میآید، حقوق و تکالیف ارباب نسبت بغلام و کنیز و بعکس. در قوانین حموربی تمام آزادها در مقابل قانون مساویند و مزایای ملی وجود ندارد، یعنی فرقی بین بابلی و غیر بابلی نیست. مردم از سه زمرهاند: آزاد، آزادشده، برده. طبقات چهار است: روحانیون، مستخدمین دولت، سربازها، تجار و کسبه. قشون دائمی است و خدمت نظامی از پیش برقرار شده. غلام و کنیز میتوانند مالک باشند و در تحت حمایت قوانیناند. کشتن بندهای بیمحاکمه ممنوع است، آنان را میتوان فروخت. ارباب خودش زمین را شخم میزند یا غلام و کنیز را باین کار مأمور میکند. تجارت و حمل و نقل آزاد است.
دادوستد بمعاوضه است و به پول. حلقههای نقره، که وزن معین دارد، مقیاس نرخها است. قانون حموربی اصلاحاتی در قوانین سابق داخل و وسع اولاد و زن را بهتر کرده، زن یکی است، ولی، اگر زن نازا باشد، میتوان زن غیر عقدی داشت.
ازدواج بیقرارداد قانونی نیست. اگر آزاد کنیزی را ازدواج کند، آن کنیز مقام آزاد را مییابد. جهیز مال زن یا خانوادهٔ پدر او است، ولی شوهر میتواند از آن بهره بردارد. زن و شوهر مسئول قروض یکدیگر، که قبل از ازدواج حاصل شده، نمیباشند. اگر شوهر زنش را طلاق دهد، باید جهیز او را ردّ کند و یک سهم پسری از مال خود به او ببخشد، ولی، اگر زن نازا است، فقط جهیزش به او برمیگردد.
در مورد خیانت زن، شوهرش او را اخراج یا برده میکند. اگر مرد اسیر شد، زن میتواند شوهر کند، ولی اگر شوهر اوّلی برگشت، باید به خانهٔ او برگردد.
در موارد بیوفائی زن یا شوهر نسبت به یکدیگر، مجازات زن بمراتب شدیدتر است.
در مورد زدن تهمت بزن محاکمهٔ خدائی میشود، یعنی زن خود را برود میاندازد و اگر آب او را فرونگرفت، بیتقصیری خود را ثابت کرده. مرد از زنش ارث نمیبرد، زیرا مال زن متعلق باولاد او است، ولی زن بهعلاوهٔ جهیز خود سهمی از مال شوهر متوفی بعنوان هدیه دریافت میکند. زن میتواند اموالش را خودش اداره کند، اجاره بدهد، جهیز خود را پس بگیرد، مال خود را ببخشد، تجارت کند، کسبی پیش گیرد، در زمرهٔ روحانیین درآید. زنان بیوه و دختران مستقلاً محاکمه میکنند، زنهای شوهردار بتوسط شوهرانشان. از آنچه گفته شد، قوانین حموربی نسبت بزن از قوانین رومی خیلی مساعدتر و حقوق زنها موافق آن بیشتر بوده. زن پس از مرگ شوهر خود میتواند بدیگری شوهر کند و اگر اولاد او مانع شوند، محکمه دخالت کرده اجازه میدهد. هرگاه اولاد زن از شوهر اوّلی صغیر باشند، محکمه قیم معین کرده و صورتی از ترکه ترتیب داده به شوهر دوّم میسپارد، بیاینکه او حق فروش داشته باشد. اولاد از هر مادری که باشند، در بردن ارث مساویاند، ولی پدر میتواند وصیت کند، که مال غیر منقول را به پسر محبوب او بدهند. اولاد جهیز مادرشان را بالسویه تقسیم میکنند، ولی مادر میتواند هدیهای را، که از شوهر خود دریافت کرده، به یکی از اولاد خود بدهد. دخترانی، که جهیز گرفتهاند، از ارث محرومند، ولی آنهائی که جهیز ندارند، در بردن ارث با پسران مساویاند. برادران ورّاث خواهرانند، ولی پدر میتواند در حیات خود قسمتی را از مال خود به دختران بدهد، با این شرط که آنها بهر کس که خواهند بموجب وصیت واگذارند. در این موارد برادران بمال خواهران حقی ندارند. پسرانی که از زنان غیر عقدی متولد شدهاند و بعد پدرشان آنها را به اولادی شناخته، با اولادی که از زنان عقدی تولد یافتهاند مساوی ارث میبرند، ولی اینها مزایائی دارند. پسرانی که به اولادی شناخته نشدهاند فقط آزاد میشوند. دختری، که از زن غیر عقدی است، از برادران خود جهیز میگیرد.
از حقوق تملک دیده میشود که بابلیها به خوبی تفاوت مالکیت را از تصرف میفهمیدند و معاملات گوناگون، حتی معاملات بیع شرطی رواج داشته. از اینجا محققین استنباط میکنند، که پایهٔ قوانین حموربی بر قوانینی بوده، که در مدت هزاران سال نشو و نما میکرده. طلبکار میتواند حبس بده کار را در صورت عدم تأدیهٔ قرض بخواهد، ولی، اگر بدهکار از بدرفتاری طلبکار بمیرد، دائن مسئول است (برخلاف قوانین الواح دوازدهگانهٔ روم، که طلبکار میتوانست بدهکار را در صورت عدم تأدیهٔ قرض شقه کند). تأدیه ممکن است با پول یا با گندم و جو بعمل آید. لفظ سرمایهدار در قانون استعمال شده. چنانکه دیده میشود، تجارتخانه و بانکهای بزرگ بوده، که نمایندگانی باطراف میفرستادند و سرمایههائی در این نوع بانکها گذارده میشد (مانند بانک اجیبی که در ذیل بیاید). دادن تمسک، حواله، برات و نیز گرفتن ربح معمول است، میزان ربح صدی بیست است و در مواردی صدی ۳۳ یا ۴۰. از استقراض چند نفر مشترکا، از نسیهفروشی و از معاملات بیع شرطی ذکری شده. محاکمات، چنانکه مشاهده میشود، سابقاً در دست کاهنان معابد بوده ولی در قانون حموربی قضات پادشاهی رسیدگی میکنند. محکمهٔ بابل دیوان عالی است و محاکمهٔ نهائی از حقوق پادشاه. کار کاهنان همین است، که در مقابل هیکل خدایان شهادتی را بقید قسم قبول کنند. کلانتران شهرها نیز حق محاکمه دارند، ولی با حضور معروفین و ریش سفیدان شهر. این نکته مخصوصا جالب توجه محققین گشته که قوانین حموربی با مذهب و قواعد اخلاقی مربوط نیست و از این حیث با قوانین سایر ملل مشرق زمین تفاوت دارد. مقصرین را از این نظر مجازات میکنند که باعث خسارت افراد و ضرر جامعه میباشند. پایهٔ مجازاتها اساساً بر قصاص است:
«چشم در ازای چشم، دندان در ازای دندان». این قاعده چنان مسلسل اجراء میشود، که مثلاً بنده نافرمان را گوش میبرند، اولاد جسور را زبان، دایهٔ مقصر را پستان و جرّاح غیر ماهر را دست، ولی مجازات دزد اعدام است. از خصائص قوانین حموربی این است که انتقام کشیدن ممنوع است. مجنی علیه یا کسان او باید دادخواهی کنند. این مادّه نشان میدهد که دولت بابل به درجهٔ بلند تمدن رسیده و احقاق حقّ را بعهده گرفته بود. پادشاه حق عفو دارد. اختیارات پادشاه نسبت ببعض شهرها مانند بابل، (سیپپار) و (نیپپور) بواسطهٔ یک نوع امتیازاتی که به آنها داده شده محدود است. علماء فنّ از غور و مداقه در قوانین حموربی باین نتیجه میرسند: قوانین مزبوره نتیجهٔ زندگانی ملتی است، که در مدت قرون عدیده در ترقی و تکامل بوده و حتی بعض جاهای آن موافق افکار ملل کنونی میباشد، (یعنی کهنه نشده). شایان توجه است که حقوق زن نسبت به اموالش موافق قوانین حموربی بقدری است، که حتی بعض ملل کنونی اروپا هم آن حقوق را بزن ندادهاند، مثلاً موافق قوانین مدنی فرانسه، زن شوهردار صغیره است و بیاجازهٔ شوهر نمیتواند معاملاتی نسبت باموال خود کند.
