خاقانی (غزلیات)
- ای آتش سودای تو خون کرده جگرها
- طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را
- خوش خوش خرامان میروی، ای شاه خوبان تا کجا
- رفتم به راه صفت دیدم به کوی صفا
- ز خاک کوی تو هر خار سوسنی است مرا
- به زبان چرب جانا بنواز جان ما را
- بر سر کرشمه از دل خبری فرست ما را
- گرنه عشق او قضای آسمانستی مرا
- ای پار دوست بوده و امسال آشنا
- اری فیالنوم ما طالت نواها
- جام می تا خط بغداد ده ای یار مرا
- درد زده است جان من میوهی جان من کجا
- سر به عدم درنه و یاران طلب
- گر مدعی نهای غم جانان به جان طلب
- مست تمام آمده است بر در من نیم شب
- به یکی نامهی خودم دریاب
- ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب
- رویم ز گریه بین چو گلین کاه زیر آب
- کار عشق از وصل و هجران درگذشت
- انصاف در جبلت عالم نیامده است
- پای گریز نیست که گردون کمانکش است
- تا جهان است از جهان اهل وفایی برنخاست
- دل پیشکش تو جان نهاده است
- کار گیتی را نوایی مانده نیست
- اهل بر روی زمین جستیم نیست
- آگه نهای که بر دلم از غم چه درد خاست
- در این عهد از وفا بوئی نمانده است
- از کف ایام امان کس نیافت
- زآتش اندیشه جانم سوخته است
- زخم زمانه را در مرهم پدید نیست
- چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است
- حصن جان ساز در جهان خلوت
- بخت بدرنگ من امروز گم است
- طره مفشان که غرامت بر ماست
- در جهان هیچ سینه بیغم نیست
- مرا دانهی دل بر آتش فتاده است
- من ندانستم که عشق این رنگ داشت
- چه نشینم که فتنه بر پای است
- آن کز می خواجگی است سرمست
- فرمان ملک چه ساحری ساخت
- ای قول دل به رفیعالدرجات
- عیسی لب است یار و دم از من دریغ داشت
- دست قبا در جهان نافه گشای آمده است
- ای باد صبح بین که کجا میفرستمت
- لعل او بازار جان خواهد شکست
- دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت
- رخ تو رونق قمر بشکست
- از حال خود شکسته دلان را خبر فرست
- زان زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست
- روی تو دارد ز حسن آنچه پری آن نداشت
- به باغ وصل تو خاری، رقیب صد ورد است
- تیره زلفا بادهی روشن کجاست
- دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست
- شمع شبها بجز خیال تو نیست
- سر سودای تو را سینهی ما محرم نیست
- ما به غم خو کردهایم ای دوست ما را غم فرست
- بس لابه که بنمودم و دلدار نپذرفت
- شوری ز دو عشق در سر ماست
- دل شد از دست و نه جای سخن است
- آن نازنین که عیسی دلها زبان اوست
- عیسی لبی و مرده دلم در برابرت
- گر هیچ شبی وصل دلارام توان یافت
- چه گویی ز لب دوست شکر وام توان خواست
- کیست که در کوی تو فتنهی روی نیست
- عشق تو قضای آسمانی است
- میخور که جهان حریف جوی است
- دل را ز دم تو دام روزی است
- ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است
- خاکی دلم که در لب آن نازنین گریخت
- خه که دگر باره دل، درد تو در برگرفت
- به دو میگون لب و پسته دهنت
- هر که در عاشقی قدم نزده است
- جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت
- سر و زر کو که منت یارم جست
- یارب آن خال بر آن لب چه خوش است
