تاریخ مختصر دولت قدیم روم/فصل چهارم

فصل چهارم

«« حصول مساوات بین طبقات مختلفهٔ روم »»

( بیان حال رعایای روم ) سابقاً مذکور داشته‌ایم که رومیها دو طبقه بودند یک طبقه اعیان (پاتریسین) که خود را ملت رومی میخواندند و یک طبقه رعایا (پلب) که جزء ملت محسوب نبودند. بعد از آنکه دولت روم جمهوری شد باز مثل سایق اختلاف بین این دو طبقه باقی بود. پاتریسینها اولاد خانواده‌های قدیمی بودند که همه وقت در روم حکومت داشته و حق حاکم بودن و قاضی شدن و کلیهٔ مشاغل و مناصب و عضویت مجلس سنا مخصوص ایشان بود. قواعد معمولهٔ دیوانخانه را هم غیر از ایشان کسی نمیدانست. اجرای آداب مناکحت و مزاوجت را نیز ایشان میدانستند زیرا که معمول داشتن ترتیبات قدیمهٔ مذهبی روم و رسوم تفأل و سایر امور مهمه حق آنها بود و رعایا حق نداشتند در آن موارد حضور بهم برسانند بلکه مانند اجنبی بودند از مجلس سنا خارج و از شغل و منصب محروم و با خانواده‌های اعیان نمیبایست مواصلت کند و هرگاه صدمه‌ای میدیدند حق تظلم هم نداشتند و شاید که واقعاً این رعایا از اولاد مردمان اجنبی بودند چه دولت روم رسم داشت که چون بلاد مجاوره را مسخر میکرد اراضی آنها را ضمیمهٔ خاک روم مینمود و سکنهٔ آنها را ملحق بسکنهٔ روم میساخت و ابشان رعیت روم میشدند اما بحال پلب باقی میماندند.

بعضی از رعایای سابق‌الذکر بسیار فقیر بودند و از پاتریسینهای غنی استقراض میکردند و ربح گزاف از قرار صد دوازده ( تومانی صد دینار ) الی صد و بیست و پنج ( تومانی یک عباسی ) میدادند و هروقت نمیتوانستند قرض خود را ادا نمایند طلبکار حق داشت ایشانرا حبس کند با بخدمت خویش وادارد.

بعضی از رعایا متمول و ملاک بودند و مانند اعبان تشکیل قبیله داده بودند. بنا بر اینکه اجداد این جماعت در بعضی از بلاد لاسیوم حکومت داشته لهذا در املاک خود مثل پاتریسینها زندگی میکردند و جزء لشکر روم بخرج خود خدمت مینمودند. فقط تفاوتی که در بین بود این بود که پاتریسینها از خانواده‌های قدیم روم بودند و آنها از خانواده‌های بلاد دیگر و چون در واقع پاتریسینها مزیتی بر ایشان نداشتند مدعی شدند که ما هم باید دارای همان حقوق باشیم. پاتریسینها هرچند عددا کمتر بودند حکومت و اختیارات بدست ایشان بود و از قبول خواهش رعایا امتناع نمودند لکن رعایا بتدریج ایشانرا مجبور کردند که یک یک حقوق خویش را به آنها بدهند و عاقبت با ایشان مساوی شدند اما برای حصول مساوات کامل مدت دویست سال زحمت کشیدند و کشمکش کردند و درخصوص این تنازع دویست ساله قصه‌ها نقل کرده‌اند اما مطلب صحیح خیلی کم بدست است.

( قصهٔ اعتزال رعایا از اعیان) ابتدای نزاع رعایا را با اعیان اینطور نقل میکردند که وقتی رومیها با قبائل ولسک جنگ داشتند و کنسول روم اشخاصی را که میبایست بجنگ بروند مبطلبید در این اثنا شخصی ضعیف و لاغر با بدن مجروح آمده در حضور مردم سرگذشت خویش را نقل کرد و گفت من در تمام عمر برای روم جنگ کرده‌ام و در بیست و هشت محاربه داخل بوده و بدرجهٔ سانتوریون[۱] یعنی یوزباشی رسیده‌ام لکن لشکر دشمن خانهٔ مرا آتش زد و خرمن مرا تلف کرد و گلهٔ مرا برد لهذا مجبور باستقراض شدم و نتوانستم ادای دین کنم. طلبکارم مرا زنجیر کرد و زد تا باینحال افتادم ببینند که خدام وطن در روم چگونه اجر میبرند.

