تاریخ مختصر دولت قدیم روم/فصل پنجم

فصل پنجم

تسخیر ایطالیا

از آنچه در فصول سابق بیان کرده‌ایم معلوم میشود که در مأئه هشتم قبل از میلاد ملت رومی فقط دارای شهر کوچکی بود که روی تپهٔ پالاتن بنا شده بود لکن در سال ۲۶۶ قبل از میلاد می‌بینیم همان مردم مالک تمام شبه‌جزیره ایطالیا میباشند و از ابتدای جبال اپنن تا جزیره سیسیل را متصرفند و شهر روم یکی از بزرگترین بلاد دنیا شده است.

پس تقریباً در عرض پانصد سال این تغییر در وضع رومیها بیدا شده و آن مردم در این مدت دائماً در جنگ بوده و در معبد ژانوس که میبایست اوقات صلح بسته باشد همواره باز مانده و رومیها متعرض تمام قبایل ایطالیا شده وزد و خورد کرده در بسیاری از مواقع شکست خورده ولی عاقبت بر همه غالب شده و ایشانرا مطیع خویش ساخته‌اند اما تاریخ این جنگها بخوبی معلوم نیست و خود رومیها هم در آن باب جز بعضی امور مسلمه که مخلوط بافسانه‌های بسیار میباشد چیزی نمیدانستند.

( تسخیر لاسیوم ) اول قومی که رومیها بانقیاد آن پرداختند همسایه‌های خویش یعنی مردم لاسیوم بودند و از قرار معروف این امر در قدیم یعنی زمانیکه دولت روم سلطنتی بوده صورت گرفته و بالای کوه اوانتن[۱] که از ثلال سبعهٔ شهر روم بود معبدی بود متعلق بربة‌النوع دیان و اهل بلاد سی‌گانهٔ لاسیوم در آنجا آمده آداب و رسومی مذهبی بجا میاوردند و از جمله افسانه‌ها که دربارهٔ مقهور شدن قوم لاتن نقل میکردند یکی این بود که بعد از آنکه رومیها تارکن مغرور را اخراج نمودند مردم لاتن بحمایت او برخاستند و نزدیک دریاچه رژیل[۲] با رومیها محاربه‌ای بزرگ کردند و در اثنای این جنگ دو نفر دلاور دیده شدند که سوار اسب سفید بودند و پیشاپیش رومیها محاربه مینمودند و داخل اردوی دشمن شدند و لشکر روم را تحریض کردند تا بر دشمن تفوق یافتند. آنگاه سردار لشکر خواست به آن دو دلاور انعام و احسان کند لکن هرچه بجستجوی ایشان پرداختند نیافتند و همانروز در شهر روم دو نفر جنگجو دیده شده بودند خون‌آلود و غبارآلود که حربهٔ خود را بر سر چشمه می‌شستند و خبر فتح را بمردم میدادند و عقیدهٔ رومیها این بود که ایشان کاستر و پلوکس[۳] رب‌النوع بوده که بمعاونت مردم روم آمده و ادعا میکردند که در میدان جنگ هم در روی تخته سنگی نقش پای اسبی عظیم‌الجثه دیده بودند و بنابراین عقیده در شهر روم معبدی برای آن دو رب‌النوع بشکرانه بنا نمودند.

بهرحال مابین رومیها و لاتن‌ها از قدیم معاهده و عقد اتحادی بسته شده و بر روی ستونی از برنج منقوش بود باین مضمون که تا آسمان بالای زمین و زمین زیر خورشید است مابین رومیها و لاتنها صلح خواهد بود و دشمن یکدیگر را هم در خاک خود راه نخواهند داد و با تمام قوی بهم معاونت خواهند نمود و غنایم و فتوحات را بالسویه میان یکدیگر تقسیم خواهند کرد (سنه ۴۹۳).

