خاقانی (غزلیات)/در این عهد از وفا بوئی نمانده است
در این عهد از وفا بوئی نمانده است | به عالم آشنارویی نمانده است | |||||
جهان دست جفا بگشاد آوخ | وفا را زور بازویی نمانده است | |||||
چه آتش سوخت بستان وفا را | که از خشک و ترش بویی نمانده است | |||||
فلک جایی به موی آویخت جانم | کز آنجا تا اجل مویی نمانده است | |||||
به که نالم که اندر نسل آدم | بدیدم آدمی خویی نمانده است | |||||
نظر بردار خاقانی ز دونان | جگر میخور که دلجویی نمانده است |