رعایا از شنیدن این واقعه خشمناک شده از جنگ کردن امتناع ورزیدند. کنسول بایشان وعده داد که اگر بروید و محاربه کنید شکایت شما را میشنوم و رسیدگی میکنم. رفتند اما جون برگشتند کسی اعتنائی بایشان ننمود لهذا متعرضاً از شهر روم خارج شده بالای کوه مقدس متحصن گردیدند و گفتند دیگر نمیخواهیم به روم برگردیم. مجلس سنا چون دید شهر خالی شد ده نفر از کنسولهای قدیم نزد ایشان فرستاد تا آنها را برگردانند. یکی از کنسولها برای رعایا مثلی زد و گفت یک روز دست و پای انسان از کار کردن امتناع ورزیدند و گفتند چرا ما زحمت بکشیم و معده بخورد و خواه چون مدتی غذا بمعده نرسید تمام بدن ضعیف شد و دست و پا هم از قوت افتادند اکنون مجلس سنا هم در مملکت حکم معده را دارد و رعایا بمنزلهٔ دست و پا میباشند اگر عصیان کنند بخود صدمه میرسانند. رعایا این نصیحت را پذیرفته به روم مراجعت نمودند و سنا وعده داد برای ایشان رؤسای مخصوص تعیین نماید تا ایشانرا محافظت کنند.

( وکلای رعایا ) بنا بر مسطورات فوق برای رعایا تعیین رؤسا نمودند و ایشانرا وکیل‌الرعایا[۲] خواندند و ترتیب از این قرار بود که وکلای رعایا از میان خود طبقهٔ پلب منتخب شوند و مدت بکسال دارای این رتبه باشند و وظیفهٔ ایشان این بود که رعایا را در مقابل حکام و قضاة حمایت کنند و معاونت نمایند و حق مداخلهٔ در امور داشتند. اگر کسی میخواست یکنفر از اهل پلب را دستگیر کند اگرچه دستگیرکننده کنسول بود وکیل‌الرعایا حق داشت مانع شود و هیچکس نمیتوانست با وکیل مخالفت نماید. وکلای وعایا مثل کنسولها در وقت حرکت یساولان مسلح نداشتند فقط یکنفر فراش جلو ایشان میرفت که مردم را پس و پیش کند لکن محتاج بزور هم نبودند زیرا که دین حامی ایشان بود یعنی هرکس با وکیل مخالفت میکرد خونش هدر و مالش مباح بود.

وکلای رعایا میبایست همیشه در شهر روم حاضر باشند و در خانهٔ ایشان شب و روز باز باشد تا مردم همه وقت بتوانند نزد ایشان متحصن شوند ولی در خارج شهر روم هیچ قدرتی نداشتند و در آنجا کنسولها صاحب اختیار مطلق بودند.

ابتدا بنا بود وکلای رعایا دو نفر باشند کم‌کم زیاد شدند و عدهٔ ایشان بده نفر رسید. قدرت ایشان متدرجاً زیاد شد بدرجه‌ای که اگر مجلس سنا یا حکام و کنسولها میخواستند اقدامی بکنند که وکلا نمی‌پسندیدند ممانعت میکردند و همینقدر که میگفتند Veto ( یعنی من مانع هستم ) امر موقوف میشد. کم‌کم اجازهٔ حضور در مجلس سنا هم یافتند و عاقبت ذیحق شدند که مردم را در میدان جمع کنند و با ایشان مشاوره و مذاکره نمایند و از ایشان رأی بگیرند و در این حال وکلای رعایا در شهر روم تمام قدرت و اختبارات کنسولها را دارا بودند.

