خاقانی (غزلیات)/هر زمانی بر دلم باری رسد
هر زمانی بر دلم باری رسد | وز جهان بر جانم آزاری رسد | |||||
چشم اگر بر گلستانی افکنم | از ره گوشم به دل خاری رسد | |||||
نیست امیدم که در راه دلم | شحنهی امید را کاری رسد | |||||
نیستم ممکن که در باغ جهان | دست من بر شاخ گلناری رسد | |||||
آسمان گر فیالمثل پاره کنند | زان نصیب من کلهواری رسد | |||||
زخمها را گر نجویم مرهمی | آخر افغان کردنم باری رسد | |||||
از تو پرسم در چنین غم مرد را | جان رسد بر لب؟ بگو آری رسد | |||||
پی گرفتم کاروان صبر را | بو که خاقانی به سرباری رسد |