خاقانی (غزلیات)/من ندانستم که عشق این رنگ داشت
من ندانستم که عشق این رنگ داشت | وز جهان با جان من آهنگ داشت | |||||
دستهی گل بود کز دورم نمود | چون بدیدم آتش اندر چنگ داشت | |||||
عافیترا خانه همچون سیم رفت | زآنکه دست عقل زیر سنگ داشت | |||||
صبر بیرون تاخت از میدان عشق | در سر آمد زانکه میدان تنگ داشت | |||||
از جفا تا او چهار انگشت بود | از وفا تا عهد صد فرسنگ داشت | |||||
دل بماند از کاروان وصل او | زآنکه منزل دور و مرکل لنگ داشت | |||||
نالهی خاقانی از گردون گذشت | کار غنون عشق تیز آهنگ داشت |