- در عشق تو عافیت حرام است
- به جایی رسید عشق که بر جای جان نشست
- چرا ننهم؟ نهم دل بر خیالت
- هر که به سودای چون تو یار بپرداخت
- دلم در بحر سودای تو غرق است
- بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آیمت
- علم عشق عالی افتاده است
- فلک در نیکوئی انصاف دادت
- بتی کز طرف شب مه را وطن ساخت
- آنها که محققان راهند
- با او دلم به مهر و محبت نشانه بود
- طریق عشق رهبر برنتابد
- عقل در عشق تو سرگردان بماند
- دل کشید آخر عنان چون مرد میدانت نبود
- دولت عشق تو آمد عالم جان تازه کرد
- دل پیش خیال تو صد دیده برافشاند
- صد یک حسن تو نوبهار ندارد
- تب دوشین در آن بت چون اثر کرد
- هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد
- عذر از که توان خواست که دلبر نپذیرد
- عشق تو چون درآید شور از جهان برآید
- عشق تو به گرد هر که برگردد
- آن زمان کو زلف را سر میبرد
- سر نیست کز تو بر سر خنجر نمیشود
- هر زمانی بر دلم باری رسد
- عشاق بجز یار سر انداز نخواهند
- نگارینا به صحرا رو که صحرا حله میپوشد
- عشق تو به هر دلی فرو ناید
- فروغ جمالت نظر برنتابد
- خوی او از خامکاری کم نکرد
- ذره نماید آفتاب ار به جمال تو رسد
- حاشا که مرا جز تو در دیده کسی باشد
- با یاد تو زهر بر شکر خندد
- جانا لب تو پیشکش از ما چه ستاند
- مهر تو بر دیگران نتوان نهاد
- پردهی نو ساخت عشق، زخمهی نو در فزود
- مرا وصلت به جانی برنیاید
- دل که در دام تو افتاد غم جان نبرد
- دل زخم تو را سپر ندارد
- بوسه گه آسمان نعل سمند تو باد
- با کفر زلفت ای جان ایمان چه کار دارد
- آوازهی جمالت چون از جهان برآمد
- وصل تو به وهم در نمیآید
- چشم ما بر دوخت عشق و پردهی ما بردرید
- دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد
- دل رفت و میندانم حالش که خود کجا شد
- لعلت اندر سخن شکر خاید
- دل از آن راحت جان نشکیبد
- لب جانان دوای جان بخشد
- اول از خود بری توانم شد
- دل عاشق به جان فرو ناید
- دل از آن دلستان به کس نرسد
- عشق تو دست از میان کار برآورد
- ازین ده رنگتر یاری نپندارم که کس دارد
- می وقت صبوح راوقی باید
- تو را نازی است اندر سر که عالم بر نمیتابد
- چه روح افزا و راحت باری ای باد
- چشم دارم که مرا از تو پیامی برسد
- باغ جان را صبوحی آب دهید
- دل نام تو بر نگین نویسد
- فراقت ز خونریز من در نماند
- آتش عشق تو دید صبرم و سیماب شد
- دل بستهی زلف تو شد از من چه نویسد
- آتش عیارهای آب عیارم ببرد
- خاکی دلم به گرد وصالش کجا رسد
- اندرآ ای جان که در پای تو جان خواهم فشاند
- سخن با او به موئی درنگیرد
- دلم آخر به وصالش برسد
- سر زلفت چو در جولان بیاید
- دل دادم و کار برنیامد
- مرا غم تو به خمار خانه باز آورد
- مکن کز چشم من بر خاک سیل آتشین خیزد
- بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد
- شور عشق تو در جهان افتاد
- عقل ز دست غمت دست به سر میرود
- روی تو را در رکاب شمس و قمر میرود
- دل سکهی عشق می نگرداند
- تا مرا عشق یار غار افتاد
- دلبر آن به که کسش نشناسد
- نقش تو خیال برنتابد
- روی تو چون نوبهار جلوهگری میکند
- زین وجودت به جان خلاص دهند
