تاریخ نو/۲۸
تنخواه مصالحه تا دم دروازهٔ دارالخلافهٔ تهران در هر جا و هر مکان به قراولان لشکر روس رسد صلح برقرار خواهد بود ولیکن اگر در آن طرف قاپلان کوه هر قدر به تهران نزدیکتر به تنخواه رسیم از تخلیهٔ ولایات و زیاد و کم تنخواه گفتگوی دیگر خواهیم کرد و میر فتاح به ژنرال بسقویچ نوشته بود که به پنج کرور رضا به صلح دادن عیب ندارد و در عوض سه کرور که در تخلیهٔ آذربایجان میگیرند ما اهل آذربایجان در دو سال چهار کرور به امپراطور اعظم میدهیم. القصه نایبالسلطنه به وعدهٔ ژنرال بسقویچ خرسند شد و به تدارک رفتن مشغول گردید و فیالفور چاپار به دارالخلافه فرستاده خاطر خاقان مغفور را از گفتگوی مجلس مستحضر ساختند و آصفالدوله را که به خواهش نایبالسلطنه ژنرال بسقویچ به قصبهٔ دهخوارقان آورده بود وداع فرموده باز او را مستحفظین دولت روس به تبریز بردند ژنرال بسقویچ نیز به تبریز عود نموده نایبالسلطنهٔ مرحوم به مرحمت آباد تشریففرما شدند.
ذکر مأمور شدن ژنرال لیتنانگراف سوختلن به گرفتن قلعهٔ اردبیل و احوالات پادشاه مرحوم از ایام توقف نایبالسلطنه در دهخوارقان تا رسیدن خبر صلح که در ترکمانچای واقع شد
چنانکه سابق ذکر یافت پادشاه مرحوم در قلعهٔ اردبیل بعد از تخلیهٔ قراجه داغ توقف فرمودند و چون از سلامتی نایبالسلطنه و انعقاد مجلس صلح در دهخوارقان مطلع شدند رأی پادشاه مرحوم قرار گرفت که از قلعهٔ اردبیل به محال ولکیج که محالی است از ولایات طالش تشریف برده و لشکر طالش و شاهیسون و آن نواحی را مستعد فرمایند و این دعاگوی دولت شاهنشاهی را در قلعهٔ اردبیل گذراند و اگر لشکر روس به محاصرهٔ قلعهٔ اردبیل آیند پادشاه مرحوم از خارج به امداد قلعیگان بپردازند به این عزم درست با دویست نفر سوار کارآمد و چهار عراده توپ به قریهٔ نمین که چهار برج داشت از محال ولکیج تشریف برده بعد از چند روز توقف شاهیسونان مشکین به خیالهای بیجا دو سه هزار نفر از سواره و پیاده جمعآوری نموده به محال ولکیج رفتند و چون بیاذن و اجازهٔ پادشاه مرحوم آن اجتماع را نموده بودند و پادشاه مرحوم نخواستند که پرده از روی کار آنها برداشته شود از قریهٔ نمین توپخانه و سوار را برداشته و این دعاگوی دولت شاهی را نیز از حقیقت حال مخبر نموده روانهٔ قلعهٔ اردبیل شدند و این دعاگوی دولت به عزم استقبال با سه دسته جانباز عراقی و دو عراده توپ از قلعه بیرون رفته در رکاب پادشاه مرحوم صحیحا و سالما وارد قلعه شدیم و شاهیسونان همه جا از دور سیاهی نموده به قدر دو توپرس نزدیک میآمدند تا به نیم فرسنگی اردبیل به این سیاق آمده مراجعت کردند و در این بین نصیرخان طالش با قدری تفنگچی که از قلعهٔ النجق نخجوان فرار کرده بود به قلعهٔ اردبیل وارد شد.
چون هر روز مبالغی جو و کاه برای سوارانی که در قلعه بودند و اسبهای توپخانه لازم بود و احتمال کلی میرفت که اگر مصالحه منعقد نشود لشکر روسیه به محاصرهٔ قلعهٔ اردبیل اقدام نمایند به این ملاحظه قرار شد که پنجاه رأس اسب در قلعهٔ اردبیل مانده و هر قدر مال و قاطر زاید بر پنجاه رأس است به دست نصیرخان و بعضی از معتمدان سپرده شده روانهٔ محال کرگانرود و طالش شود که هم توفیری و تفاوتی در انبار حاصل و هم دوست و دشمن و دور و نزدیک متیقن شوند که برای قلعگیان اردبیل راهی سوای قلعهداری و نزاع و قتال نیست.