( قصهٔ کورپولان ) وکلای رعایا از بدو امر با کنسولها و پاتریسینهای معتبر منازعه داشتند چنانکه معروف است که در عرض بیست و شش سال هفت نفر کنسول را مقصر کردند و از جمله حکایاتی که در این مورد نقل میکنند اینست که یکی از اعیان شجاع روم همواره با رعایا و وکلای ابشان عداوت داشت و او معروف به کوریولان[۳] بود بواسطهٔ اینکه شهر کوریول[۴] را که در نزدیکی شهر الب واقع بود مسخر کرده و از قبایل ولسک گرفته بود در آن اوقات در روم قحط و غلا شد و مجلس سنا تهیهٔ گندم کرد که بمردم بدهد. کوریولان برای اظهار عداوت خویش با رعایا موقع پیدا کرده گفت باید باین طبقه گندم ندهیم تا بمعزولی وکلای خود و نسخ این رتبه و منصب راضی شوند. وکلای رعایا جون از این مسئله مطلع شدند کوریولان را مقصر خواندند و اسباب تبعید او را فراهم آوردند. کوریولان نزد همان قبایل ولسک که سابقاً ایشانرا مغلوب کرده بود رفته گفت اگر بمن لشکر بدید شهر روم را برای شما مسخر میکنم. چنین کردند و کوریولان با لشکری از قبایل ولسک تا نزدیکی شهر روم رفت و در این لشکرکشی هرجا باراضی و املاک رعایا میرسبد غارت میکرد. رومیها پریشان خاطر شدند و کنسولها و کاهنین را نزد کوریولان فرستادند که خواهش کنند دست از تخریب وطن بردارد مفید نیفتاد. عاقبت زنهای روم مادر کوریولان را برداشته بهیئت اجماع بجانب اردوی دشمن رفتند. کوریولان چون مادر خود را در بیش و جماعتی از نسوان را در عقب او دید که اطفال او را با زوجه‌اش همراه میاوردند باستقبال ابشان رفت. زوجهٔ او میگریست و مادرش فقط این عبارت را گفت آیا با پسر خود روبرو شده‌ام یا با دشمن. کوریولان جون این حرف شنید وقت کرد و لشکر ولسک را مراجعت داد و در غربت بسر برد تا مرگ او در رسید و بعضی گفته‌اند جون قبائل ولسک دیدند کوریولان وعده‌ای را که بایشان کرده وفا ننمود او را بقتل رسانیدند.

( داستان رجال عشره ) قوانین معمولهٔ شهر روم مکتوب و مدون نبود و علم به آن قوانین به پاتریسینها اختصاص داشت و چون حکام و قضاة هم همه از آن طبقه بودند در موقع محاکمه بمیل خود و مطابق صرفهٔ اعبان حکم میکردند و باین جهت رعایا بواسطهٔ جهل قوانین مظلوم و مغبون واقع میشدند لهذا وکلای رعایا اظهار داشتند که باید قوانین را مدون نمود تا همه کس بتواند بر آن واقف شود. بعد از کشمکش چند مجلس سنا این تکلیف را قبول کرد و سه نفر بممالک خارجه فرستاد تا قوانینی را که مناسب دولت روم باشد درک و اخذ کنند. پس از آن ده نفر از پاتریسینها را انتخاب کردند تا قوانین جدیده را بنویسند و در مدتی که اشتغال باین کار دارند حکومت با خود ایشان باشد یعنی کنسول و وکیل‌الرعایا در کار نباشد. رجال عشره[۵] هرکدام یک روز حکومت داشتند و یساولان دوازده‌گانه ملازم ایشان بودند. یکسال گذشت و کار رجال عشره بانتها نرسید لهذا ده نفر دیگر منتخب شدند و اینواقعه در سنهٔ ۴۵۱ قبل از میلاد واقع شد.