( افسانهٔ پرسنا ) در همان اوقات پرسنا[۴] پادشاه شهر کلوزیوم[۵] که از بلاد اتروسک بوده رومیها را مغلوب نمود و شهر ایشان را محاصره کرد ولی عاقبت این جنگ معلوم نیست و اقوال مختلفه روایت کرده‌اند از جمله یکی افسانهٔ ذیل میباشد که گفته‌اند غرض پرسنا از تعرض برومیها این بود که خانوادهٔ تارکن را دوباره بسلطنت روم برسانند. وقتیکه میخواست وارد شهر شود بکنفر از دلاوران رومی موسوم به هراسیوس ککلس[۶] (یعنی هراسیوس اعور) به تنهائی در سر پل چوبی رود تیبر از لشکر اتروسک جلوگیری کرد تا اینکه رومیها آن پل را خراب کردند و راه ورود روم بر اتباع پرسنا بسته شد. آنگاه هراسیوس خود را برودخانه انداخته بشناوری بشهر رفت و مردم برای او مجسمه‌ای برپا کردند. پس از آن پرسنا شهر را محاصره کرد. روزی جوانی رومی موسوم به موسیوس[۷] مصمم شد خود را برای نجات وطن فدا کند لهذا خنجری زیر لباس خویش پنهان نموده از شهر خارج گردید و داخل جماعتی که در اطراف پرسنا بودند شد. اتفاقاً آنوقت یکنفر نزدیک شاه نشسته بلشکریان اتروسک مواجب میداد. موسیوس او را سلطان تصور کرد و بضرب خنجر بقتل رسانید دستگیرش کرده بحضور پرسنا بردند و در تحت استنطاق درآوردند. بشاه گفت میخواستم تو را بکشم سهو کردم اما سیصد نفر جوان رومی غیر از من هستند که عهد کرده‌اند تو را هلاک نمایند. آنگاه برای اینکه پرسنا ببیند که او از مرگ و عذاب باک ندارد دست راست خویش را در آتشی که بجهت قربانی افروخته بودند گذاشت تا سوخت بدون اینکه هیچگونه اظهار تألم و کراهت نماید. پرسنا از این حال متأتر شد و ترسید و موسیوس را رها کرد و با رومیها مصالحه نمود و از آن ببعد موسیوس را سولا[۸] یعنی اشل لقب دادند و قرار بر این شد که محض اطمینان پرسنا رومیها چند نفر دختر از نجیب‌زادگان خود باو گروگان دهند. یکی از این دخترها مسماة به کللیا[۹] خویش را در رود تیبر انداخته بروم باز گردید و هموطنان او مجسمهٔ او را ساخته در شارع عام نصب نمودند.

( محاربات رومیها با قبایل واسک و اک و اهالی و یس ) همسایهٔ رومیها در طرف مشرق قبایل کوهستانی اک بودند و در جانب جنوب قبایل ولک و در شمال غربی مردم شهر ویس[۱۰] واقع در نزدیکی رود تیبر که از قوم اتروسک محسوب میشدند. دولت روم قریب دویست سال با این قبایل در زد و خورد بود و غالباً لاتنها هم که با رومیها عقد اتحاد داشتند بایشان معاونت مینمودند لکن تاریخ صحیح این محاربات بدست نیست فقط بعضی افسانه‌ها درخصوص دلاورانیکه در آن موقع رشادت ظاهر ساخته نقل کرده‌اند.

قصهٔ معروفی که در باب جنگ با قبایل ولسک منقول است سرگذشت کوریولان میباشد که در فصل سابق بیان کردیم. دربارهٔ زد و خورد با قوم اک هم افسانهٔ سنسیناتوس[۱۱] را نقل میکردند و میگفتند این سردار رشید با قبایل اک جنگها کرده و ایشانرا مغلوب نموده و لشکر روم را از مخاطره نجات داده و چندین دفعه رتبهٔ کنسول و دیکتاتور یافته و معتبرترین رجال روم شده و بقدری محبوب و محترم بود که او را پدر لشکریان مبخواندند. یک روز خبر رسید سپاهی که با قبایل اک مشغول جدال است محصور شده و عنقریب در تنگنای کوهستان گرفتار خواهد شد و کسیکه از عهدهٔ استخلاص ایشان برآید سنسیناتوس میباشد. پس مجلس سنا آدم فرستاد تا او را بیاورند چون نزد او رفتند در زمین خود مشغول بیل زدن بود و قبائی مخفف دربرداشت. محض اینکه فرستادگان سنا را بطور شایسته پذیرائی کند زوجهٔ خویش را روانه کرد تا لباس رسمی او را بیاورد. آنگاه دست و رو شسته لباس پوشید و مأمورین سنا باو اظهار داشتند که دولت روم تو را دیکتاتور نموده و باید معجلا روانهٔ شهر شوی. چنین کرد و فردای آنروز تمام دکاکین روم را بست و جمیع اهل شهر را اعلان کرد که هر یک با اسلحه و مقدار نانی که خوراک پنج روز باشد در شاندومارس جمع شوند و همانروز حرکت کرده و در عرض چهار ساعت با لشکریان شش فرسخ راه پیموده اطراف اردوی دشمن یک خندق حفر نمود و حصاری چوبی برپا کرد. قبایل اک محصور شدند و مجبوراً سر تمکین پیش آوردند و سنسیناتوس لشکریان رومی را که از مهلکه نجات داده بود بروم بازگردانید و چون خطری که برای وطن پیش آمده مرتفع شد بعد از پانزده روز استعفا داد و دوباره بر سر اعمال روستائی خویش رفت (سنه ۴۵۸).