- روزم به نیابت شب آمد
- ماه را با نور رویش بیش مقداری نماند
- ز خوبان جز جفاکاری نیاید
- خار غم تو گل طرب دارد
- زهر با یاد تو شکر گردد
- عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد
- آن را که غمگسار تو باشی چه غم خورد
- آنچه تو کردی بتا نه شرط وفا بود
- رخ به زلف سیاه میپوشد
- آواز حسنت ای جان هفت آسمان بگیرد
- آنچه عشق دوست با من میکند
- مرد که با عشق دست در کمر آید
- عشق تو اندر دلم شاخ کنون میزند
- نی دست من به شاخ وصال تو بر رسید
- این عشق آتشینم دود از جهان برآرد
- دلم ز هوای تو بر نمیگردد
- صبح چون جیب آسمان بگشاد
- آن دم که صبح بینش من بال برگشاد
- زان بخششی که بر در عالم شد
- آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود
- عافیت کس نشان دهد؟ ندهد
- دل ز گیتی وفاجویی ندارد
- دل جام جام، زهر غمان هر زمان کشد
- آمد نفس صبح و سلامت نرسانید
- آن کو چو تو دلربای دارد
- چون زلف یار گیرم دستم به یارب آید
- با درد تو کس منت مرهم نپذیرد
- آوازهی جمالت اندر جهان فتاد
- در خوشاب را لبت سخت خوش آب میدهد
- عشقت آتش ز جان برانگیزد
- پیش لب تو حلقه به گوشم بنفشهوار
- پیش صبا نثار کنم جان شکوفهوار
- دل پردهی عشق توست برگیر
- خونریزی و نندیشی، عیار چنین خوشتر
- خیز و به ایام گل بادهی گلگون بیار
- بر سر من نامده است از تو جفاجوی تر
- رحم کن رحم، نظر باز مگیر
- حدیث توبه رها کن سبوی باده بیار
- آن خال جو سنگش ببین، آن روی گندمگون نگر
- سرهای سراندازان در پای تو اولیتر
- فتادهام به طلسم کشاکش تقدیر
- روز عمرم در شب افتاده است باز
- ای دل آن زنار نگسستی هنوز
- دهان شیشه گشا صبح شد شراب بریز
- از این ده رنگتر یاری نپندارم که دارد کس
- بوی وفا ز گلبن عالم نیافت کس
- مه نجویم، مه مرا روی تو بس
- کشد مو بر تن نخجیر تیر از شوق پیکانش
- هر دل که غم تو داغ کردش
- عقل ما سلطان جان میخواندش
- چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش
- خستهام نیک از بد ایام خویش
- بس سفالین لب و خاکین رخ و سنگین جانم
- از دو عالم دامن جان درکشم هر صبحدم
- کو صبح که بار شب کشیدم
- نه رای آنکه ز عشق تو روی برتابم
- از دهر غدر پیشه وفایی نیافتم
- از گشت چرخ کار به سامان نیافتم
- بر سریر نیاز میغلطم
- با بخت در عتابم و با روزگار هم
- در سایهی غم شکست روزم
- در سینه نفس چنان شکستم
- ز خاک پاشی در دستخون فروماندیم
- گر به عیار کسان از همه کس کمتریم
- تا چند ستم رسیده باشم
- نماند اهل رنگی که من داشتم
- از هستی خود که یاد دارم
- گرچه به دست کرشمهی تو اسیرم
- منم آن کز طرب غمین باشم
- دردی که مرا هست به مرهم نفروشم
- خون دلم مخور که غمان تو میخورم
- ما از عراق جان غم آلود میبریم
- الصبوح ای دل که ما بزم قلندر ساختیم
- به کوی عشق تو جان در میان راه نهم
- ای قوم الغیاث که کار اوفتادهایم
- یک نظر دوش از شکنج زلف او دزدیدهام
- دل بشد از دست دوست را به چه جویم
- زنگ دل از آب روی شستیم
- این خود چه صورت است که من پایبست اویم
- گفتم آه آتشین بس کن، نه من خاک توام
- نام تو چون بر زبان میآیدم
- از تف دل آتشین دهانم
- کفر است راز عشقت پنهان چرا ندارم