سلسلهٔ دوّم
(۲۰۶۸-۱۷۱۰ ق. م) پادشاهان اخیر سلسلهٔ اوّل دوچار جنگهای پیدرپی با پادشاهان سلسلهٔ دوّم شدند. اسامی یازده نفر از این سلسله محققاً معلوم شده و اوّل شخصی، که از این سلسله در زمان پسر حموربی مستقل شد، ایلوماایلو[۳۲] نام داشت. سلطنت او و جانشینانش بر قسمت جنوبی یعنی بر سواحل خلیج پارس بود و بدین سبب این سلسله معروف به سلسلهٔ صفحات دریائی است. در فوق گفته شد که سلسلهٔ اوّل بواسطهٔ فشار هیتها منقرض گردید، و لیکن تسلط هیتها در بابل دوامی نداشت، زیرا مردمی دیگر موسوم به کاسّیها، که در طرف غربی فلات ایران میزیستند، ببابل هجوم آورده هیتها را اخراج و سلسلهای تأسیس کردند که موسوم به سلسلهٔ سوّم است.
سلسلهٔ سوّم (کاسّیها)
کاسوها یا کاسیها مردمی بودند، که در کوههای کردستان (زاگرس) نزدیک کرمانشاه کنونی یا در طرف شمال عیلام میزیستند. چنانکه بالاتر گفته شد، بعضی تصوّر کردهاند که اینها قومی از ملل آریانی بودهاند، چه رب النوع بزرگ آنها، یا خدای آفتاب، سوریاش نام داشت و این لفظ آریانی است، ولی این عقیده حائز اکثریت نشده.
این قوم مملکت بابل را تسخیر و سلسلهای تأسیس کرد، که از ۱۷۶۰ تا ۱۱۸۵ ق. م، سلطنت داشت. معلوم است که اگر هم این سلسله آریانی بوده، بعدها بابلی شده.
در زمان این سلسله دولت آسور رو بترقی رفت و دو دفعه آسوریها بابل را گرفتند (در ۱۲۷۵ و در ۱۱۰۰ ق. م)، و لیکن تسلط آنها موقتی بود و بالاخره این جنگها بشکست آسور خاتمه یافت. در زمان این سلسله روابط حسنهٔ بابل با مصر حفظ و تشیید میشد، چنانکه نوشتجاتی بر این معنی دلالت دارد و نیز در زمان کاسّیها اسب را برای کشیدن عرابه بکار بردند. در دورهٔ این سلسله شوتروک ناخون تا، پادشاه نامی عیلام، بابل را تسخیر کرده تمام اشیاء نفیسه این شهر را به شوش برد. از جمله ستل نرمسین است، که در حفریات شوش بدست آمده و دیگر مجسمهٔ خدای بزرگ بابلیها بل مردوک بود، که سی سال در شوش بماند و بعد ببابل ردّ شد. تاختوتاز عیلامیها بالاخره سلسلهٔ کاسّوها را از پای درآورده منقرض کرد.
سلسلهٔ چهارم
در ۱۱۸۴ سلسلهٔ جدیدی موسوم به سلسلهٔ پاشها که، اسم یکی از محلات بابل بود، برقرار شد. جنگی با عیلام به پیشرفت بابلیها روی داد و بر اثر آن مجسمه مردوک را، که عیلامیها در جزو غنایم برده بودند، رد کردند. یکی از معروفترین پادشاهان این سلسله بختالنصر (نبوکدنصر) اوّل بود، که حدود بابل را تا دریای مغرب رسانید و سلطنت او تا ۱۰۵۳ ق. م امتداد یافت.
سلسلهٔ پنجم
این سلسله، که موسوم به (بازی) میباشد، از حدود ۱۰۵۲ تا ۱۰۳۲ در صفحات دریائی سلطنت کرد، لذا این سلسلهٔ دوّم دریائی است. در دورهٔ این سلسله عیلام باز بابل را گرفت و یکی از پادشاهان عیلام بر تخت بابل نشست، و لیکن بیش از شش سال دوام نکرد. بابل در زمان این سلسله به سبب تاختوتاز مردمان صحراگردی موسوم به گوثیان[۳۳] از طرف شمال، و فشار عیلامیها از طرف مشرق، ضعیف و ناتوان گشت، بخصوص که مردم گوثیان مزارع بابلیها را خراب، شهرهای مملکت را غارت و معابد را زیر و زبر کردند. در این احوال پادشاه بابل اداد آپلوودّین، که تخت بابل را غصب کرده بود، از پادشاه آسور کمک طلبیده دختر خود را به او داد. عیلامیها هم از موقع استفاده کرده در بابل تسلط یافتند و یکی از پادشاهان عیلام در بابل به تخت نشسته اسم بابلی اختیار کرد. مقارن این احوال مردم تازهنفس دیگری موسوم به کلدانیها از طرف شمال شرقی عربستان سر برآورده به بابل حمله کرد و یک مدّعی بر دو مدّعی دیگر، یعنی آسور و عیلام، افزود. این دوره، که از ۹۷۰ تا ۷۳۲ ق. م امتداد یافت، پر بود از منازعات، جنگها، اغتشاشات و هرجومرج. خلاصه اوضاع چنین بود که کلدانیها به تقویت عیلامیها میخواستند تخت بابل را اشغال کنند و آسوریها مانع بودند. بالاخره جنگها در سلطنت نبونصر پادشاه آسور به پیشرفت او خاتمه یافت و بابل جزء دولت آسور جدید گردید (۷۳۲ ق. م). پس از انقراض آسور در بابل سلسلهای برقرار شد، که موسوم است به (بابل و کلدانی) و چون وقایع این دوره با تاریخ مادیها و پارسیها ملازم است، در جای خود ذکر خواهد شد.