( تسخیر ویس ) قوم ویس یعنی جماعتی از اتروسکها که مرکز ایشان شهر مذکور بود یکی از مقتدرترین اعداء رومیها بودند و شهر مستحکم ایشان بیش از چهار فرسخ از روم مسافت نداشت و همینقدر که از رود تیبر عبور میکردند باراضی رومیها میتوانستند صدمات زیاد وارد آورند و محاربات زیاد بین این دو شهر واقع شده و رومیها افسانه‌های متعدد در آن خصوص داشته از جمله یکی اینست: یکی از خانواده‌های کثیرالعدد روم خانوادهٔ فابیوس[۱۲] بود که سیصد و شش نفر پاتریسین و چهارهزار کلیان داشت. وقتی مردم روم از کثرت قدرت این خانواده بیم کرده و ایشانرا از شهر خارج نمودند و این امر در زمانی واقع شد که با اهل ویس جنگ داشتند خانوادهٔ فابیوس با آنکه مطرود شده بودند عزم کرند خود را فدای وطن کنند لهذا جمیعاً بالای تپهٔ نزدیک رودخانهٔ کرمر[۱۳] مقابل شهر ویس اقامت نمودند و از آنجا مکرر در اراضی مردم بلدهٔ مذکوره تاخت و تاز و غارت میکردند و عاقبت دشمن ایشانرا غافل گرفتار نموده همه را بهلاکت رسانید و از آن خانواده جز یکنفر که بسبب صغر سن در روم مانده بود کسی جان بدر نبرد (سنه ۴۷۷).

خلاصه عاقبت کار رومیها و اهل ویس بسختی کشید و لشکر روم بمحاصرهٔ آن شهر پرداختند. تا آنزمان در روم رسم این بود که سپاهیان از خود خرج میکردند و در فصل زمستان جنگ متروک میشد. در این موقع دولت روم قرارداد لشکریان را مواجب دهند و در زمستان ایشان را نگاه بدارند و محاربه را قطع نکنند. بدین طریق مدت ده سال شهر ویس را دربند محاصره داشتند و بالاخره آنرا مسخر کرده و سکنهٔ آنرا فروختند یا کشتند و خاکش را غارت نمودند و در این باب هم افسانهٔ ذیل را نقل میکردند که بعد از آنکه محاصرهٔ وبس ده سال طول کشید و آنشهر مسخر نشد یکی از اعیان رشید روم را که کامیل[۱۴] نام داشت دیکتاتور معین کردند و او در زیر زمین راهی حفر نمود که از بیرون حصار ویس تا ارگ شهر و معبد ژوئن ربة‌النوع حافظ آن بلد مبرسید پس بسپاه خود امر کرد بحصار شهر حمله ببرند چون محصورین مشغول دفع حملهٔ رومیها شدند. کامیل دسته‌ای از لشکریان را واداشت از آن راه زیرزمینی رفته بمعبد ژوئن رسیدند. در این وقت پادشاه شهر ویس برای ربة‌النوع قربانی کرده و استخراج‌کنندگان احکام غیبی مشغول بودند و رومیها این عبارت را از ایشان شنیدند که هرکس احشاء این حیوان مذبوح را تقدیم ارباب انواع کند فیروز خواهد شد. پس رومیها ناگاه فریاد برآورده هیاهو کردند و حضار معبد را ترسانیده گریزاندند و احشاء قربانی را ضبط کرده به کامیل تسلیم نمودند و او آداب قربانی را انجام داده فیروز شد و شهر را مسخر کرد (سنهٔ ۳۹۶). بعد از این واقعه کامیل نذر کرد مجسمهٔ ژوئن را بروم ببرد و معبدی را مخصوص او نماید اما هیچکس جرأت نمیکرد بمجسمهٔ ربة‌النوع دست بزند. عاقبت کامیل بعضی نجیب‌زادگان رومی را با البسهٔ فاخر حاضر نمود و از بت سئوال کرد آیا راضی هستی بروم بروی از بت صدا بلند شد که راضی هستم آنگاه خود بنای حرکت گذاشت و از عقب سر رومیها رفت.

نیز میگوبند کامیل نذر کرده بود هرچه از شهر ویس غنائم بدست آورد عشر آنرا بمعبد اپلن بفرستد لهذا سپاهیان را مجبور کرد عشر عایدی خویش را پس بدهند. باینجهت با او عداوت پیدا کردند و تقصیر برای او تراشیده اخراجش نمودند و مشارالیه در وقت خروج بارباب انواع التجا برده گفت اگر همشهریان من دربارهٔ من ظلم کرده باشند امیدوارم اسباب پشیمانی ایشان فراهم آید.