( قانون الواح اثناعشر ) قوانینی که رجال عشره مدون نمودند بر روی دوازده لوح سنگی نقش کردند و بمردم نشان دادند و بعد در کاپیتل ضبط کردند و آن قوانین مدتها مجری میشد و مرکب بود از عبارات موجز بی‌پیرایه ودر حقیقت همان آداب و رسوم قدیمهٔ رومیها را با وجود خشونت بشکل قانون درآورده بودند مثلا پدر هر خانواده صاحب اختیار جان اولاد خویش بود یعنی حق داشت که چون متولد میشوند آنها را سر راه بگذارد و تا سه مرتبه میتوانست ایشانرا بفروشد. زن چون بمزاوجت مرد درمی‌آمد بکلی در تحت اختیار او بود. شوهر حق داشت او را طلاق دهد با بکشد و کلیهٔ زنها هیچوقت آزادی و اختیار نداشتند. چون دختر بودند در تحت تسلط پدر بودند چنانکه بدون رضای ایشان میتوانست آنها را شوهر بدهد و چون زن میشدند باختیار شوهر درمی‌آمدند و اگر بیوه میشدند میبایست مطیع و واژه ناخوانا شوهر باشند. دیگر از قوانین مزبوره این بود که چون رومیها معتقد بسحر و جادو بودند مقرر بود که هرگاه کسی خرمن همسایهٔ خویش را بطریق سحر و جادو بمزرعهٔ خود ببرد او را بکشند. اگر شخصی مقروض بود و نمیتوانست ادای دین نماید قانون این بود که او را با تسمه‌ای یا زنجیری ببندند و بعد از دو ماه آنطرف رود تیبر برده او را بفروشند و اگر طلبکار او متعدد باشد بدن او را قطعه‌قطعه کنند.

حاصل کلام اینکه ترتیبات و قوانین تفاوت نکرد همینقدر شد که تمام مردم از قوانین مطلع شدند و اعیان و رعایا هنگام محاکمه و در مقابل قانون یکسان گردیدند.

( ختم عمل رجال عشره ) از قراری که گفته‌اند رجال عشره در سال دویم مثل سال اول خوب رفتار نکردند. همه تابع رأی یکی که شدیدالعمل‌تر از سایرین بود و اپیوس کلودیوس[۶] نام داشت گردیدند. هریک از ایشان دوازده نفر یساول ملازم خویش کرد که مجموعاً صد و بیست یساول داشتند و بواسطهٔ ظلم و بدرفتاری مردم را رنجانیدند. علاوه بر این وقتیکه تدوین قوانین انجام یافت و الواح اثناعشر حاضر شد دست از رتبه و منصب خود برنداشتند و از حکومت کناره نگرفتند تا بالاخره ایشانرا اخراج کردند و ختم عمل ایشان بواسطهٔ شورش و انقلابی بوده که از آن مطلع نیستیم و فقط قصه‌ای در آن باب بما رسیده که از قرار ذیل است:

اپیوس کلودیوس دختر یکی از رعایا را مسماة به ویرژینی[۷] دید و باو مایل شد و خواست او را بگیرد. دختر نامزد داشت و ممکن نمیشد. کلودیوس یکنفر کلیانرا واداشت ادعا کند که ویرژینی کنیز من است. دختر و نامزد او هر چه نضرع و تظلم نمودند و برهان برای بطلان ادعا آوردند فایده نکرد زیرا که کلودیوس خود حاکم بود. پدر دختر بجنگ رفته و در شهر روم حاضر نبود چون این واقعه را شنید بروم آمد و بمحکمه رفت اما کلودیوس او را مانع از حرف زدن شد. او هم دست دختر خود را گرفته نزدیک تختهٔ قصابی برد و کارد برداشته ویرژینی را کشت و باردوی جنگ مراجعت کرده رفقا را از سرگذشت خویش مطلع ساخت و ایشانرا بعصیان واداشت. اردو بجانب شهر روم حرکت کرد و رجال عشره مجبور باستعفا گردیدند.