پادشاه مرحوم نصیرخان را با جمیع مال و دواب روانهٔ کرگانرود نمودند و در این بین از خاقان مغفور احکام و نوازشات به پادشاه مرحوم رسیده و هشت هزار تومان زر نقد مدد خرج مرحمت فرموده بودند و از طرف نایبالسلطنه نیز قاسمخان غلام تفنگچی باشی با پنجاه نفر غلام تفنگچی قدر انداز و هزار تومان نقد رسیده نوازشات بسیار به پادشاه مرحوم و اظهار التفات به این دعاگوی دولت فرموده بود به خصوصه از خدمتگزاری و جانسپاری که از این دعاگوی دولت شاهی نسبت به پادشاه مرحوم واقع میشد کمال رضامندی نموده بودند خلاصه آنکه در قلعهٔ اردبیل کم و کسری در هیچ باب از تهیهٔ قلعهداری نمانده بود.
در این مقام برای تجربهٔ مطالعهکنندگان چند کلمه عرض میشود، شبی از شبها این دعاگوی دولت به خلوتی که در میان قلعه منزل یکی از خوانین عمده بود به پوشیدگی وارد شده استماع نمود کهخان صاحب منزل به برزوبیک ولد حاتمخان جبهدار خاقان مغفور و حاتم بیک که سرکردهٔ تفنگچی نائین بود میگوید که آخر تا کی به حرف این دو جوان گوش باید کرد و خود را در این چهار دیوار به کشتن باید داد تا میانهٔ این دو جوان اتفاقی هست ما را از این مهلکه خلاصی نیست و به ایشان میگفت که شما نوکر خاقان مغفورید و از همه بیغرضتر شما را میداند شما فردا در خدمت پادشاه خلوت کرده به عرض برسانید جهانگیرمیرزا مکرّر در خلوت میگوید که من پادشاه را برای این در این قلعه نگه داشتهام که روس آمده قلعه را محاصره کرده گاه هست گلولهٔ خمپارهای به شاه برخورد و اولاد نایبالسلطنه منحصر به من باشد و به محمد حسنخان نام سرکردهٔ تفنگچیان خلخالی نیز گفت که پدرسوختهها تا کی در دور این دو جوان راه میروید کار قجر تمام شد و فردا روس خلخال را بالتمام گرفته پدر شما را از گور بیرون میآورد، فردا شب تفنگچیانت را بردار از قلعه بگریز تا قدری وهم در دل اینها راه یافته ما نیز از این مهلکه خلاص شویم و اینخان صاحب منزل کسی بود که محمدشاه شهید در اوایل دولت قاجاریه یکی از اقوام او را مقتول ساخته بود.
باری چون سخن به اینجا رسید این دعاگو از آنجا بیرون آمده به خدمت پادشاه مرحوم رسید، فقرهٔ اول را خجالت کشیده نتوانست به تفصیل عرض کند و به اجمال پرداخته و فقرهٔ ثانی را به تفصیل عرض کرده اذن خواست که فردا شب متوجه امر قراول و قلعهداران باشد تا ببیند که این حکایت چگونه خواهد شد.
پادشاه مرحوم اذن مرحمت فرمودند و این دعاگوی دولت شاهی با قاسمخان غلام تفنگچی و بعضی از معتمدان دیگر شب بیدار مانده قدری از شب گذشته بود که صدای های و هوی از طرف دروازه شهر بلند شد و خبر رسید که تفنگچیان خلخالند که به دروازه رفته مستحفظین دروازه را مضروب ساخته میخواهند دروازه را شکسته بیرون روند این دعاگو و قاسمخان با سایر تفنگچیان که مترصد این امر بودیم بیرون دویده تفنگچیان خلخالی را گرفته و یک دو نفر از سلطانهای ایشان را در همان شب به خدمت پادشاه مرحوم رسانده سه چهار نفر را گوش بریده و دو نفر دیگر را حکم فرمودند که به دهنهٔ توپ گذارند و تفنگچیان را یراقچین کرده به عملگی و خدمتگزاری سایر لشکر تقسیم و مقرر فرمودند تا عبرت سایر نوکرباب شود.
القصه چون مجلس دهخوارقان بر هم خورد ژنرال بسقویچ صریحا به نایبالسلطنه گفته بود که من ژنرال گراف سوختلن را با هشت هزار صالدات و دو هزار قزاق و توپخانه به اردبیل مأمور مینمایم و دو نفر از اولاد شما در میان قلعه میباشد به ایشان بنویسید که چون گفتگوی صلح در میان است با ژنرال سوختلن که به شهر اردبیل وارد میشود به طریق صلح و دوستی حرکت نماید بلکه با ژنرال سوختلن راه آمد و رفت پیدا کرده و شهر و قلعه را در حکم واحد دانند.
