خاقانی (غزلیات)/آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من
آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من | از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من | |||||
نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم | کسمان ترسم به درد یارب و یارای من | |||||
دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک | غارت هاروتیان شد زهرهی زهرای من | |||||
شب زن هندوی و جانم جوجو اندر دست او | جو به جو میدید شب حال دل رسوای من | |||||
هر زن هندو که او را دانه بر دست افکنم | دانه زن بیدانه بیند خرمن سودای من | |||||
چون ببارم اشک گرم، آتش زنم در عالمی | شعر خاقانی است گوئی اشک آتشزای من |