خاقانی (غزلیات)/زخم زمانه را در مرهم پدید نیست
زخم زمانه را در مرهم پدید نیست | دارو بر آستانهی عالم پدید نیست | |||||
در زیر آبنوس شب و روز هیچ دل | شمشادوار تازه و خرم پدید نیست | |||||
هرک اندرون پنجرهی آسمان نشست | از پنجهی زمانه مسلم پدید نیست | |||||
ای دل به غم نشین که سلامت نهفته ماند | وی جم به ماتم آی که خاتم پدید نیست | |||||
دردا که چنگ عمر شد زا ساز و بدتر آنک | سرنای گم به بودهی ماتم پدید نیست | |||||
خاقانیا دمی که وبال حیات توست | در سینه کن به گور که همدم پدید نیست |