دوم-دولت آسور
آسوریها مردمی بودند از نژاد سامی، که با مردمان سامینژاد دیگر در بابل زندگانی میکردند. در ازمنه بعد آسوریها مهاجرت کرده، به قسمت وسطای رود دجله و کوهستانهای مجاور رفته، در آنجا دولت کوچکی ساختند، که موسوم به آسور شد. این اسم از اسم ربّ النوعی است، که پرستش میکردند و (آسور) نام داشت. آسوریها برای ارباب انواع بابلی نیز پرستش داشتند، ولی آنها را دونرتبه (آسور) دانسته باین عقیده بودند، که هر قدر دولت آسور وسعت مییابد بر عظمت این خدا میافزاید و خدایان شهرهای دیگر دستنشانده میشوند. پایتخت این مملکت در ابتدا شهر آسور بود، و لیکن در ادوار دیگر شهر کالاه (کالح توریة)[۳۴]و بالاخره نینوا[۳۵] پایتخت گردیدند. حکمرانان آسور را مانند حکمرانان شهرهای سومر و اکد پاتسی میگفتند. در ابتدا آسوریها تابع بودند، چنانکه اوّل دفعهای، که اسم آسور را ذکر میکنند، در زمان حمورّبی پادشاه بابل است و چنین استنباط میشود، که در این زمان آسور جزو بابل بوده. معلوم نیست در چه تاریخ آسور مستقل شد، به هرحال تاریخ استقلال آن بین قرن هیجدهم و پانزدهم ق. م است. آسوریها مردمی بودند زارع و، چون به مملکت جدید آمدند، دیدند در اینجا اراضی قابل کشت بالنسبه کم است و زمین هم مانند زمینهای بابل حاصلخیز نیست. بنابراین تصمیم کردند، که از دست رنج دیگران تعیش کنند. این بود که در بهار هر سال آسوریها به تاختوتاز در ممالک مجاوره میپرداختند، با این مقصود که مملکتی را باجگزار یا ممالک و شهرهای یاغی را غارت کنند، از اهالی هر قدر لازم بدانند بکشند و باقی را به اسارت به مملکت خود برده و به کارهای سخت واداشته در فراوانی و ناز و نعمت بزیند. طبیعی است که دولت آنها موافق این مقصود درست شده بود و از حیث تشکیلات و ترتیبات شبیه دولت بابل نبود. در سومر و بابل شهرها حکمرانانی داشتند موسوم به پاتسی و روحانیینی باعلی درجه قوی و متنفذ، چنانکه میتوان گفت، که این دولت ها در واقع دولتهای ملوکالطوائفی و روحانی بودند، ولی پایهٔ دولت آسور بر طبقهٔ زارعین آزاد قرار گرفته بود، زیرا زارعین قشون آسوری را تشکیل میدادند و جنگ و تاختوتاز حرفه آنها بود. بنابراین جای تعجب نیست، که آسور دولتی شد جنگی و قشون آسوری سرآمد قشونهای معاصر. یکی از خصائص آسوریها شقاوت و بیرحمی فوقالعاده آنها نسبت بمغلوبین بود. جهت آن را از دو چیز باید دانست: اولاً آسوریها عقیده داشتند، که بیرحمی و شقاوت مرضی خدایان و کار ثوابی است، چنانکه یکی از پادشاهان آسور بدست خود اسرا را کور میکرد و این وحشیگری را پسندیده آسمان میدانست. ثانیاً چون آسوریها قلیل العدّه بودند و ممالک تابعهشان بعدها خیلی وسعت داشت، برای جلوگیری از جدا شدن ممالک به وسائلی متوسل میشدند، که ملل مغلوبه را مرعوب، ناتوان و در بعض موارد نابود کنند. این دولت تقریباً هزار سال دوام کرده حدود خود را از هر طرف پیش برد:
از طرف مغرب و جنوب غربی دولت (هیتها) را معدوم، فینیقیه و فلسطین را مطیع کرده بمصر دست انداخت. از طرف مشرق و جنوب شرقی تا کوه دماوند و کویر بزرگ ایران پیشرفت، ماد و پارس را دستنشانده و عیلام را چنان خراب کرد که این مملکت چند هزارساله دیگر کمر راست نکرد. دولت آسور بالاخره بدست مادیها منقرض شد. زبان آسوری همان زبان بابلی بود، ولی زبان آرامی در اینجا هم بعدها غلبه یافت. خطّ آسوری نیز خطّ میخی بابلی است. کتیبهها و کتابتهای زیاد از پادشاهان این مملکت مانده، زیرا به ضبط وقایع علاقهمند بودند. آسوریها لوحههائی از گل رس میساختند و پس از نوشتن مطلب، آنها را در آتش پخته بعد ضبط میکردند. بدین ترتیب کتابها و کتابخانهها ترتیب و تشکیل میشد.
این لوحهها، که در موقع انهدام نینوا زیر خاک رفته، حالا بواسطهٔ حفریات بیرون میآید و منبعی برای روشن کردن تاریخ عهود قدیمه است، چنانکه در موزهٔ لوور پاریس چندین هزار از این لوحهها موجود است. از جمله کتابخانهٔ معروف آسور بانیپال است، که در کویونجیک پیدا شد. آسوریها در صنایع نیز آثار زیاد از خود گذاشتهاند. پادشاهان آسور دو چیز را از تکالیف خود میدانستند: اوّل جنگ و بعد بنای شهر جدید، که با زحمت و مشقت اسراء ساخته میشد. بنابراین در این مملکت صنعت معماری، حجاری، کتیبهنگاری، ساختن صورتهای منقور و برجسته در سنگ[۳۶]ترقی شایانی داشت. بعض کارهای آسوریها، که شکار پادشاهان یا مجالس را نشان میدهد، به اندازهای طبیعی است (مخصوصا حرکت حیوانات مانند اسب، آهو و غیره) که باعث حیرت استادان کنونی اروپا است. در صنایع دیگر مانند صنعت زرگری، خاتمکاری، کاشیسازی و غیره آسوریها نیز ماهر بودند و فینیقیها از روی سرمشقهای آنها اشیاء زیاد ساخته در عالم قدیم انتشار دادند. بعدها از نمونههای مزبور در ممالک اروپا تقلید کردند و صنعت در آنجاها پدید آمد. تاریخ آسور به سه عهد تقسیم میشود:
آسور قدیم
این عهد تقریباً از ۱۵۰۰ شروع شده در ۹۰۰ ق. م خاتمه مییابد.