( حملات قبایل کلوا ) مملکتی که امروز معروف به فرانسه است در قدیم‌الایام کل[۱۵] نام داشته و سکنهٔ آنرا کلوا[۱۶] میگفتند و این جماعت علاوه بر فرانسهٔ حالیه ناحیه‌ای را که در شمال شبه جزیرهٔ ایطالیا واقع و امروز جزء خاک ایطالیا محسوب میشود و رود پو[۱۷] در آن جاری است نیز متصرف شده بودند و رومیها باین مناسبت آنرا هم کل میخواندند الا اینکه چون خاک فرانسه بالنسبه برومیها در پشت جبال الب و ناحیهٔ پو در پیش آن واقع است لهذا فرانسه را کل پشت کوه[۱۸] میگفتند و ناحیهٔ پو را کل پیش کوه[۱۹] مینامیدند.

در اوایل مأئه چهارم قبل از میلاد یکی از قبایل کل که در کنار دریای آدریاتیک قرار گرفته بودند بشهر کلوزیوم که از بلاد اتروسک بود حمله بردند و در این مورد رومیها از اهل آن بلد حمایت کردند و این امر بین قبایل کلوا و مردم روم تولید نزاع کرد و قبائل مزبور رو بشهر روم آوردند و در کنار رودخانهٔ الیا[۲۰] که قریب چهار فرسخ از روم فاصله دارد با رومیها تلاقی نمودند و برحسب رسم خویش نعره برآوردند و حربه‌ها را بسپر زدند و بضرب شمشیرهای طویلی که در دست داشتند پرداختند و چون رومیها تا آنوقت این قوم را ندیده بودند رعب کردند و هزیمت اختیار نمودند. بسیاری از ایشان بقتل رسیدند جماعتی در رود تیبر غرق شدند و بعضی بروم مراجعت کردند و این مغلوبی در کنار رود الیا همه وقت در ذهن رومیها بود و روزی که این واقعه در آن واقع شده روز نحس میدانستند و اقدام بکاری نمیکردند و تا مدتی مردم کل را مهیب‌ترین دشمنان خویش می‌پنداشتند. باری بعد از آن وقعه رومیها درصدد محافظت شهر خود برنیامدند بزرگان و معتبرین بارگ کاپیتل پناه بردند و سایر سکنه ببلاد مجاوره فرار کردند و مردم کل شهر روم را آتش زدند و کاپیتل را محاصره نمودند و در باب ختم این واقعه باز اطلاع صحیح نداریم و مجبور بنقل بعضی افسانه‌ها هستیم از جمله حکایت کرده‌اند که وقتی قبایل کلوا وارد روم شدند دیدند هیچکس در شهر نیست فقط در دهلیز خانه‌ها بعضی پیرمردها دیده میشدند که لباس سفید حاشیه قرمز پوشیده عصائی از عاج بدست گرفته ساکت و بی‌حرکت روی کرسی عاج نشسته‌اند. این جماعت کنسولهای قدیمی روم بودند که جان خود را فدا کرده بودند برای اینکه دشمنان ایشان مغضوب ارباب انواع شوند. کلواها ابتدا متعرض این اشخاص نشدند تا اینکه یکنفر از ایشان دست بریش یکی از پیرمردها برد او هم عصای خود را بسر او زد. کلواها متغبر شده تمام آن جماعت را بقتل رسانیدند و بعد شهر را هم آتش زدند. آنگاه خواستند کاپیتل را واژه ناخوانا بگیرند ممکن نشد لهذا آن را محصور نمودند و مدتی بدین حال باقی ماندند اما رومیهائیکه فرار کرده بودند کامیل را که سابقاً مطرود شده بود طلبیده رئیس قرار دادند و دیکتاتور نامیدند و او مهیای استخلاص کاپیتل گردید و جوانی رومی درصدد برآمد که متحصنین کاپیتل را از مسئله مطلع سازد تا در مقابل دشمن پایداری کنند لهذا از طرفی که کوه کاپیتل بسیار صعب‌الوصول بود و کلواها مراقبت آنرا غیرلازم میدانستند بالا رفت و خود را بارگ رسانید و مقصود را حاصل کرد اما کلواها اثر پای او را دیدند و شبانه از همان راهی که او رفته بود رفتند و ببالای کاپیتل رسیدند و کسی هم ملتفت نشد لکن قازهای متبرک معبد ژوئن چون صدای پا شنیدند بنای بال زدن و فریاد کردن گذاشتند و رومیها آمدند ببینند چه واقع شده. اول کسیکه با کلواها ملاقات کرد مانلیوس[۲۱] بود و با سپر خود یکنفر از ایشانرا سرنگون نمود و همراهانش نیز سایرین را سرازیر کردند بدینطریق مانلیوس کاپیتل را از دشمن حفظ کرد و باینواسطه او را کاپیتلینوس[۲۲] لقب دادند اما عاقبت چون آذوقهٔ متحصنین کاپیتل تمام شد مجبور به تسلیم گردیدند و با کلواها شرط کردند که یک خروار طلا با آذوقه و وسایل حمل و نقل بایشان بدهند و ایشان دست از شهر روم بردارند. کلواها راضی شدند اما در وقت وزن‌کردن طلا وزنه‌های غلط بکار بردند. رومیها مدعی شدند که این وزنه‌ها زیاده از آن مقداری است که ما باید بدهیم. رئیس کلواها شمشیر خود را هم در ترازو گذاشت و بر وزنه‌ها اضافه کرد و گفت مغلوبین عاجزند.[۲۳]

نیز نقل میکردند که رومیها آنچه به کلواها داده بودند پس گرفتند باینطریق که کامیل آمد و گفت وطن را با آهن (یعنی شمشیر) باید نجات داد نه با طلا. پس با قبایل کلوا محاربه کرده ایشانرا شکست داد و بهلاکت رسانید.