( قانون مزاوجت ) از قدیم‌الایام چنین رسم بود که رعایا حق نداشتند با اعیان مواصلت کنند. رجال عشره هم این ترتیب را بطور قانون در الواح اثناعشر قید کرده بودند. یکی از وکلای رعایا اظهار نمود که این قانون را خوبست منسوخ کنند و مواصلت اعیانرا با رعایا جایز نمایند. از قراری که حکایت کرده‌اند مجلس سنا با این رأی سخت مخالفت کرد و عاقبت رعایا مجددا بکوه مقدس اعتزال جستند تا سنا مجبور شد مقصود ایشانرا بعمل آورد و از این حیث هم رعایا را با اعیان مساوی نماید (سنه ۴۴۵).

( رسیدن رعایا بمناصب عالیه ) وکلای رعایا توقع دیگر هم داشتند و آن این بود که اختصاص رتبهٔ کنسولی باعیان منسوخ شود و رعایا هم حق داشته باشند که باین منصب برسند اما این مطلب مانع مذهبی داشت باین معنی که اعیان مدعی بودند هر کس میخواهد به کنسولی منتخب شود باید اول دربارهٔ او آداب تفأل بعمل آید و بدون تفأل انتخاب کنسولی جایز نیست. از آنطرف تفأل زدن در مورد اهل پلب شرعاً ممنوع است بنابرین نمیتوان رعایا را برای کنسولی نامزد کرد.

چون برای کنسول شدن اهل پلب مانع دینی پیش آورده بودند و از دلجوئی آن طبقه هم چاره نداشتند قرار دادند بعدها برای رؤسای سالیانه عنوان دیگری اختیار کنند و در موقع انتخاب ایشان آداب تفأل بجا نیاورند تا بتوان ایشانرا از اهل بلب نیز منتخب نمود. این رؤسای جدید را فرمانفرمای عساکر قرار دادند و ایشان را ( سرکردهٔ لشکریان با اقتدار کنسولی )[۸] نامیدند و ضمناً حاکمی هم برای شهر روم معین میکردند[۹] ولی برای اینکه باز مزیت و شرافتی برای پاتریسینها باقی باشد منصب تازه‌ای باسم سانسور[۱۰] جعل کردند و آنرا مخصوص اعیان قرار دادند و وظیفهٔ این صاحبمنصبان جدید این بود که تعداد اهل روم را بنمایند و اسامی ایشانرا ثبت کنند و رتبه و طبقهٔ ایشانرا مقید سازند و مالیهٔ دولت را اداره کنند و مراقب حسن اخلاق و تهذیب مردم باشند (سنه ۴۴۵). شغل کنسولی را بطریق مذکور تجزیه کردند ولی باز بعضی اوقات کنسول هم معین میشد و همواره این رتبه باعیان اختصاص داشت. عاقبت این انحصار نیز موقوف شد و قرار دادند همه وقت یکی از دو کنسول از اهل پلب انتخاب شود و دراین باب قصه‌ای هم نقل میکردند که خلاصهٔ آن از این قرار است:

یکنفر از اعیان دو دختر داشت اولی را بیکی از پاتریسینها شوهر داده بود که سولپیسیوس[۱۱] نام داشت. دویمی را بمزاوجت یکی از اهل پلب درآورده و او موسوم به لیسینیوس[۱۲] بود. روزی این هردو خواهر در خانهٔ سولپیسیوس بودند صدای دق‌الباب شنیده شد. خواهر کوچکتر وحشت کرد و پرسید چه واقع شده دیگری خندید و گفت حادثه‌ای رخ نداده شوهر من کنسول است و هر وقت بخانه می‌آید حسب‌الرسم یکنفر یساول در پیش او با چوب در میزند. خواهر کوچک از این رسم بی‌خبر بود خجل شد و مهموم گردید که چون شوهرش از رعایاست هرگز نخواهد شد که با یساول حرکت کند. پس درددل خود را بپدر اظهار نمود. مشارالیه باو وعده داد اسبابی فراهم آورد که شوهر او هم مثل شوهر خواهرش برتبهٔ کنسولی برسد. پس با داماد خویش در این باب اتفاق نمود و لیسینیوس چون بوکالت رعایا منتخب شد بمجلس سنا تکلیف کرد که قانونی وضع شود که بعدها یکی از دو کنسول از اهل پلب باشد. سنا امتناع ورزید لکن مدت ده سال لیسینیوس با یکی از دوستان خویش سکستیوس[۱۳] همدست شده هرسال اسباب فراهم آوردند که خودشان بوکالت رعایا منتخب شوند و در این مدت همواره در مطالبهٔ قانون سابق‌الذکر پافشردند تا عاقبت پاتریسینها تمکین کردند و سکستیوس به کنسولی منتخب گردید (سنهٔ ۳۶۶ قبل از میلاد).