بزرگترین پادشاه این عهد تیگلاتپالسر[۳۷] اوّل است، که فتوحات زیاد در بابل، ایران و جاهای دیگر کرد، ولی بابل دوباره موفق شد که آسور را دستنشانده کند. از وقایع مهمه این عهد پیدا شدن قوم صحراگرد تازه نفسی است، که از عربستان بیرون آمده بابل و آسور را در فشار گذارد (۱۵۰۰ - ۱۳۰۰ ق. م). این مردم در تاریخ به آرامی موسوماند. اینها در ابتداء به بابل حمله کردند و، چون بواسطهٔ مقاومت بابلیها موفق نشدند، بعد هجوم به آسور برده این دولت را برانداختند. پس از آن آرامیها به سوریه رفته دمشق و حلب و سایر شهرهای آن را تسخیر کرده (۱۱۰۰ ق. م) بزودی در تجارت قوی شدند.
آرامیها اسلوب خط را از فینیقیها گرفته خط مخصوصی ترتیب دادند و بعد، چنانکه بیاید، این خط جایگیر خطوط میخی گشته در ایران، آسیای وسطی و جاهای دیگر انتشار یافت.
آسور وسطی
در این دوره، که از ۹۰۰ تا ۷۴۵ ق. م امتداد داشت، آسوریها بر آرامیها فائق آمده از نودولتی تشکیل کردند.
این دولت قدرتی حیرتآور از حیث جهانگیری بروز داد. بزرگترین پادشاه این دوره (آسور نصیرپال) است، که آسور را بحدود زمان تیگلاتپالسر اوّل رسانید، و لیکن شقاوتهای او نامش را لکهدار کرده: نوشتهاند، که اطفال اسراء را از پسر و دختر زنده در آتش میسوزانید. اگرچه آسور در این زمان قویترین دولت آسیای غربی بنظر میامد، ولی دیری نگذشت که یک مردم شمالی (ساکن ارمنستان کنونی) بر آسور قیام و دولت آرارات یاوان را تأسیس کردند. پس از آن مردمان دیگر از اطاعت آسور سرپیچیدند و بالاخره شورشی در آسور این دوره را به پایان رسانید.
آسور جدید
این دوره از ۷۴۵ تا ۶۰۷ ق. م امتداد یافت و پادشاهان نامی آن از این قرارند: ۱- تیگلاتپالسر چهارم که ببابل قشون برده آرامیها و کلدانیها را شکست داد و آن شهر را گرفت. بعد او بطرف شمال متوجه گشته قسمتهای جنوبی مملکت آرارات را به آسور ضمیمه کرد، ولی موفق نشد پایتخت آن را تصرّف کند. ۲ - سارگن دوّم [۳۸](۷۲۲-۷۰۵ ق. م). در زمان او قشون آسور از حال قشون ملی خارج شد. توضیح آنکه پادشاهان سابق فوقالعاده مهم میدانستند، که لشکر از طبقهٔ زارعین آزاد تشکیل شود، و لیکن روحانیون، که اراضی زیاد داشتند و از مالیات معاف بودند، نمیخواستند زارعین در قشون داخل شوند. بالاخره مقرّر شد، که بجای زارعین اسرا را به کارهای فلاحتی وادارند، تا زارعین بتوانند بخدمات عسکری اشتغال ورزند. چون روحانیون از این حکم ناراضی بودند، انقلابی را باعث شدند، که بتعیین سارگن به سلطنت منتهی گشت و دولت مجبور شد که کسری افراد را اجیر کند. از آنجا، که این نوع سربازان سپاهیان ملی نبودند و در موقع سخت فرار میکردند، از این ببعد پایهٔ دولت آسور، که بر سپاه ملی بود، متزلزل گردید. در این دوره جنگهای آسور با عیلام شروع شده بانقراض این دولت خاتمه یافت. شرح وقایع در تاریخ عیلام بیاید. جنگهای متعدّد متمادی آسور با عیلام، هرچند این دولت را از پای درآورد، باعث ضعف آسور نیز گردید. از طرف دیگر فشار مردمان آریانینژاد (مانند کیمریها، سکاها، مادیها و غیره) به آسور، که از مدّتها قبل شروع شده بود، عرصه را بر آسوریها تنک کرد و بالاخره این دولت قدیم قویم بدست مادیها منقرض شد (۶۰۶ ق. م). شرح وقایع در تاریخ ماد بیاید.
سوم - دولت عیلام
مقدّمه اطلاع ما بر عیلام تا چهل پنجاه سال قبل منحصر به ذکر مجملی بود، که توریة از آن کرده و اسم کدرلاعمر پادشاه عیلام را در ضمن حکایتی برده[۳۹]. مورّخین عهد قدیم هم، چنانکه از نوشتههای آنها معلوم است، اطلاعاتی راجع به عیلام نداشتند. حال بدین منوال بود، تا حفریات شوش پیش آمد. نتیجهٔ حفریات راجع به عیلام چنین است، که بطور اختصار ذکر میشود، زیرا مدخل تألیف گنجایش بیش از این را ندارد و برای مقصود ما هم این اندازه کافی است.
حدود عیلام
در عهد قدیم عیلام اطلاق میشد به مملکتی، که از این ولایات ترکیب یافته بود: خوزستان، لرستان، پشتکوه، کوههای بختیاری. حدود این مملکت از طرف مغرب دجله بود، از طرف مشرق قسمتی از پارس، از سمت شمال، راهی که از بابل بهمدان میرفت و از سمت جنوب خلیجپارس تا بوشهر[۴۰]. شهرهای مهم این مملکت را چنین نامیدهاند: ۱- شوش که مهمترین شهر عیلام و از قدیمترین شهرهای عالم بود. ۲- ماداکتو روی رود کرخه. ۳ - خایدالو، که گمان میکنند در جای خرّمآباد کنونی بنا شده بود. ۴ - اهواز، اهالی عیلام دولت خود را انزان سوسونکا مینامیدند. لفظ عیلام، چنانکه محققین تصوّر میکنند، سامی است و اطلاق بآن قسمتی میشد، که کوهستان است.
نژاد
راجع به مردمان بومی این مملکت عقیدهٔ دیولافوا ود مرگان این است، که بومیهای اوّلی این مملکت حبشی بودند. برخی عقیده دارند، که سواحل خلیجپارس هم تا مکران و بلوچستان از حبشیها مسکون بوده. به هرحال بعد از قرون زیاد مردمانی، که در اطراف شطّ العرب و رأس خلیج پارس سکنی داشتند و موسوم به سومریها بودند، باین مملکت آمده غلبه یافتند. بعد از آنها مردمان سامینژاد باین مملکت آمدند، ولی استیلای آنها در قسمت کوهستانی آن دوامی نداشت. از مردمان کوهستانی اسم کوسّیها یا کیسسیها زیاد برده شده[۴۱]اینها مردمی بودند استقلال طلب و مطیع کردن آنها خیلی دشوار بود، چنانکه تسلّط خارجیها بر آنها دوامی نداشت.