آنچه مسلم است اینست که کاپیتل سالم ماند و شهر روم خراب شد و رومیها مجبور شدند آنرا معجلا با چوب و خشت دوباره بسازند و بعد از آن هم باز مدتها قبایل کلوا در جبال آپنن مقر داشتند و مزاحم رومیها بودند و با دشمنان ایشان همدست میشدند و مکرر بغارت و چپاول اطراف روم میرفتند و رومیها در آن موارد از همه کار دست میکشیدند و جمیعاً مسلح و مهیای محاربه میگردیدند و زیاده از پنجاه سال حال بر این منوال بود و از آن وقایع خبر صحیحی بدست نیست جز قصه‌های چند که رشادت بعضی از رومیها را حکایت میکند از جمله معروف بود که یکنفر مانلیوس نام وقتی با یکی از شجعان کلوا ها که بسیار قوی‌هیکل بود جنگ تن به تن کرده او را بقتل رسانید و گردن‌بند او را درآورده در گردن خویش کرد و باین مناسبت او را ترکواتوس[۲۴] لقب دادند زیرا که گردن‌بند را بزبان رومی ترکوس[۲۵] میگفتند. نیز حکایت میکردند که یکنفر رومی موسوم به والریوس[۲۶] با یکی از مردم کل جنگ تن به تن کرد در بین منازعه کلاغی آمده روی مغفر مرد کلوا نشست و منقار و بال خویش را بصورت او زد و او را عاجز کرد و والریوس باینجهت بر او غالب شد و ملقب به کرووس[۲۷] گردید و این کلمه بزبان رومی بمعنی کلاغ است. خلاصه رومیها در اثنای زد و خورد با قبایل کلوا انقیاد طائفهٔ ولسک را نیز کامل و مسلم ساختند و بلاد ایشانرا خراب کردند و به تسخیر ولایت کامپانی پرداختند.

( انقیاد اقوام لاتن ) در این وقت اقوام لاتن که با رومیها عقد اتحاد داشتند با ایشان بنای مخالفت گذاشتند و محاربهٔ شدیدی در بین واقع شد (سنه ۳۴۰) لکن از وقایع آن جز افسانه چیزی بدست نیست مثلا نقل کرده‌اند که علت این نزاع آن بود که لاتنها جون با رومیها متحد بودند در محاربات و مخاطرات با ایشان شرکت داشتند لکن در حقوق با رومیها مساوی نبودند و در امور دولتی مداخله نمیتوانستد بکنند لهذا آدم بمجلس سنای روم فرستادند و گفتند باید بعد از این یکی از کنسولها و نصف اعضای سنا از قوم لاتن باشند. مانلیوس کنسول از شنیدن این حرف بسیار غضبناک شد و گفت اگر یکنفر لاتن پا بمجلس سنا بگذارد او را با خنجر هلاک خواهم ساخت. بنابراین کار بجنگ کشید و قریب کوه وزوو[۲۸] محاربه واقع شد و نزدیک بود لشکر روم مغلوب شود. یکی از کنسولها که دسیوس[۲۹] نام داشت مصمم شد جان خود را برای پیشرفت کار رومیها فدا کند زیرا که اعتقاد آن مردم این بود که اگر از میان قومی یکی فدائی شود ارباب انواع از آن قوم خشنود میشوند و ایشانرا منصور میگردانند لهذا دسیوس پارچه‌ای بر سر کشیده حربهٔ خویش را برداشت و سوار اسب شده ارباب انواع را بشهادت گرفت که من خود را قربانی سپاه روم کردم. آنگاه بصف دشمن حمله برد و بهلاکت رسید لکن جانبازی او همشهریانش را فاتح گردانید.

حاصل کلام اینکه دولت روم اقوام لاتن را هم مطیع و منقاد خویش کرد و اجتماع ایشانرا بهم زد و غدغن کرد که بعدها انجمن نداشته باشند و با کسی عقد اتحاد نبندند و محاربه ننمایند (سنه ۳۳۸).