همان اوقاتیکه رعایا حق کنسول شدن را دارا شدند منصب جدیدی در روم تأسیس شد و به پاتریسینها اختصاص یافت و آن منصب مدیر محکمهٔ عدلیه بعبارة أخری رئیس دیوانخانه بود و او را پرتور[۱۴] میگفتند و دارای این منصب هنگام غیت کنسولها میتوانست مجلس سنا یا مجلس ملی را دعوت بانعقاد نماید و فرمانفرمای لشکر شود.

چیزی نگذشت که تمام امتیازات اعبان از میان رفت یعنی رعایا در رتبهٔ سانسور و پرتور و پنتیف و اگور هم ذیحق شدند و از حبث مناصب و مشاغل دولتی مطلقا با اعبان مساوات پیدا کردند فقط امتیازی که برای اعیان باقی ماند مباشرت بعضی آداب قدیمهٔ مذهبی برد که رعایا شرعاً نمیتوانستند متصدی آن شوند و حصول این مساوات بتدریج واقع شد و تا سنهٔ سیصد قبل از میلاد طول کشید و از آن ببعد اختلافی که مابین مردم روم دیده میشد فقط از حیث تمول و فقر و غنی بود ولی اشخاص مقروض مجبور به گرو دادن تن خویش نمیشدند و طلبکاران نمیتوانستند ایشان را حبس کنند یا بفروشند.

( انجمن طوائف ) در مدتی که اهل پلب با پاتریسینها تنازع داشتند وکلای رعایا یکنوع انجمن مخصوص علاوه بر انجمنهائیکه سابق شرح داده‌ایم تأسیس نمودند و آنرا انجمن طوائف[۱۵] میخواندند. در موقع انعقاد آن هیئت تفأل زدن و استیذان از ارباب انواع لازم نبود و وکیل‌الرعایا همینقدر روز انعقاد آنرا تعیین میکرد و آن میبایست روزی باشد که در شهر بازار دایر باشد برای اینکه رعایا در روم حضور داشته باشند پس در فوروم که محل بازار بود جمع میشدند و وکیل‌الرعایا مطلب را برای حضار تقریر و بیان میکرد و از ایشان رأی میخواست و میزان اجتماع مردم مبنی بر تقسیم محلاتی بود باین معنی که شهر روم را تقسیم بچند محله کرده بودند و اهل محل را یک طائفه میگفتند و اجزاء یک طائفه پهلوی یکدیگر مجتمع شده رأی میدادند و حکمی که از این قسم انجمن نتیجه میشد پلبیسیت[۱۶] یعنی رأی عامه مینامیدند.

کم‌کم اعیان هم مجبور شدند احکام انجمن طوائف را قبول کنند و مقرر شد که اجرای این احکام هم مانند اجرای قوانینی که از انجمن ملی قدیم صادر میشد حتمی باشد بعبارة أخری رأی عامه ( پلبیسیت ) با قانون عیناً بک حال پیدا کرد.


  1. Centurion
  2. Tribun de la plèbe
  3. Coriolan
  4. Corioles
  5. Les décemvirs
  6. Appius Claudius
  7. Virginie
  8. Tribune des soldats avec puissance consulaire
  9. Préfet de la ville
  10. Censeur
  11. Sulpicius
  12. Licinius
  13. Sextius
  14. Préteur
  15. Assemblée des tribus
  16. Plébiscite