خاقانی (غزلیات)/بس لابه که بنمودم و دلدار نپذرفت
بس لابه که بنمودم و دلدار نپذرفت | صد بار فغان کردم و یکبار نپذرفت | |||||
از دست غم هجر به زنهار وصالش | انگشت زنان رفتم و زنهار نپذرفت | |||||
گه سینه ز غم سوختم و دوست نبخشود | گه تحفه ز جان ساختم و یار نپذرفت | |||||
بس شب که نوان بودم بر درگه وصلش | تا روز مرا در زد و دیدار نپذرفت | |||||
گفتم که به مسمار بدوزم در هجرش | بسیار حیل کردم و مسمار نپذرفت | |||||
بر دشمن من زر به خروار برافشاند | وز دامن من در به انبار نپذرفت | |||||
پذرفت مرا اول و رد کرد به آخر | هان ای دل خاقانی پندار نپذرفت |