( جنگ با قبایل سامنیت ) قبایل کوهستانی سامنبت با رومیها در جنگ با کلواها و طوائف ولسک متفق و شریک بودند لکن بر سر ولایت کامپانی با یکدیگر اختلاف پیدا کردند و آن ناحیه‌ای بود بسیار حاصلخیز و شهر کاپو که کرسی آن محسوب میشد بواسطهٔ ثروت و مکنت معروف بود. سکنهٔ این شهر مایل شدند که در تحت حکومت روم درآیند. سایر بلاد کامپانی که با ایشان موافق نبودند جنگجویان سامنیت را بکمک خود طلیدند و این امر منشأ نزاع بین قبایل سامنیت و رومیان گردید و این نزاع متجاوز از بیست سال طول کشید (از سنه ۳۲۶ نا سنه ۳۰۴ قبل از میلاد) و سامنیتها مقاومت شدید کردند و بعضی اوقات هم کار بر رومیها سخت شد و محاربات بین این دو قوم هم در لاسیوم واقع شده هم در کامپانی و هم در اپولی.[۳۰] عاقبت رومیها تفوق یافتند و در ولایت سامنیتها داخل شدند و اینانرا مغلوب کردند و مجبور بمصالحه نمودند و بلاد کامپانی و قبایل کوهستانی آن نواحی را هم طوعاً و کرهاً در عقد اتحاد خویش درآوردند. از جمله وقایعی که رومیها درخصوص محاربات مذکوره نقل مینمودند این بود که وقتی کنسولهای رومی بی‌احتیاطی کرده در بین سوق عسکر در معبر باریکی موسوم به فورش کدین[۳۱] گرفتار شدند و راه بر لشکریان روم از پس و پیش بسته شد طوری که مطلقا در تحت اختیار دشمن درآمدند اما رئیس سامنیتها که معرفت بطبع و احوال رومیان نداشت آسیبی بایشان نرسانیده با کنسولهای رومی عهد کرد لشکر روم را مرخص کند بشرط اینکه رومیها هم عساکر خویش را از ولایت سامنیوم[۳۲] ببرند و متعرض آن ناحیه نشوند و ششصد نفر از نجیب‌زادگان خود را بطور گروگان نزد ایشان بگذارند.

آنزمان مردم ایطالیا رسم داشتند که هرگاه لشکر دشمن تسلیم میشد به نشانهٔ عجز و مقهوری ایشان آدابی بعمل میاوردند و آن این بود که دو نیزه را بر زمین قائماً نصب کرده نیزهٔ ثالثی بالای آن دو قرار میدادند و باین طریق دروازه‌ای میساختند و لشکریان مغلوب را وا میداشتند که سر خود خم کرده از زیر آن دروازه بگذرند[۳۳] آنگاه اسلحه و اسباب و هرچه داشتند ضبط میکردند. رئیس قبایل سامنیت با رومیهای گرفتار در فورش کدین همین رفتار را کرده ایشانرا بشرایط سابق‌الذکر مرخص نمود اما در دولت روم بستن معاهده فقط حق دولت روم بود و مجلس سنا تعهدی را که کنسولها از جانب خویش کرده بودند نپذیرفت و اظهار کرد که کنسولها از حد خود تجاوز نموده و آن معاهده باطل است و برای اینکه بصورت ظاهر این کار خلاف عهد محسوب نشود کنسولهائیکه آن عهد را کرده بودند زنجیر نموده با کاهنین موسوم به فسیو[۳۴] که وظیفهٔ ایشان اعلان جنگ بود باردوی سامنیتها فرستادند و کهنهٔ مذکور گفتند چون این اشخاص بدون اجازهٔ ملت رومی با شما معاهده نموده هم بوطن خیانت کرده هم بشما ضرر رسانیده‌اند ما ایشانرا تسلیم شما میکنیم .آنگاه یکی از آن کنسولها لگدی بیکی از آن کاهنین زد و گفت من اکنون از قوم سامنیت محسوب میشوم و بواسطهٔ لگدی که برخلاف قاعده بتو زدم و توهین نمودم دولت روم ذیحق شد که با سامنیتها ترک مصالحه کند. رئیس قوم سامنیت این حرکت را بازیچه دانسته وفای عهد را مطالبه نمود اما رومیها بمحاربه پرداختند و عاقبت غالب شدند.

چند سال بعد از آنکه سامنیتها مغلوب و مطیع رومیان گردیدند مجدداً سر بلند کردند و ایندفعه قبایل اتروسک و لوکانین[۳۵] و امبرین و سابن نیز با ایشان همدست شدند و لشکری هم از قبایل کلوا رو بجانب روم کرد و بنابراین آن دولت گرفتار مخاطرهٔ عظیم گردید و از قراری که نقل میکردند در این جنگ هم دسیوس ثانی برای استخلاص هموطنان مانند پدر جان خود را فدا کرد و حاصل کلام اینکه لشکریان روم در ولایت قوم سامنیت تاخت و تاز و خرابی فوق‌العاده کردند و جنگجویان آنها را تماماً بهلاکت رسانیدند و آخرالامر قوم مزبور را مطیع و منقاد نمودند ( سنهٔ ۲۹۰).