- نازی است تو را در سر، کمتر نکنی دانم
- به میدان وفا یارم چنان آمد که من خواهم
- گفتم به ری مراد دل آسان برآورم
- مرا گوئی چه سر داری، سر سودای او دارم
- چون تلخ سخن رانی تنگ شکرت خوانم
- گر رحم کنی جانا جان بر سرت افشانم
- ما پیشکش تو جان فرستیم
- دیده در کار لب و خالش کنم
- دل به سودای بتان دربستهام
- جانا ز سر مهر تو گشتن نتوانم
- به صفت، عاشق جمال توایم
- امروز دو هفته است که روی تو ندیدم
- طبع تو دمساز نیست چاره چه سازم
- ای جفت دل من از تو فردم
- خوش خوش از عشق تو جانی میکنم
- من در طلب یارم ز اغیار نیندیشم
- دل را به غم تو باز بستیم
- خیز تا رخت دل براندازیم
- یارب از عشق چه سرمستم و بیخویشتنم
- نزل عشقت جان شیرین آورم
- نیم شب پی گم کنان در کوی جانان آمدم
- در عشق ز تیغ و سر نیندیشم
- ما دل به دست مهر تو زان باز دادهایم
- تا من پی آن زلف سرافکنده همی دارم
- تو را در دوستی رایی نمیبینم، نمیبینم
- دست از دو جهان کشیده خواهم
- ز باغت بجز بوی و رنگی نبینم
- ز باغ عافیت بوئی ندارم
- طاقتی کو که به سر منزل جانان برسم
- دارم سر آنکه سر برآرم
- از گلستان وصل نسیمی شنیدهام
- دلا زارت برون نتوان نهادن
- خرمی کان فلک دهد غم دان
- برون از جهان تکیه جایی طلب کن
- سوختم چون بوی برناید ز من
- ای صبح مرا حدیث آن مه کن
- غصهی آسمان خورم دم نزنم، دریغ من
- دلا با عشق پیمان تازه گردان
- رخش حسن ای جان شگرفی را به میدان درفکن
- دلم دردمند است باری برافکن
- آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من
- ترک سن سن گوی توسن خوی سوسن بوی من
- از عشق دوست بین که چه آمد به روی من
- ای باد بوی یوسف دلها به ما رسان
- بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن
- ای لعل تو پردهدار پروین
- روی است بنامیزد یا ماه تمام است آن
- تا مرا سودای تو خالی نگرداند ز من
- تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن
- در یک سخن آن همه عتیبش بین
- شب من دام خورشید است گوئی زلف یار است این
- درد دل گویم از نهان بشنو
- آخر چه خون کرد این دلم کامد به ناخن خون او
- تو چه دانی که من از وفا چه نمودم به جای تو
- سینه پر آتشم چو میغ از تو
- شد آبروی عاشقان از خوی آتشناک تو
- گرچه جانی از نظر پنهان مشو
- چه کردهام بجای تو که نیستم سزای تو
- پشت پایی زد خرد را روی تو
- در عشق داستانم و بر تو به نیم جو
- بستهی زلف اوست دل، ای دل از آن کیست او
- ای تماشاگه جان بر طرف لالهستان تو
- رخت تمنای دل بر در عشاق نه
- افدی بنفس من بدت فیالمهد عنی غافله
- خیال روی توام غمگسار و روی تو نه
- هست به دور تو عقل نام شکسته
- در دستت اوفتادم چون مرغ پر بریده
- ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته
- سرمستم و تشنه، آب در ده
- در صبوح آن راح ریحانی بخواه
- ای برقرار خوبی، با تو قرار من چه
- ای دل به جفات جان نهاده
- ای زیر نقاب مه نموده
- ای چشم پر خمارت دلها فگار کرده
- درا تا سیل بنشانم ز دیده
- ماه نو و صبح بین پیاله و باده
- از زلف هر کجا گرهی برگشادهای
- روی درکش ز دهر دشمن روی
- زین تنگنای وحشت اگر باز رستمی
- غم بنیاد آب و گل چه خوری