نایبالسلطنهٔ مرحوم ظاهراً قبول این معنی را فرموده محمد حسین سلطان کجوری را با گراف سوختلن روانه نموده بودند و ظاهراً حکم فرموده بودند که از جنگ و جدال احتراز نموده به صلح و صلاح کوشیده شود و به خطوط معهوده فیمابین حکم شده بود که اگر قدرت و قوت قلعهداری باقی است در جواب گفته شود که تا امروز اختیار این ممالک و این لشکر در دست نایبالسلطنه بود و حال که احوال ایشان معلوم نیست اختیار جان و رعیت این مملکت با خاقان مغفور است.
القصه گراف سوختلن با لشکر مأمور از راه قراجه داغ و مشکین وارد اردبیل شد و محمد حسین سلطان کجوری را به قلعه فرستاده مستدعی از شاه مرحوم شده بود که دروب قلعه را مفتوح نموده گراف سوختلن با یک پلک صالدات در قلعه منزل نماید از این طرف دروب قلعه خاکریز و مسدود شده لشکریان قلعه به حفظ و ضبط بروج و بارو اشتغال مینمودند چهار پنج روز به لیت و لعل گذشته شبی از شبها فوجی از صالدات روس در کنار نهر آبی که از طرف دروازهٔ شام اسبی به شهر داخل میشود آمده سنگر بستند و توپ به سنگر کشیده و قدری صالدات و قزاق به آن طرف قلعه به قریهٔ داش کن که ربع فرسنگی قلعه است فرستاده به ساختن سنگر در آن طرف مشغول شدند و چون در این چهار پنج روز جوابی از طرف قلعه به سمع گراف سوختلن نرسید گرگین نام گرجی را که ترجمان بود با علم سفید که علامت امان خواستن آورنده است تا درب قلعه فرستاده اعلام نمود که به رسالت میآیم، او را تنها از دریچه داخل کرده به قلعه آوردند و دو روز هم با او به امروز و فردا گذرانیده بینیل مقصود مراجعتش دادند.
فردای آن روز باز گرافسوختلن کسی به درب قلعه فرستاده اظهار سخن و پیغام نموده بود مستحفظین دروازه جواب داده بودند که شاهزادگان در خوابند و او معاودت کرده بعد از ساعتی آمده باز همین جواب را شنیده بار سیم آمده باز همین عذر مسموع شده معاودت کرده بود این دعاگوی دولت شاهی در باستیونی که مقابل گنبد شیخ صفی است ایستاده و تماشا مینمود که به یک دفعه از سنگر روسیه هفت هشت توپ و فشنگ بزرگ روی به قلعه خالی شده و یکی از فشنگها به دیوار قورخانه که زیاده از صد خروار باروت داشت رسیده قریب بر وزنی که برای بادکش گذاشته بودند خورده نزدیک بود که چشمزخمی بزرگ برسد. توپچیان این ظرف خواستند که به مقام مدافعه برآیند که ترجمان مذکور با علم سفید به تاخت نزدیک دروازه آمده از دروازهبانان پرسید که گراف سوختلن عرض مینماید که شاهزاده بیدارند یا در خوابند از عمل گراف سوختلن پادشاه مرحوم شگفته شده ترجمان مزبور را احضار نمودند به توپچیان و مستحفظان قلعه حکم فرمودند که به مجادله و مقاتله اقدام ننمایند تا قراری فیمابین داده شود و در همین روز یحییخان تبریزی از خدمت نایبالسلطنه رسیده خبر رسیدن منوچهرخان معتمدالدوله را با پنج شش کرور تنخواه و قرار انعقاد مجلس صلح را در قریهٔ ترکمانچای رسانید و از این خبر استبشار حاصل شده ترجمان مزبور را با این خبر روانه نزد گراف سوختلن نموده و دروب قلعه را مفتوح فرموده به انداختن توپهای شادمانی امر فرمودند و فردای آن روز نیز خبر صلح از طرف ژنرال بسقویچ به ژنرال گراف سوختلن رسیده او نیز به لوازم جشن و شادمانی مشغولی نموده صاحبمنصبان و صالداتان با اسلحه و بیاسلحه به قلعه تردد مینمودند و همچنین از این طرف رفتوآمد میشد.
ذکر رفتن نایبالسلطنه از دهخوارقان تا ولایت گروس و رسیدن چاپار خاقان مغفور و رساندن معتمدالدوله تنخواه مذکور را در گردنهٔ قاپلان کوه به قراولان لشکر روس و قرار انعقاد مصالحه در قریهٔ ترکمانچای
چون نایبالسلطنه از دهخوارقان روانه شده به مرحمت آباد رسید ضعف و نقاهت کلی در مزاج ایشان به هم رسید و به آن ناتوانی اردو را حرکت داده در حقیقت سرگردان