تقریباً مقارن همان اوقات رومیها قبایل سابن کوهستان را هم مطیع ساختند و قوم اتروسک را نیز کاملا مغلوب و مقهور نمودند و با طائفهٔ کلوا زد و خوردها کرده عاقبت محاربهٔ شدیدی بین ایشان واقع شد و کلوا ها تماماً بقتل رسیدند چنانکه رومیان میگفتند تلافی شکست آلبا را کردیم و یکنفر از بازماندگان کسانیکه در آن جنگ بر ما غلبه نمودند زنده نگذاشتیم و این واقعه در سنهٔ ۲۸۳ قبل از میلاد اتفاق افتاد و در اینوقت رومیها تمام شبه جزیرهٔ ایطالیا را مسخر نموده بودند غیر از قسمت جنوبی آن که در تحت تصرف بونانیان بود.

( جنگ رومیان با پیروس ) معظمترین بلاد یونانی ایطالیا شهر تارانت[۳۶] بود و بندر خوبی داشت و مردم آن در صنعت و تجارت دارای مقامی بودند و ثروت و تمولی حاصل کرده زندگی خویش را بعیش و عشرت میگذراندند و خود را قومی با قدرت و شوکت میدانستند. وقتی رومیها سفاین چند در دریا انداخته آنها را از مقابل شهر تارانت عبور دادند این امر بر مردم آن بلد گران آمد و بر آن سفاین حمله کرده بعضی را غرق نمودند و در برخی از نقاط متعرض رومیها شدند. مجلس سنا سفرا به تارانت فرستاده مطالبهٔ تلافی و غرامت نمود اما چون سفرای روم خواستند در مجمع عمومی اهل تارانت تکلم و تقریر مطلب نمایند مردم بنای خنده و استهزاء ایشان گذاشتند و بکنفر مسخره لباس رئیس سفرای روم را ملوث کرد و او گفت هرچه میخواهید بخندید اما لوث لباس من بخون شما شسته خواهد شد. خلاصه دولت روم بمردم تارانت اعلان جنگ کرد و آن قوم جون عادت بمحاربه نداشتند پیروس[۳۷] پادشاه اپیر[۳۸] را که در جانب دیگر دریای آدریاتیک بر قومی جنگجو سلطنت داشت بکمک خود طلبیدند (سنه ۲۸۱).

پیروس بشجاعت و کفایت معروف بود و مقدونیه را مسخر کرده و در آسیا نیز محاربات نموده و نسب خویش را هم به آشیل[۳۹] که دلاور معروف جنگ تروا[۴۰] میباشد میرسانید و از قراری که نقل کرده‌اند خیال داشت ایطالیا و جزیرهٔ سیسیل را بگیرد بعد تمام مغرب زمین را تا دریای محیط مسخر نماید. بهرحال با بیست و پنجهزار نفر و بیست زنجیر فیل آسیائی حرکت کرده وارد تارانت شد و حکم کرد جوانهای آن شهر هم داخل قشون او شوند و برای اینکه ایشانرا از فرار ممانعت کند دروازه‌های شهر را بست و تماشاخانه‌ها را موقوف نمود و سکنه را بمشقهای نظامی واداشت.

رومیها بموجب عقیدهٔ دینی میبایست قبل از اقدام بمحاربهٔ قومی توسط کهنهٔ فسیو بطریقی که در فصل سوم مذکور داشته‌ایم به آن قوم اعلان جنگ نمایند لهذا در این مورد برای ایشان مشکلی پیش آمد زیرا که بین رومیها و ولایت پیروس دریا حائل بود و اجرای آداب مذکور ممکن نمیشد. آخرالامر تدبیری اندیشیدند و آن این بود که یکی از اهل اپیر را که از اردوی پیروس فرار کرده بود واداشتند در ایطالیا قطعه زمینی خرید پس آن زمین را جزء خاک اپیر محسوب داشتند و کاهن را آنجا فرستادند تا زوبین خویش را انداخته جنگ را اعلان نماید.

تلاقی فریقین نزدیک شهر هراکله[۴۱] واقع شد و هر دو جانب سخت کوشیدند. پیروس بشبوهٔ اسکندر کبیر جنگ میکرد و چون فیلهای او هم بمیدان آمدند رومیان که آن حیوان را ندیده بودند بوحشت افتادند و اردوی خود را گذاشته فرار کردند. پیشرفت با پیروس شد اما از همراهانش جمع کثیری بهلاکت رسیده بودند چنانکه معروف است که بعد از ختم عمل پیروس گفت اگر بخواهم یک فتح دیگر بهمین قسم نصیب من شود باید تنها به ایپر مراجعت نمایم. نیز میگویند وقتیکه پیروس بمیدان جنگ بتماشای مقتولین رفت دید تمام رومیها از پیش مجروح شده یعنی هیچیک پشت بدشمن نکرده‌اند. بعد از آن باسرای رومی تکلیف کرد که اگر خدمت مرا قبول کنید شما را آزادی میدهم. هیچکدام از رومیها آن آزادی را بخود روا نداشتند.

