| | | | | | |
|
با کفر زلفت ای جان ایمان چه کار دارد |
|
آنجا که دردت آید درمان چه کار دارد |
|
|
سحرا که کردهای تو با زلف و عارض ارنه |
|
در گلشن ملایک شیطان چه کار دارد |
|
|
دل بینسیم وصلت تنها چه خاک بیزد |
|
جان در شکنج زلفت پنهان چه کار دارد |
|
|
دردی شگرف دارد دل در غم تو دایم |
|
در زلف تو ندانم تا جان چه کار دارد |
|
|
در تنگنای دیده وصلت کجا درآید |
|
در بنگه گدایان سلطان چه کار دارد |
|
|
گریه بهانه سازی تا روی خود ببینی |
|
آئینه با رخ تو چندان چه کار دارد |
|
|
چون ترک جان گرفتم در عشق روی چون تو |
|
بر من فلان چه گوید بهمان چه کار دارد |
|
|
خاقانی از زمانه چون دست شست بر وی |
|
سنجر چه حکم راند خاقان چه کار دارد |
|