زبان
قدیمترین زبان اهالی این مملکت زبان انزانی است، که به عقیده دمرگان در سه هزار سال ق. م متروک شد و پس از آن زبان سومری و زبان سامی در اینجا رواج یافت. بعد میبینیم که در ۱۵۰۰ سال ق. م دفعة زبان انزانی زنده و استعمال شده و از اینجا میتوان حدس زد، که زبان انزانی در میان اهالی معمول بوده، ولی کتیبهها بزبان سومری و سامی نوشته میشده، زیرا اگر زبانی مرد، دیگر زنده نمیشود. در باب زبان انزانی عقیدهٔ عالم معروف، پرشیل[۴۲]، که با هیئت علمی فرانسوی بود، این است، که زبان مزبور ملتصق است.
خطّ
خطّ عیلامی میخی است، یعنی علامات از نقوشی، که بشکل میخ است و بطور افقی یا عمودی استعمال شده، ترکیب یافته. عدّهٔ این نوع علامات، چنانکه گویند بالغ بر سیصد است و شکل خطّ را عیلامیها از سومریها اقتباس کردهاند، ولی خطّ میخی عیلامی خطّ مستقلی است، یعنی علامات هر دو خطّ نمایندهٔ همان صداها نیست و بنابراین با دانستن خطّ بابلی خطّ عیلامی را نمیتوان خواند. ارقام عیلامی هم با ارقام بابلی تفاوت دارد: اوّلی بر علامات ده گانه و دوّمی بر علامات شصتگانه بنا شده. این خطّ بعدها با خطوط دیگر مترادفا استعمال میشد، مثلاً یکی از پادشاهان عیلام موسوم به باش شوشیناک، که سلطنتش قبل از غلبهٔ سومریهای شهر اوربر عیلام بود، مجسمهای از سنگ ساخته و شکل آن چنین است: پادشاه بر تختی از سنگ نشسته و کلماتی از سمت راست آن بخطّ عیلامی، از طرف چپ بخطّ بابلی نوشته شده است.
مذهب
این موضوع تاریک است، ولی باز کلیاتی معلوم شده. عالم از نظر عیلامیها پر از ارواح بود. خدای بزرگ را شوشیناک مینامیدند، ولی پرستش او فقط به پادشاهان و کهنه اختصاص داشت. بعد از او به شش خدا و پس از آنها به گروهی از ارواح معتقد بودند و هرکدام از ارواح را خدای جائی میدانستند. عیلامیها هم مانند بابلیها مجسمهٔ خدایان را میساختند و، وقتی که مجسمهٔ شهری را بشهر دیگر میبردند، عقیده داشتند که خدای آن شهر را انتقال دادهاند. بنابراین مذهب آنها شرک و بتپرستی بود. کاهنان قوی و متنفذ بودند.
کلیة مذهب عیلامیها شباهت زیاد بمذهب بابلیها دارد و چنین بنظر میآید، که آداب مذهبی آنان هم بآداب مذهبی بابلیها شباهت داشته.
شهر شوش
دمرگان خرابههای شوش را به چهار قسمت تقسیم کرده:
۱- ارک یا قلعهٔ شوش، که از ادوار قدیم تا زمان اسکندر مسکون بود. ۲ - قصور شاهان هخامنشی. ۳ - محلهٔ تجارتی. ۴ - محلهای در طرف راست رود کرخه. در قسمت دوّم خرابههای قصر داریوش و اردشیر دوّم و طالار معروف آن، که موسوم به اپدان بود کشف شده.
تقسیم گذشتههای عیلام
دمرگان گذشتههای عیلام را بدو قسمت تقسیم میکند:
۱- اعصار قبل از تاریخ. ۲ - قرون تاریخی. قسمت اولی باز بدو قسمت تقسیم میشود و هر دو از عهد حجر است، زیرا آلات و اسباب فلزّی پیدا نشده[۴۳]. اشیائی که از این عهد بدست آمده غالباً از سنگ و گل رس است. دمرگان از مقایسهٔ این اشیاء با اشیائی، که در مصر بدست آمده، عقیده داشت، که این اشیاء متعلق بهشت هزار سال ق. م است، ولی عالم دیگر کینگ[۴۴] باین عقیده است که شباهت این ظروف سفالی بظروف سفالین مصری سطحی است و ساخت و شیوهٔ آنها شبیهتر بظروف و اشیائی است، که در ماوراء دریای خزر[۴۵]، استراباد[۴۶] و درهگز یافتهاند. از اینجا و از قرائن دیگر گمان میکنند، که تمدّن عیلامی در جاهای خیلی دور دست انتشار یافته بود، بین ماوراء دریای خزر، عیلامیها و سومریها ارتباطی وجود داشت و شاید این مردمان از طرف شمال آمده بودند، از طبقهٔ عهد حجر، که پائین رفتهاند، تا شش پا چیزی نیافتهاند. جهت این است که مردمی با تمدّنی عالیتر بر بومیها استیلا یافته و خانههای آنها را خراب کرده، بعد بقدر شش پا خاک ریخته، روی آن ابنیه ساختهاند. بالاتر طبقهای است که دمرگان آن را متعلق به عهد قدیم میداند[۴۷]. از اشیائی که پیدا شده ظروف سفالین خیلی کمتر است. اشیاء این عهد بیشتر از مرمر سفید است، که روی آنها نقاشی شده و نیز عبارت است از گلدانهای لعابدار و لوحههائی از گل رس که بر آنها خطوطی نوشتهاند.
دمرگان این اشیاء را متعلق به چهار هزار سال ق. م میداند.
قرون تاریخی عیلام بسه قسمت تقسیم میشود: ۱- عهدی که تاریخ عیلام ارتباط کامل با تاریخ سومریها و اکدیها دارد (از ازمنهٔ قدیمه تا ۲۲۲۵ ق. م). ۲- عهدی که گذشتههای عیلام با تاریخ دولت بابل مربوط میباشد (۲۲۶۵ - ۷۴۵ ق. م). ۳- دورهای که طرف عیلام دولت آسور جدید است (۷۴۵ - ۶۴۵ ق. م).
عهد اوّل در این عهد تاریخ عیلام تاریک است. با وجود این دیده میشود که پاتسیهای سومر و اکد، چنانکه گذشت، با عیلامیها جنگهای دفاعی میکنند، اگر هم گاهی غلبه مییابند، تسلط آنها بر عیلام دوامی ندارد و بالاخره عیلام بر سومر و اکد دست یافته دولت این مردمان را برمیافکند. چون بالاتر وقایع ذکرشده، تکرار را در اینجا زائد میدانیم.