چندی بعد پیروس با رومیها بنای مذاکرهٔ صلح گذاشت و واسطهٔ بین او و دولت روم یکنفر از دانشمندان یونان بود موسوم به سینئاس[۴۲] و از قرار معروف این شخص هدایا و تحف برای اعضای سنا و زوجات ایشان برده بود اما هیچیک فریفته نشدند و قبول نکردند و چون در مجلس برومیها تکلیف مصالحه نمود یکی از مشایخ روم که کور بود با کمال زحمت خود را بمجلس رسانیده بشدت و حرارت برخلاف مصالحه صحبت کرد و گفت اول پیروس باید از ایطالیا بیرون رود بعد گفتگوی صلح کند. مجلس سنا هم به سینئاس حکم کرد هم امشب باید از روم خارج شوی و سینئاس چون نزد پیروس رفت گفت مجلس سنا را من مانند جمعی از سلاطین یافتم و چنین می‌پندارم که محاربه با رومیان جایز نیست زیرا که عده ایشان کثیر و شجاعتشان به کمال است.

در بهار سال بعد پیروس شهر آسکولوم[۴۳] را محاصره کرد. کنسولهای رومی با هفتاد هزار نفر باو حمله بردند ولی ایندفعه هم فیلهای پیروس مانع پیشرفت ایشان شدند و تدبیری که برای دفع فیلها اندیشیده بودند مفید نیفتاد یعنی سیصد عرادهٔ جنگی تهیه کرده مشعلهای قیر اندود به آنها نصب نموده بودند که دود و بوی آن فیلها را عاجز نماید اما پیروس بالای هر فیلی کمانداری نشانیده بود و ایشان ساتقین عراده‌های روی را بضرب تیر بکشتند و آنها را از کار انداختند. چون شب شد طرفین دست از کارزار کشیدند و پیروس از این محاربه ملول شد و چون مردم سیسیل از او در مقابل کارتاژیها استعانت میجستند ایطالیا را رها کرده به آن جزیره رفت. حمایت کرده‌اند که طبیب پیروس به کنسول رومی تکلیف کرده بود که اگر بخواهی من پیروس را مسموم میکنم. فابریسیوس[۴۴] کنسول این حرکت را خلاف جوانمردی دانسته پیروس را از مسئله مطلع ساخت. او هم در عوض تمام اسرای رومی را بدون مطالبهٔ فدیه مرخص نمود. در زمان غیبت پیروس رومیها تمام طوائف جنوبی ایطالیا را منقاد ساختند و ولایت سامنیتها را غارت نمودند.

پیروس بعد از دو سال توقف در سیسیل بایطالیا مراجعت کرد و در نزدیکی شهر بنوان[۴۵] باز با لشکر روم محاربه نمود اما رومیها طریق دفع فیلها را بافته بودند یعنی تیرهای مشتعل بجانب آنها میانداختند و آنها را رم میدادند لهذا سپاه پیروس را عقب زدند و اردوی او را ضبط کردند (سنهٔ ۲۷۰).

دو سال بعد پیروس در یونان در محاصرهٔ شهر آرگس[۴۶] بواسطهٔ پاره خشنی که پیرزنی بر سر او انداخت بهلاکت رسید و لشکریانی که در تارانت بطور ساخلوی گذاشته بود آن شهر را تسلیم رومیها کردند. آنگاه بعد از زد و خوردی چند که در کوهستانها واقع شد دولت روم صاحب اختیار تمام شبه جزیرهٔ ایطالیا گردید (سنه ۲۶۶).


  1. Aventin
  2. Lac Régille
  3. Castor et Pollux
  4. Porsenna
  5. Clusium
  6. Horatius Coclès
  7. Mucius
  8. Scaevola
  9. Clélia
  10. Véies
  11. Cincinnatus
  12. Fabius
  13. Crémèro
  14. Camille
  15. Gaule
  16. Ganlois
  17. Gaule transalpine
  18. Gaule cisalpine
  19. Allia
  20. Manlius
  21. Capitolinus
  22. Vae Victis
  23. Torquatus
  24. Torques
  25. Valerius
  26. Corvus
  27. Vésuve
  28. Decius
  29. Apulie
  30. Fourches Caudines
  31. Samnium
  32. Passer sous le joug
  33. Féciaux
  34. Lucaniens
  35. Tarente
  36. Pyrrhus
  37. Epire
  38. Achille
  39. Troie
  40. Héraclée
  41. Cinéas
  42. Asculum
  43. Fabricius
  44. Bénévent
  45. Argos