- روز دانش به ازین بایستی
- ای دل ای دل هلاک تن کردی
- خاک بغداد در آب بصرم بایستی
- شوریده کرد ما را عشق پری جمالی
- ای راحت جانها به تو، آرام جان کیستی
- ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی
- ای ترک دلستان ز شبستان کیستی
- کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
- یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی
- زرهی زلف بر قبا شکنی
- این چه شور است آخر ای جان کز جهان انگیختی
- جان بخشمت آن ساعت کز لب شکرم بخشی
- تا بیش دل خراب داری
- تبها کشم از هجر تو شبهای جدایی
- گلی از باغ وفا آمدهای
- باز از کرشمه زخمهی نو در فزودهای
- تا حلقههای بهم برشکستهای
- چه کردهام که مرا پایمال غم کردی
- آن لعل شکر خنده گر از هم بگشایی
- تاطرف کلاه برشکستی
- یا وصل تو را نشانه بایستی
- بر دیده ره خیال بستی
- عالم افروز بهارا که تویی
- گر زیر زلف بند او باد صبا جا یافتی
- چه کردم کاستین بر من فشاندی
- جان از تنم برآید چون از درم درآئی
- هر زمان بر جان من باری نهی
- دیدی که هیچگونه مراعات من نکردی
- ز بدخوئی دمی خو وانکردی
- کاشکی جز تو کسی داشتمی
- درآ کز یک نظر جان تازه کردی
- دوست داری که دوستدار کشی
- تا لوح جفا درست کردی
- ز دلت چه داد خواهم که نه داور منی
- خاک توام مرا چه خوری خون به دوستی
- دل نداند تو را چنان که توئی
- بانگ آمد از قنینه کباد بر خرابی
- دلم که مرغ تو آمد به دام باز گرفتی
- به خرد راه عشق میپوئی
- خود لطف بود چندان ای جان که تو داری
- صید توام فکندی و در خون گذاشتی
- به رخت چه چشم دارم که نظر دریغ داری
- زین نیم جان که دارم جانان چه خواست گوئی
- مرا روزی نپرسی کخر ای غمخوار من چونی
- هرگز بود به شوخی چشم تو عبهری
- گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری
- خطی بر سوسن از عنبر کشیدی
- هدیهی پای تو زر بایستی
- ناز جنگآمیز جانان برنتابد هر دلی
- دشوار عشق بر دلم آسان نمیکنی
- گرنه تو ای زود سیر تشنهی خون منی
- چه کرد این بنده جز آزاد مردی
- مرا تا جان بود جانان تو باشی
- گر بر در وصالت امید بار بودی
- با هیچ دوست دست به پیمان نمیدهی
- دلم غارتیدی ز بس ترکتازی
- خاک شدم در تو را آب رخم چرا بری
- هر روز به هر دستی رنگی دگر آمیزی
- از بوالعجبی هردم رنگ دگر آمیزی
- ای دیده ره ز ظلمت غم چون برون بری
- عتاب رنگ به من نامهای فرستادی
- ز من گسستی و با دیگران بپیوستی
- یک زبان داری و صد عشوهگری
- تو را افتد که با ما سر برآری
- در عشق، فتوح چیست؟ دانی
- گویم همه دل منی و جانی
- خاکم که مرا منی نیابی
- ماهی که مه از قفای او بینی
- داور جانی، پس این فریاد جان چون نشنوی
- ای رخ نورپاش تو پیشه گرفته دلبری
- دلم خاک تو شد گو باش من خون میخورم باری
- اذا ما الطیر غنت فیالصباح
- تعاطی الکاس من شان الصبوح
- ما انصف ندمانی لو انکر ادمانی
- یارب لیل مظلم قد قلت یارب ارحم
- قم بکرة و خذها با کورة الحیات
- از روی تو فروزد شمع سرای عیسی
- چو عمر رفته تو کس را به هیچ کار نیایی
- دیوانه شوم چون تو پریوار نمایی
- لاله رخا سمن برا سرو روان کیستی
- باز از نوای دلبری سازی دگرگون میزنی