از اوضاع داخلی عیلام در این عهد به تحقیق نمیتوان چیزهای زیاد گفت، همینقدر معلوم است که عیلامیها از همسایگان غربی (سومریها و سامیها) از حیث تمدن پستتر بودند و، چون مملکت آنها بیشتر کوهستانی بود و راههائی که مساعد با تجارت باشد وجود نداشت، این ملت از مراکز عمران و تجارت دنیای آن روز دور میزیست. از حیث تشکیلات مملکتی نیز چنین بنظر میاید، که به استثنای مواقعی، که دشمن خارجی استقلال عیلام را تهدید میکرد، هریک از اقوام و طوائف زندگانی سیاسی و اجتماعی جداگانه داشتند، بخصوص مردمان کوهستانی آنکه همیشه استقلال خود را حفظ میکردند. به عقیدهٔ دمرگان، وقتی هم که ملل خارجه بر عیلام دست مییافتند، اهالی کوهستان آن مستقل میماندند. رفتار عیلامیها در مواقع غلبه بر سومریها و مردمان سامی خیلی خشن بود و گاهی هم از شقاوت آنها نسبت بملل مغلوبه بعض نتایج تاریخی حاصل میشد، که در فوق ذکر شد.
عهد دوّم در این عهد عیلامیها با پادشاهان بابل در زدوخوردند. در دورهٔ کاسّوها (خورباتیلا) پادشاه عیلام با (کوریگالزو) پادشاه بابل جنگید و بعد، چنانکه گذشت شوتروک ناخون تا بابل را گرفته، اشیاء نفیسه آن را غارت کرده بشوش برد و بالاخره تاختوتاز عیلامیها دولت کاسّوها را از پای درآورد. از پادشاهان نامی عیلام در این دوره (شیل خاکین شوش ناک) است. این پادشاه، که سائسی مدبّر و بزرک بود، بناهای زیاد کرد و یکی از کارهای او این است: هر بنائی را که تعمیر میکرد، مینوشت این بنا را کی ساخته بود و چه کتیبهای داشت، عین آن کتیبه را، که بزبان سامی بود، مینویساند و ترجمه انزانی را بدان میافزود. این علاقهمندی پادشاه مزبور به حفظ آثار مورد قدردانی علماء آثار عتیقه است و هیئت علمیه فرانسوی در پیشرفتهای خود در شوش مخصوصا مرهون آن میباشد، زیرا بین کتیبههای قدیم و کتیبههای این پادشاه ادواری گذشته، که لااقل دو هزار سال طول آن است.
کلیة از آثاری، که از زمان این پادشاه بدست آمده، مانند ستونهای برنجی، ستلها، آجرها، کتیبهها و غیره محقق شده، که در زمان او ادبیات و صنایع عیلامی به اوج
(۱) مجسّمهٔ ناقص ملکه ناپیر آسو، زن اونتاشگال پادشاه عیلام، که از مفرغ ساخته شده و ۱۸۰۰ کیلوگرم وزن دارد (حفریّات شوش، قرن پانزده ق. م)
ترقّی خود رسیده بود.
جنگهای دیگر عیلام با بابل تا انقراض آن دولت بدست آسوریها در فوق ذکر شده.
عهد سوّم
وقایع عمدهٔ این عهد عبارت است از جنگهای آسور با عیلام. توضیح آنکه عیلام تا این زمان با آسور همسایه نبود، زیرا بین این دو دولت مردمان کوهستانی واقع شده بودند، و لیکن در زمان تیگلاتپالسر چهارم آسوریها با مردمان مزبور جنگیده بعضی را کاملاً مطیع کردند و برخی را نیم مستقل گذاردند. پس از آن عیلام دولت همجوار آسور گردید.
جنگ اوّل
دولت عیلام از راه مآل بینی با بابل، که نیز از تسلط آسوریها در عذاب بود، عهد اتّحادی بست، تا باهم ممالک خودشان را از تعدّیات آسور حفظ کنند. سارگن، همینکه خبر این اتّحاد و تجهیزات عیلام را شنید، فرصت بمتحدین نداده قبل از رسیدن کمکی به عیلامیها به مملکت آنها حمله برد. در این زمان آسور به عیلام برتری داشت، زیرا اوّلا آسوریها متمدّنتر از عیلامیها بودند، ثانیاً سواره نظام آسور از حیث عدّه و هم از جهت تشکیلات و مشق بر سواره نظام عیلام تفوّق داشت، ثالثاً اسلحه آسوریها بمراتب بهتر از اسلحه عیلامیها بود. با وجود این عیلامیها مردانه جنگیده چندان پا فشردند، که آسوریها نتوانستند پیشرفتی حاصل کنند و عقب نشستند، یعنی در معنی شکست خوردند. این جنگ از اسم محل موسوم به جنگ دوریلو است (بین ۷۲۲ و ۷۰۵ ق. م).
جنگ دوّم
بعد از سارگن دوّم سینا خریب بر تخت آسور نشست. در این اوان کالّودوش[۴۸]، پادشاه عیلام، را محاصره کرده کشتند.
پادشاه آسور این واقعه را مغتنم دانسته از طرف جنوب عیلام (سواحل خلیجپارس) داخل جلگهٔ شوش گردید، ۳۴ قلعه و برج را خراب کرد و اهالی را به اسارت به آسور برد. در این موقع عیلامیها کودورناخونتی[۴۹] نامی را به پادشاهی معین کردند، و لیکن او در کوهستان مانده اقدامی برای جلوگیری از آسوریها نکرد و اینها چون وضع را چنین دیدند بطرف ماداکتو که در کوهستان بود حمله بردند. بعد، چون درّهها بواسطه باران و برف قابل عبور نبود، آسوریها عقب نشسته به آسور برگشتند، مردم عیلام کودورناخونتی را از جهت بیقیدی، که نشان داده بود، گرفته کشتند (۶۹۲ ق. م) و بجای او اوممان مینانو[۵۰] نامی را به سلطنت برگزیدند. این پادشاه سروصورتی به قشون عیلام داده به اندازهای آن را قوی کرد، که بابل برای اتّحاد با عیلام بر ضدّ آسور مقدم گردید و از خزائن ارباب انواع بابلی وجوهی برای تجهیزات به عیلام داد. جنگی که پس از آن شد بسیار خونین بود، چه طرفین مقاومت کردند و با وجود کشته شدن سردار عیلامی، باز عیلامیها آنقدر پا فشردند، که جنگ بینتیجه ماند و فریقین به خانههای خود برگشتند. بعد از سینا خریب، آسور حیدّون[۵۱] به تخت آسور نشست و پادشاه عیلام، خومبان خالداش دوّم، چون آسور را در جاهای دیگر مشغول و گرفتار دید، در مملکت بابل تاختوتازهائی کرد و تا شهر سیپپار پیش رفته با غنائمی به شوش برگشت (۶۷۴ ق. م). پس از فوت او، که چند روز بعد روی داد برادر اورتاکو به تخت نشسته با آسور روابطی برقرار داشت: توضیح آنکه آسور در سال مجاعه کمکی به عیلام کرد و دولت عیلام مجسمهٔ رب النوع سیپپار را، که در جزو غنائم آورده بود، پس داد. در زمان آسور حیدیّن آسور باعلی درجهٔ قدرت رسید.
