خاقانی (غزلیات)/نماند اهل رنگی که من داشتم
نماند اهل رنگی که من داشتم | برفت آب و سنگی که من داشتم | |||||
به بوی دل یار یکرنگ بود | به منزل درنگی که من داشتم | |||||
برد رنگ دیبا هوا لاجرم | هوا برد رنگی که من داشتم | |||||
خزان شد بهاری که من یافتم | کمان شد خدنگی که من داشتم | |||||
بجز با لب و چشم خوبان نبود | همه صلح و جنگی که من داشتم | |||||
چو شیر، آتشین چنگ و چست آمدم | پی هر پلنگی که من داشتم | |||||
کنون جز به تعویذ طفلان درون | نبینند چنگی که من داشتم | |||||
نه خاقانیم نام گم کن مرا | که شد نام و ننگی که من داشتم |