غیر از عیلام در آسیای غربی دیگر دولتی نمانده بود که تابع آسور نباشد.
آسوربانیپال پال و جنگهای او
در ۶۶۹ ق. م آسور بانیپال بتخت نشسته تمام حواس خود را به فرونشاندن شورش مصریها متوجّه داشت. عیلامیها از موقع استفاده کرده به تاختوتاز در مملکت بابل پرداختند و غنائمی از آنجا آوردند. پس از آن بزودی اورتاکو درگذشت و برادر او تِاوممان[۵۲]بتخت نشست. این تغییر سلطنت برای عیلام بسیار شوم بود، زیرا پادشاه جدید خواست برادرزادههای خود را بکشد و این اقدام باعث شد، که شصت نفر از شاهزادگان عیلام فرار کرده به دربار آسور پناه بردند. پادشاه آسور با آغوش باز آنها را پذیرفت، با این مقصود که بواسطه جنگهای خانگی عیلام را ضعیف کرده بعد درهم شکند. در این احوال تِاوممان به پادشاه آسور تکلیف کرد، که فراریان عیلام را پس بدهد. او جواب ردّ به عیلام داد و جنگ درگرفت.
چون قشون آسور زود بحدود عیلام رسید پادشاه آن، که تمام قوایش حاضر نبود، در انتظار تکمیل آن با تأنّی تا نزدیکی شوش عقب نشست و برای اینکه فرصتی بدست آرد، یکی از سرداران خود را برای مذاکرات صلح نزد سردار آسوری فرستاد، و لیکن سردار مزبور مقصود را دریافته فرستاده را کشت. پس از آن جنگ شروع شد و طرفین با نهایت ابرام جنگیدند، ولی بالاخره آسوریها میسرهٔ قشون عیلامی را، که در کنار رود کارون بود، شکست داده به آب ریختند. پادشاه عیلام، که شخصاً جنگ میکرد، حملات پیدرپی به قشون آسور برد و چندان پا فشرد تا آنکه زخم برداشت. بعد، در موقعی که میخواست از میدان جنگ خارج شود، بواسطهٔ سانحهای گرفتار شد و آسوریها سرش را بریده به نینوا بردند. این جنگ از اسم محل موسوم به توللیز[۵۳] است (۶۵۹ ق. م). همینکه خبر شکست قشون عیلام بشوش رسید، هواخواهان شاهزادگان فراری مخالفین خود را گرفته مقید داشتند و شادیها از این شکست کردند. پس از آن بدست پادشاه آسور پسر بزرگتر اورتاکو (خومبان ایگاش) به پادشاهی عیلام نامزد شد و آسوریها باج از عیلام گرفته به نینوا برگشتند. شکست عیلامیها باعث جشنهای زیاد در آسور گردید، زیرا از تمام دول آن زمان عیلام یگانه همسر آسور و دشمن موروثی او بود. بعد از این جنگ برادر آسور بانیپال، که در بابل پادشاه بود، بر او یاغی گردید. در ابتداء پادشاه عیلام بیطرف ماند، ولی، وقتی که پادشاه آسور خواست عیلامیها مجسمهٔ (نهنه) ربّةالنوع ارخ را رد کنند، پادشاه عیلام در موقع بسیار ناگواری واقع شد، چه این مجسمه قرنها در شوش بود، مردم عیلام پرستش زیاد برای آن داشتند و بنابراین رد کردن آن با پادشاهی عیلام مباینت داشت.
در این احوال بابل به پادشاه عیلام باز وجهی از خزانهٔ خدایان بابلی داد و او از جهة سختی و بدی موقع خود مجبور شد با بابل متحد شود. آسوریها به اغتشاشات داخلی عیلام دامن میزدند، چنانکه بر اثر آن تامماریتو[۵۴]، برادر پادشاه عیلام، او را گرفته کشت و بتخت نشست، ولی بعد از چندی این پادشاه هم گرفتار طغیان یکی از دستنشاندههای خود موسوم به ایندبغاش[۵۵] گردید، سپس از او شکست خورده بطرف خلیجپارس فرار کرد و بالاخره گرفتار شده به نینوا به اسارت رفت. آسور - بانیپال روی خوش به او نمود، چه او را برای اجرای خیالات خود راجع به عیلام لازم داشت. پادشاه مزبور، پس از آنکه کار بابل را ساخت، تصمیم کرد، که بکار عیلام خاتمه داده خیال خود را از طرف این دشمن موروثی راحت کند، اما ایندبغاش، که برای کمک کردن ببابل اقدامی نکرده بود، بعد از سقوط این شهر سفرائی نزد پادشاه آسور فرستاد، و لیکن پادشاه مزبور آنها را خوب نپذیرفت و ردّ کردن کلدانیهائی را که در زمان طغیان بابل بآن کمک کرده بعد به عیلام رفته بودند، خواست. در این احوال ایندبغاش را نجبا کشته بجای او خومبان کالداش[۵۶] را بر تخت نشاندند و پادشاه آسور از موقع استفاده کرده تامماریتو را بتخت عیلام نشانید، و لیکن، همینکه او بتخت نشست، کنکاشی بر ضدّ آسوریها ترتیب داد. مطلب قبل از اجرای آن افشاء شد، بر اثر این وضع باز او را گرفته به زندان انداختند و پس از آن آسوریها مملکت را غارت کرده با غنائم زیاد به نینوا برگشتند.
انقراض عیلام
در ۶۴۵ ق. م پادشاه آسور، که از نتایج جنگهای قبل ناراضی بود، باز در پی بهانه برای جنگ با عیلام برآمد و با این مقصود تامماریتو را به عیلام فرستاده از خومبان کالداش ردّ کردن کلدانیهای مذکور و مجسمهٔ (نهنه) را خواست. برای پادشاه عیلام قبول کردن این تکالیف با مرگ او مساوی بود. بنابراین تصمیم کرد مقاومت کند. آسوریها وارد شوش شده در اینجا آنچه خواستند کردند: خزانهٔ پادشاهان عیلام، که از غنائم جنگهای سابق پر بود، بدست آسوریها افتاد. طلا و نقرهای، که بابل در موقع اتحاد به عیلام داده بود، با مجسمهها، اشیاء نفیسه معابد عیلام و آنچه در خانهها از ثروت و اشیاء قیمتی بود بنینوا منتقل شد. آسوریها به کشتار و غارت اکتفاء نکرده استخوانهای پادشاهان عیلام و اشخاص نامی را بیرون آورده بنینوا فرستادند. رفتار آسوریها در عیلام چنان بود، که خرقیال گوید: «این است عیلام و تمام جمعیت آن در اطراف قبر آن، همگی کشته شدند و همه از دم شمشیر گذشتند». مجسمهٔ (نهنه) ربة النوع ارخ را، که یکهزار و ششصد و سی و پنج سال در تصرّف عیلامیها بود، پادشاه آسور بدست آورده برای شهر ارخ پس فرستاد. آسوریها، پس از کشتار زیاد، غارت کردن شهرها و حمل آنچه در این شهرها از ثروت عیلام یافتند، اسرای زیاد از شهر شوش و شهرهای دیگر به آسور بردند. خومبان کالداش آخرین پادشاه عیلام، که فرار کرده بود، پس از چندی گرفتار شد و آسوربانیپال او و تامماریتو، پادشاه سابق عیلام را، به عرّابه خود بسته مجبورشان کرد عرّابهٔ سلطنتی را تا معبد آسور و (ایشتار)، خدایان آسور، بکشند. این است ترجمهٔ کتیبهٔ آسور بانیپال راجع به فتوحات او در عیلام:
«خاک شهر شوشان، شهر ماداکتو و شهرهای دیگر را تماماً به آسور کشیدم و در مدّت یک ماه و یک روز کشور عیلام را به تمامی عرض آن جاروب کردم. من این مملکت را از عبور حشم، گوسفند و نیز از نغمات موسیقی بینصیب ساختم و به درندگان، مارها،
(۲) نزدیکی مالمیر، قلعهٔ فران (فرعون)، حجّاریها و کتیبههای شوشی (عیلامی)، مجسّمهٔ یکی از خدایان عیلام (از عکسی که هوسَیْ برداشته، گراور شده است)
جانوران کویر و غزال اجازه دادم که آن را فروگیرند».
خاتمه
چنانکه از تاریخ عیلام پیدا است، عیلامیها یک نوع تمدّن و صنایعی پرورده و خطی برای خود ترتیب داده بودند، و لیکن از حیث تشکیلات سیاسی هیچگاه نتوانستند از حال ملوک ملوکالطوایفی بیرون آیند، بخصوص مردمان کوهستانی آن، که همیشه نیم مستقل یا مستقل بودند. با وجود این عیلامیها در مدّت چند هزار سال قومیت خود را در مقابل مردمانی نیرومند، مانند سومریها، اکدیها و دولی قادر مثل بابل و آسور حفظ کردند، گاهی هم بآنها
(۳) مالمیر، حجّاری عیلامی (از عکسی، که هوسَیْ برداشته، گراور شده است)
شکستهای فاحش دادند. بالاخره اگر عیلام به زانو درآمد، از جهت جنگهای درونی خانهبرانداز بود. به هرحال از ۶۴۵ ق. م دولت عیلام از صفحهٔ روزگار محو و گذشتههای آن بمرور از خاطرها فراموش گردید و چنان از یاد رفت، که حتی مورّخین و نویسندگان عهد قدیم هم چیزی در این باب نمیدانستند، و الاّ سترابون جغرافیادان معروف نمینوشت، که کوروش پایتخت خود را در شوش قرار داد، زیرا مردمان آن همیشه تابع ملل دیگر بودند و هیچگاه اقدام مهمی نکردهاند، مگر در ازمنهٔ پهلوانی، آنهم شاید[۵۷] (کتاب ۱۵ فصل ۳ بند ۲). در مالمیر[۵۸] بختیاری در (شگفت سلمان) و غیره آثار زیاد از عیلامیها دیده میشود. متأسفانه این آثار را، به استثنای آنهائی که در دسترس نبوده، خراب کردهاند. در اینجا حجاریهای برجسته با خطوط میخی شوشی و انزانی بسیار یافتهاند و محققین این آثار را بقرن ۱۲-۱۳ ق. م مربوط میدانند. در اینجا استوانههای بابلی از قرن پنجم ق. م، مهرها، مسکوکات اشکانی و اشیاء دیگر نیز زیاد پیدا شده.
- ↑ Sumer.
- ↑ Akkad.
- ↑ Ur.
- ↑ Erech(uruk) . در توریة (اَرک) گفتهاند.
- ↑ Nippur.
- ↑ Sippar.
- ↑ Kisch.
- ↑ عقیدهٔ کینک ( King ) که متخصص مسئله است.
- ↑ در کورنگتپه
- ↑ در کورگان آنو.
- ↑ Ninmar.
- ↑ Sargon (اصل اسم شرّوگین است).
- ↑ Assurbanipal.
- ↑ ستل ( Stele ) سنگ یکپارچهایست که روی آن خطوطی مینوشتند.
- ↑ Naram-Sin.
- ↑ یکی از دلائل اینکه سواحل خلیجپارس مسکون از حبشی بوده.
- ↑ Anubanini.
- ↑ Gutiens.
- ↑ Gudea.
- ↑ عیلامیها مملکت خود را انزان سوسونکا مینامیدند.
- ↑ Dungi.
- ↑ Kudur-Nankhundi.
- ↑ Nana
- ↑ Nisin.
- ↑ Rimsin.
- ↑ الحساء امروزی در کنار خلیجپارس نه جزیرهٔ بحرین.
- ↑ Hyksos.
- ↑ Hammurabi.
- ↑ آنچه محقق است این عدّه است، و لیکن از فهرستهای دیگر، که بدست آمده، ممکن است بیشتر هم باشد.
- ↑ Louvre.
- ↑ سیپپار، چنانکه گذشت، یکی از شهرهای اکّد بشمار میرفت.
- ↑ Ilu-Ma-Ilu.
- ↑ Gutiens.
- ↑ Kalakh. یا Kalah
- ↑ Xineveh.
- ↑ Bag-Relief.
- ↑ به آسوری توگول تیهپلشر.
- ↑ به آسوری شرّوکین.
- ↑ سفر پیدایش باب ۱۴.
- ↑ در عهد قدیم بوشهر را (ریشر) مینامیدند.
- ↑ بعضی این مردم را با (کاسسو) های مذکور در فوق از یک قوم دانستهاند (Ed.Meyer)
- ↑ Pere-Scheil.
- ↑ بعضی در این باب تردید دارند و این عهد را ابتدای عهد مس میدانند (ادوار مییر، تاریخ عهد قدیم)
- ↑ King.
- ↑ در گورکان آنو.
- ↑ در کورنگتپه.
- ↑ Archaique.
- ↑ Kalludusch.
- ↑ Kudur-Nakhundi.
- ↑ Umman-Minanu.
- ↑ Assurhiddin.
- ↑ Teumman.
- ↑ Tulliz.
- ↑ Tammaritu.
- ↑ Inda-Bugasch.
- ↑ Khumban-Kaldasch.
- ↑ Temps héroiques.
- ↑ مالمیر یا مالامیر بمسافت ۱۱۵ کیلومتر، یا تقریباً ۱۶ فرسخ در مشرق شوشتر واقع است.